مرد طلافروش وقتی زندانی شد زنش تنهایش گذاشت!
مستاصل شده و بدجوری چوب طمع و ندانم کاری اش را خورده است.
رکنا: مستاصل شده و بدجوری چوب طمع و ندانم کاری اش را خورده است.
پشیمانی از چهره اش میبارد و منتظر دست یاری است که به زندگی اش جانی تازه ببخشد. اجدادش آوازهای در شهر داشتند، اما در یک بزنگاه افسار زندگی اش از دستش خارج شد و با گرفتن پول نزول به بیراهه رفت و در باتلاق افتاد. او میگوید: پول نزول مانند بچه شتری بود که او را در خانه ام پرورش دادم، ولی زمان خروج خانه ام را روی سرم خراب کرد. در ادامه گفت و گوی خبرنگار ما را با طلافروش سابق که سر از زندان Prison در آورده از نظر میگذرانید.
چند وقت است که در زندان هستی و جرمت چیست؟
نزدیک به ۷ ماه است که به خاطر بدهی و ندانم کاری پشت میلهها شب را صبح میکنم.
شغل ات چه بود و چرا بدهی بالا آوردی؟
طلا فروشی داشتم. البته اوایل برای پدرم کار میکردم و بعد از مدتی خودم کار را به دست گرفتم. پس از سرقت Stealing طلاها و همچنین گرفتن پول نزول رفته رفته به خاطر سود بالا نتوانستم آن را پرداخت کنم و کارم به زندان کشید.
کمی از ماجرای سرقت طلاها و نزول کردنت تعریف کن.
همه چیز از یک طمع شروع شد. روزی یکی از دوستانم به من گفت: یک نفر حاضر است به خاطر برخی از مشکلاتش ۵ کیلو طلا را نصف قیمت بازار بفروشد و برای همین از من خواست به طور شراکتی آنها را بخریم. من هم قبول کردم و با برداشتن پول نقد به تهران رفتم.
بعد از این که پول را به فروشنده دادم و کیف حاوی طلاها را از او گرفتم راهی بازار طلا و جواهرات شدم، اما زمانی که به بازار رسیدم دیدم مغازهها بسته اند. من به یک مغازه رفتم تا صبحانه بخورم. بعد از خوردن صبحانه زمانی که از مغازه خارج شدم نزدیک خیابان ناگهان از پشت سر دو نفر که سوار بر موتورسیکلت بودند با یک چماق بر سرم کوبیدند و با برداشتن کیف طلاها از معرکه فرار کردند. بعد از این اتفاق هر چقدر با دوستانم تماس گرفتم آنها جواب ندادند و من تک و تنها به شهرم برگشتم.
درباره این ماجرا به هیچ کس حرفی نزدم، چون واهمه داشتم که اگر طلبکارهایم از این ماجرا بویی ببرند حتما روی سرم آوار خواهند شد.
به خاطر ثروتی که داشتم به خودم میگفتم بعد از مدتی این ضرر و زیان را جبران خواهم کرد. برای جلوگیری از آبروریزی نزدیک به ۴۰۰ میلیون تومان از یک نفر پول نزول کردم و به همین مقدار از بانک وام گرفتم. رفته رفته سود نزول زیاد شد و با توجه کسادی بازار نتوانستم آن را پرداخت کنم. به دلیل نوسانات ارز، بازار طلا خیلی به هم ریخته بود و هر روز با بالا رفتن قیمت طلا بیشتر در بدهی غرق میشدم.
چرا با بالا رفتن قیمت طلا بدهکار شدی؟ مگر طلافروشی از آن خودت نبود؟
درست است که طلافروشی مال خودم بود، اما طلاهایی را که دوستانم قبل از افزایش قیمتها پیش من به صورت امانت گذاشته بودند معامله کرده بودم و برای همین باید طلاهای امانت را جایگزین میکردم تا در صورت مراجعه صاحبانشان به آنها پس میدهم.
اما بعد از مدتی قیمت طلا یکباره بالا رفت و از این بابت خیلی عقب افتادم، چون قیمت طلاهای امانت را که فروخته بودم چندین برابر کمتر از قیمت روز بود.
طلبکارهایت از این ماجرا با خبر نشدند؟
چرا بعد از گرفتن پول نزول کم آوردم و اعلام ورشکستگی کردم و نزدیک به ۱۰ کیلو طلا را که داخل مغازه داشتم فروختم و با آن بخش بزرگی از بدهی هایم را دادم، اما کفاف همه بدهی هایم را نداد. از طرفی اقساط وامی را که از بانک گرفته بودم نتوانستم پرداخت کنم و برای همین بانک خانه خواهرم را که برای ضمانتم گذاشته بود مصادره کرد و همین امر باعث شد زندگی او هم آشفته شود. بعد از این که نتوانستم طلب همه شاکیان را پرداخت کنم به زندان افتادم.
طلبکارهایت حاضر به دادن رضایت نشدند؟ آیا برای گرفتن رضایت از آنها اقدامی کردی؟
بله بارها به آنها گفتم که رضایت بدهند تا از زندان بیرون بیایم و طلب هایشان را پس بدهم، اما میگویند چطور من طلب بعضی از شاکیان را دادم، اما حالا که نوبت آنها شده من قادر به پرداخت بدهی شان نیستم؟ برای همین اصرار دارند بعد از گرفتن طلب شان رضایت بدهند. فکر میکردم با فروختن مغازه و طلاها میتوانم همه بدهی هایم را پرداخت کنم، اما به خاطر نوسانات ارز و افزایش قیمت سرسام آور طلا کم آوردم و برای همین طلب بعضی از آنها باقی ماند.
خانواده ات، همسر و فرزندت با این ماجرا چگونه کنار آمدند؟
بعد از ورشکستگی پدر و مادرم تا جایی که در توان داشتند همکاری کردند تا بخش بزرگی از بدهی هایم را بدهند. اما همسرم حاضر نشد خانهای را که به اسم او زده بودم بفروشد و من را از این مخمصه که در آن گیر افتاده ام نجات دهد.
همسرم حتی حاضر نیست با این شرایط با من زندگی کند و درخواست طلاق داده است. از دست فرزندم هم کاری بر نمیآید، چون او کودکی بیش نیست و نمیدانم آخر و عاقبت او چه میشود.
دوستانم که زمانی مدام دم از رفاقت و وفا داری میزدند بعد از این که به مشکل خوردم خبری از آنها نشد و حتی دیگر جواب سلام من را هم نمیدهند.
با ادامه این وضعیت میخواهی چه کار کنی؟
بعد از این که به زندان افتادم درخواست قسط بندی بدهی هایم را به دادگاه دادم، اما باید به عنوان پیش پرداخت نزدیک به ۱۰۰ میلیون تومان بدهم تا از زندان بیرون بیایم و بقیه بدهی هایم را قسطی پرداخت کنم. من نتوانستم این مبلغ را جور کنم و برای همین باید همچنان در زندان بمانم. خانواده ام ندار نیستند، اما اکنون به مشکل خورده اند اگر طلبکارهایم به من فرصت بدهند دوباره میتوانم کسب و کار راه بیندازم و بدهی آنها را بدهم.
حتی به خاطر حسن نیت ام حاضر شدم کلیه ام را بفروشم تا پیش پرداخت قسط و آزاد شدن از زندان را فراهم کنم، اما دکتر معالجم به خاطر سرشناس بودن مان در شهر با این کارم مخالفت کرد و از من خواست صبر کنم تا یک راهی پیدا کند.
اگر خیری پیدا شود و من را از این چاهی که داخل آن افتاده ام بیرون بیاورد به طور قطع با توجه به سرشناس بودن مان دوباره به زندگی باز خواهم گشت و بعد از این ماجرا که درس عبرتی برایم شده است خودم دست دیگران را خواهم گرفت.
حرف آخر؟
این ماجرا برایم درس عبرتی بزرگ شد که دیگر پایم را بیشتر از گلیم ام دراز نکنم و با دوستانی که فقط روزهای خوشی با آدم همراه هستند رفاقت نکنم و به امید کمک آنها نمانم.
کاش دست در دست نزول خوار نمیگذاشتم و با ندانم کاری اعتبار خودم و خانواده ام را از بین نمیبردم.
دیدگاه تان را بنویسید