وارد خانه ام شدم دیدم با لباس ناجور ایستاده؛ صیغه شوهرم شده بود!
زن جوان در حالی که فریاد میزد «فرهاد» غرورم را شکست و مرا در میان بستگانم سرافکنده کرد، به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: پدرم از وضعیت مالی خوبی برخوردار بود به طوری که من و دو برادرم از هر نوع امکانات تفریحی و رفاهی برخوردار بودیم.
نوداد: زن جوان در حالی که فریاد میزد «فرهاد» غرورم را شکست و مرا در میان بستگانم سرافکنده کرد، به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: پدرم از وضعیت مالی خوبی برخوردار بود به طوری که من و دو برادرم از هر نوع امکانات تفریحی و رفاهی برخوردار بودیم.
در این میان پدر و مادرم به خاطر این که تک دختر خانواده بودم توجه خاصی به من داشتند و هر چیزی را که اراده میکردم برایم فراهم میآوردند. سالهای نوجوانی و جوانی را با محبتهای بی دریغ پدر و مادرم طی میکردم تا این که پس از پایان تحصیلات دانشگاهی، خانواده فرهاد به خواستگاریم آمدند و ما با یکدیگر ازدواج کردیم. با آن که فرهاد در مقطع دکتری تحصیل میکرد، اما از نظر اقتصادی، او و خانوادهاش در سطح تقریبا متوسط قرار داشتند. با وجود این، وقتی پدرم متوجه شد که فرهاد با پشتکار و همت خودش به تحصیلات عالیه ادامه میدهد و ظاهری آرام و ساده دارد، او را شایسته برخورداری از بهترین امکانات دانست و با ازدواج ما موافقت کرد. این گونه بود که من و فرهاد به عقد یکدیگر در آمدیم.
از همان آغاز دوران نامزدی مان، پدرم از نظر مالی کمکهای زیادی به ما میکرد به طوری که علاوه بر خواستهها و نیازهای من، همه احتیاجات و لوازم موردنیاز فرهاد را تأمین میکرد. زمانی که تصمیم گرفتیم زندگی مشترکمان را شروع کنیم، پدرم یک واحد آپارتمانی در بهترین نقطه شهر را به نام من سند زد تا در منزل اجارهای زندگی نکنیم. بدین ترتیب زندگی مشترک من و فرهاد در زیر یک سقف شروع شد، اما طولی نکشید که ورق برگشت و رفتارهای فرهاد به کلی تغییر کرد و او دیگر شبها دیر به منزل میآمد و با کنایهها و سخنان زشتش مرا دل آزرده میکرد. او مدام با تلفن همراهش سرگرم بود و با رفتارهای مشکوکش مرا عذاب میداد. اختلافات ما از آنجا آغاز شد که پدر و مادرم هر بار به خانه ما میآمدند هدایای گران قیمتی برای من میخریدند، فرهاد اگرچه نزد آنها ظاهر محترمانه اش را حفظ میکرد، اما با رفتن پدر و مادرم چهره دیگرش را نشان میداد و با سر و صدا و فحاشی از من میخواست که دیگر آنها را به منزلم دعوت نکنم.
اگرچه تحمل رفتارهای فرهاد برایم سخت بود، اما گلایهای نزد پدرم نمیکردم تا این که فهمیدم او با زن دیگری ارتباط دارد. آن شب به خاطر همین موضوع به مشاجره پرداختیم تا جایی که فرهاد مرا کتک زد، من هم با حالت قهر به منزل پدرم رفتم و همه چیز را برایش بازگو کردم. پدرم که این حرفها را شنید با پدر فرهاد تماس گرفت تا راه حلی پیدا کند، اما وقتی پدرشوهرم مدعی شد این موضوعات به او ارتباطی ندارد، دست مرا گرفت و به خانه ام برد تا وسایل شخصی ام را بردارم. در این هنگام زن غریبهای در را به روی من گشود که با وضعیت زنندهای مقابل چشمان ما ایستاده بود. فهمیدم او همان زن صیغهای فرهاد است. این بود که با پلیس تماس گرفتم و ....
دیدگاه تان را بنویسید