ماجرای شیرزن شهیده‌ای که برای حفظ حجاب تنبیه بدنی شد

کد خبر: 842643

مادر شهیده مهری زارع گفت: دخترم به حجابش خیلی اهمیت می‌داد با سختی زیاد تا مدرسه با حجاب و چادر می‌رفت و در مدرسه برای پوشیدن روسری تنبیه بدنی می‌شد و حتی مدیر مدرسه به‌خاطر یک روسری سرش را به دیوار می‌کوبید.

ماجرای شیرزن شهیده‌ای که برای حفظ حجاب تنبیه بدنی شد

خبرگزاری فارس: گوش همه ما با این جمله که «شما آن دوران را ندیده‌اید» آشناست، دوره‌ای که بی‌خبر بودن‌مان از آن باعث می‌شود گه‌گاه مقایسه‌های غیرمنصفانه‌ای را بپذیریم و برای دیگران نقل کنیم.

از مقایسه وضعیت معیشت مردم گرفته تا وضعیت آزادی و البته اخیرا «آزادی حجاب» در آن زمان، این روز‌ها تبدیل به یک آروغ روشنفکری شده است؛ همه می‌گویند آن زمان چنین و چنان بود، هرکس به دین خودش بود؛ امروز با مادر شهیدی هم‌کلام شدیم که او هم می‌گوید «شما آن دوران را ندیده‌اید» و می‌گوید آن‌زمان به خاطر، «بی‌حجابی اجباری» دخترش را در مدرسه کتک می‌زدند تا روسری از سرش بردارد.

ماجرای شیرزن شهیده‌ای که برای حفظ حجاب تنبیه بدنی شد

شهیده مهری زارع (۱۳۵۸ - ۱۳۴۴) از شهیدان ۹ دی‌ماه سال ۱۳۵۷ است که در جریان هجوم تانک‌های ارتش به‌سمت تظاهرکنندگان مشهدی، به شدت مجروح و بعد از حدود ۳ ماه به شهادت می‌رسد؛ در ادامه گفت‌وگویی ما را با مادر این شهیده انقلاب می‌خوانید:

بدحجابی اجباری

بعد از هماهنگی با خانم اقدس زارع (خواهر شهید) آدرس منزل مادر را برمی‌دارم و راهی می‌شوم؛ به میدان ۱۵ خرداد که می‌رسم حدود ۲۰۰ متر بالاتر وارد کوچه‌ای می‌شوم که انتظار دارم به نام شهیده زارع نام‌گذاری شده باشد، اما اینطور نیست، القصه وارد منزل می‌شوم و با استقبال گرم خانم «فاطمه عزت‌آبادی» مادر شهیده زارع روبرو و به داخل هدایت می‌شوم. ‌ می‌پرسم چند فرزند دارید؟ آهی می‌کشد و می‌گوید: ۸ تا،۶ پسر و دو دختر

اشاره‌ای به زن جوانی که کنارش نشسته می‌کند و ادامه می‌دهد: یک دختر ایشان و دختر دیگرم مهری که شهید شد؛ مکثی می‌کند و می‌گوید‌: مهری فرزند سوم بود و دو برادر بزرگتر از خودش داشت.

نگاهی به عکس شهیده می‌اندازم؛ کم سن و سال به نظر می‌رسد، هنوز سؤال نکرده‌ام، می‌گوید: مهری زمان شهادت ۱۴ سال بیشتر نداشت؛ هرچه از مهری بگویم کم گفته‌ام؛ دختری بسیار مهربان، قانع، مردم‌دار، مرتب و مسؤولیت‌پذیر بود، دخترم به حجابش خیلی اهمیت می‌داد؛ اگرچه آن زمان دختران با‌حجاب حق ورود به مدرسه را نداشتند، اما با سختی زیاد تا مدرسه با حجاب و چادر می‌رفت و در مدرسه برای پوشیدن روسری تنبیه بدنی می‌شد و حتی مدیر مدرسه سرش را به خاطر یک روسری به دیوار می‌کوبید، از لحاظ فکری از سن خودش جلوتر بود، بیشتر می‌فهمید.

این‌ها را می‌گوید و خیره می‌شود به گل‌قالی، انگار دیگر اینجا نیست.

ورود به مسیر مبارزه

از خواهر شهیده می‌پرسم که مهری با وجود سن کم چگونه در مسیر مبارزه قرار گرفت؟ می‌گوید: جو حاکم بر خانواده جوی انقلابی بود و مرحوم پدرم جزء مبارزین بود؛ از طرفی در محیط مدرسه هم خواهرم دوستانی داشت که باعث شد روحیه مبارزه در وی تقویت شود؛ پدر یکی از دوستانش روحانی بود و با امام خمینی (ره) در ارتباط بود و مهری و سه نفر دیگر از دوستانش از طریق این دوست مشترک از جریان مبارزات مطلع می‌شدند و فعالیت می‌کردند، تظاهرات شرکت می‌کردند، بعضی اوقات از مسیر مدرسه و بعضی اوقات هم با خانواده شرکت می‌کرد و اعلامیه‌های حضرت امام (ره) را توزیع می‌کردند.

مادر شهیده در ادامه حرف‌های دخترش می‌گوید: من با اینکه آن موقع ۶ بچه داشتم و یکی از بچه‌هایم شیرخواره بود، اما در تظاهرات ضد رژیم شرکت می‌کردم.

از مادر می‌پرسم تاریخ شهادت دخترتان کی بود؟

او می‌گوید: در تظاهرات ۹ دی ۱۳۵۷ به شدت مجروح شد و بعد از گذشت ۳ ماه و چند روز که به حالت اغما در بیمارستان بستری بود؛ مورخ ۱۵ فروردین ۱۳۵۸ به شهادت رسید.

یک خاطره

به چشمان ابری مادر نگاه می‌کنم، برایم سخت است، اما می‌پرسم مهم‌ترین خاطره‌ای که قبل شهادت از فرزندتان دارید چیست؟

مادر شهیده می‌گوید: خاطره زیاد است، اما تلخ‌ترین و نزدیک‌ترین خاطره قبل از شهادت مهری این بود که یکی از دوستان از باغشان مقداری سیب برایمان آورد، مهری اصرار داشت کمتر از این میوه‌ها خورده شود، وقتی علت را پرسیدم گفت: این‌ها باشد برای مهمان، آن لحظه از حرفش تعجب کردم، اما دو روز بعد وقتی در حال اغما در بیمارستان بستری بود آن سیب‌ها هنوز گوشه آشپزخانه بود و بعد بردیم و بین خانواده‌های بیماران توزیع کردیم.

فداکاری

خواهر شهید آخرین فردی است که قبل از آن اتفاق با مهری بوده از روز واقعه می‌گوید: روز ۹ دی سال ۱۳۵۷ همه با هم خانوادگی به تظاهرات رفتیم، مادرم با بچه ۶ ماهه در بغل و پدر و برادرانم بودیم، در شلوغی جمعیت من و مهری و یکی از همسایه‌ها (شهیده فاطمه امیری) که با ما بود، از خانواده دور افتادیم، من که آن زمان ۱۰ سال سن داشتم تا چند لحظه قبل از مجروح شدن مهری دستم در دستان او بود، بعد از اینکه تانک‌ها از طرف چهارراه لشکر به سمت چهارراه استانداری آمد، آن لحظه دیدیم که دختری هم سن و سال مهری (شهیده الهه زینال‌پور) قسمتی از لباسش به تانک گیر کرده و همراه تانک روی زمین کشیده می‌شود، مهری برای نجات آن دختر دست من را رها کرد و به سمت او رفت و تانک بین ما فاصله انداخت و جمعیت را شکافت، من داخل جوی آب کنار خیابان افتادم و جمعیت زیادی روی من افتادند، دیگر چیزی ندیدم دود و تیراندازی، بوی خون، فریاد الله‌اکبر جمعیت، فضای خاصی بود؛ بعد از آن در حالی که نگران خواهر بزرگترم بودم مستأصل و بی‌پناه به کمک مردم از جوی آب خارج شدم و به کمک یک خانم با تاکسی به منزل رسیدم.

خبر تلخی که انکار می‌شود

مادر رشته کلام را به دست گرفته و ادامه می‌دهد:، چون فرزند شیرخواره‌ام را در بغل داشتم سرعتم کند شد و از دختر‌ها عقب افتادم، نگرانشان بودم که دیدم جمعیت در حال برگشت است و می‌گویند، شلوغ شده شلوغ شده! جلوی رفتن ما را گرفتند؛ دیدم تانک‌ها را آتش زده‌اند و تیراندازی می‌کنند و من هرچه تلاش کردم نتوانستم جلو بروم؛ از سر ناچاری برگشتم عقب شاید بتوانم دخترانم را پیدا کنم، شوهرم و پسر بزرگم هم برای پیدا کردن دختر‌ها تلاش زیادی کردند، اما بی‌نتیجه برگشتند، به بیمارستان‌ها سر زدیم، اما نشانی از دختر‌ها نبود وقتی به خانه برگشتیم دیدیم اقدس (خواهر شهید) را یک راننده تاکسی به منزل آورده بود.

اقدس در حالی که گریه می‌کرد به ما گفت: تانک آمد و مهری و فاطمه خانم (همسایه‌مان) زیر تانک رفتند.

باور این حرف اقدس ۱۰ ساله به قدری برای مادر و خانواده سخت بوده که به بهانه کم سن و سال بودن راوی، آن را انکار می‌کنند و به جستجو در بیمارستان‌ها و خیابان‌های اطراف ادامه می‌دهند.

پیدا شدن پیکری که شناخته نمی‌شود

مادر شهیده زارع ادامه می‌دهد: همان شب از طریق عموی بچه‌ها مطلع شدیم مهری در بیمارستان امام رضا (ع) بستری شده؛ با همسر و پسرم به سمت بیمارستان راه افتادیم؛ بیمارستان محاصره بود و تیراندازی می‌کردند؛ به سختی از بین آن همه تیراندازی و شلوغی‌ها خودمان را به بیمارستان رساندیم؛ اجازه وارد شدن به بیمارستان نمی‌دادند؛ از پنجره‌ای که خیلی بلند نبود بالا رفتم شاید بتوانم دخترم را ببینم، اما چیزی ندیدم.

مادر در حالی که دست‌هایش از شدت هیجان می‌لرزد برایمان روایت می‌کند فردا صبح که به بیمارستان می‌روند ۴ مجروح را نشانشان می‌دهند تا مهری را شناسایی کنند، اما به خاطر شدت جراحات مادر نمی‌تواند فرزندش را که با مو‌های تراشیده و سر و صورت باندپیچی در حالی که یک چشم و گوشه‌ای از سرش زیر تانک له شده بود را شناسایی کند، تا اینکه پرستار لباس‌هایش را می‌آورد و مادر از روی لباس‌ها دخترش را می‌شناسد.

مادر شهیده می‌گوید: یکی از آن سه نفر همسایه‌مان شهیده فاطمه امیری بود و یک نفر دیگر همان دختری است که مهری برای نجاتش فداکاری می‌کند یعنی شهیده الهه زینال‌پور که بعد از دو یا سه روز شهید شد و خواهرش مریم زینال‌پور در حال حاضر در قید حیات است.

خبر شهادت می‌پرسم خبر شهادت فرزندتان را چه کسی آورد؟

مادر شهیده زارع می‌گوید: بعد از سه ماه و چند روز، مادرم که تمام این مدت شبانه‌روز بر بالین مهری بود یک شب برایمان خبر شهادت را آورد.

صلابت مادر شهید

وقتی از مادر شهیده می‌پرسم اگر زمان به عقب برگردد و آن اتفاقات دوباره تکرار شود آیا به مهری اجازه فعالیت‌های مبارزاتی می‌دهد یا نه؛ هنوز جمله‌ام منعقد نشده باصلابت می‌گوید: بله و ادامه می‌دهد: من همان زمان که مهری در بیمارستان بستری بود روز‌هایی که تجمع بود اول در تظاهرات شرکت می‌کردم و بعد به دیدن دخترم می‌رفتم و هیچ چیز نتوانست من را از انقلاب جدا کند.

ماجرای شیرزن شهیده‌ای که برای حفظ حجاب تنبیه بدنی شد

موضع امروز شهیده

لحظاتی سکوت بر فضا حاکم می‌شود؛ نگاهم به نگاه شهید در قاب گره می‌خورد، با خود می‌اندیشم اگر امروز این شهیده در بین ما بود با وجود مشکلات موجود، موضعش نسبت به نظام جمهوری اسلامی چه بود، این سؤال را که از مادر می‌پرسم می‌گوید: مهری اگر بود شک ندارم در خط انقلاب و رهبری بود، قبل از پیروزی انقلاب اسلامی که کمتر کسی جرأت حرف زدن از انقلاب و رهبری امام خمینی (ره) را داشت مهری و امثال مهری جانشان را که عزیزترین است، در راه انقلاب و رهبر فدا کردند.

مقایسه اشتباه دوران قبل و بعد انقلاب اسلامی

مادر، اما گلایه‌هایی هم دارد، وقتی از او می‌پرسم چه پیامی برای مردم دارید، می‌گوید: مردم دین و حیا و حجابشان را مراقبت کنند، شهیدان جان خود را در راه استقرار نظام اسلامی فدا کردند، برای تقویت اسلام؛ اما امروز این وضعیت بدحجابی و بی‌بندوباری‌ها در جامعه مورد تأیید اسلام نیست.

او اضافه می‌کند: شرایط زندگی قبل از انقلاب خیلی سخت بود، الان، اما با وجود اینکه به‌برکت جمهوری اسلامی اوضاع از همه نظر بهتر شده، عده‌ای که آن روز‌ها را ندیده‌اند، دائماً شکایت دارند و شرایط را با قبل از انقلاب مقایسه می‌کنند و این اشتباه است، چون ما آن سختی‌ها را دیده‌ایم.

دو آرزوی بزرگ

از مادر شهیده زارع درباره بزرگترین آرزویش می‌پرسم، می‌گوید: دو آرزو دارم؛ اول اینکه بتوانم مقام معظم رهبری را ببینم، دوم اینکه به خاطر زنده ماندن نام مهری در یاد‌ها مدرسه نمونه فرزانگان در خیابان گنبد سبز که دخترم قبل از شهادت در آن تحصیل می‌کرد به نام خودش نام‌گذاری شود.

خواسته بی‌جواب

خواهر شهید زارع در تأیید صحبت مادر می‌گوید: ما انتظاری نداریم، به عنوان خانواده شهدا نه طلبکار نظام هستیم و نه مردم، اما زنده نگه داشتن نام این شهدا به عنوان الگو برای نسل‌های بعد واقعاً ضروری است، تا قبل از انتشار کتاب «دختران هم شهید می‌شوند» کمتر کسی حتی نام خواهر شهیدم را شنیده بود.

وی ادامه می‌دهد: با وجود درخواست‌ها و پیگیری‌های زیاد به شهرداری، بنیاد شهید و آموزش و پرورش، با تغییر نام مدرسه به نام خواهرم موافقت نشد و این تنها خواسته‌ای بود که ما داشتیم و بی‌جواب ماند.

حرکت در مسیر ولایت

حرف آخر: مادر شهیده زارع از مردم و مسؤولان خواهش می‌کند که از خط رهبری خارج نشوند و حرمت خون‌های ریخته شده برای این نظام را حفظ کنند.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت