قاتل کودک ۱۱‌ساله؛ قربانی تجاوز در کودکی

کد خبر: 835935

پسر جوانی که در اقدامی خشن کودکی را به خانه کشانده و با ده‌ها ضربه چاقو به قتل رسانده است، در جلسه رسیدگی به پرونده‌اش توضیح داد که چطور در کودکی مورد تجاوز قرار گرفت و زندگی‌اش دگرگون شد.

قاتل کودک ۱۱‌ساله؛ قربانی تجاوز در کودکی
روزنامه شرق: پسر جوانی که در اقدامی خشن کودکی را به خانه کشانده و با ده‌ها ضربه چاقو به قتل رسانده است، در جلسه رسیدگی به پرونده‌اش توضیح داد که چطور در کودکی مورد تجاوز قرار گرفت و زندگی‌اش دگرگون شد. به گزارش خبرنگار ما در ابتدای جلسه رسیدگی به این پرونده که در شعبه ۹ دادگاه کیفری استان تهران برگزار شد، نماینده دادستان کیفرخواست علیه متهم را خواند. بر‌اساس محتویات پرونده متهم که علی نام دارد، یک سال قبل کودک ۱۱‌ساله‌ای به نام ابوالفضل را به بهانه نشان‌دادن کبوتر به خانه‌اش برده و با ضربات متعدد چاقو به قتل رسانده است.
بر‌اساس نظریه پزشکی قانونی ۸۹ ضربه بر بدن مقتول وارد شده و بعد از قتل علی به کمک برادرش جسد را به جاده قم منتقل و در آنجا رها کرده بود.
روز گذشته بعد از اینکه نماینده دادستان کیفرخواست را خواند و اعلام کرد متهم با وجود داشتن اختلال شخصیت بر‌اساس گفته پزشکی‌قانونی مسئول اعمال خود است و با برنامه‌ریزی قبلی اقدام به ربایش کودک و قتل او کرده است، در ادامه اولیای‌دم در جایگاه حاضر و خواستار صدور حکم قصاص در ملأ‌عام شدند.
سپس متهم ردیف اول در جایگاه قرار گرفت. علی که لکنت زبان هم داشت، اتهام قتل را قبول کرد و گفت: وقتی خیلی بچه بودم، در پارک رازی که ابوالفضل هم آنجا بازی می‌کرد، یک بار مورد آزار شخصی قرار گرفتم. از آن به بعد حالت عادی نداشتم و همیشه حالم بد بود و اضطراب داشتم. چند باری هم پیش روان‌پزشک رفتم؛ ولی تأثیری در حالم نداشت. دارو‌هایی می‌داد که من می‌خوابیدم. متهم گفت: من ابوالفضل یا پدرش را نمی‌شناختم. فقط یک بار او را در پارک دیده بودم. روز حادثه دوباره حالم بد شد و تصمیم گرفتم ابوالفضل را بکشم؛ به‌همین‌خاطر به بهانه اینکه می‌خواهم کبوتر به او نشان دهم، او را به خانه بردم و در پشت‌بام به او کبوتر نشان دادم. بعد او را به حمام بردم و با ضربات چاقو کشتم. آن‌قدر جنون داشتم و حالم بد بود که از ضربه‌زدن سیر نمی‌شدم. مدام ضربه می‌زدم و گاهی متوجه نمی‌شدم که این ضربات را به خودم وارد می‌کنم.
متهم گفت: به خاطر همین حالت بود که زمان بازداشت دست‌هایم زخمی بود؛ چون برخی ضربات را به خودم وارد کرده بودم.
من حال روحی خوبی ندارم. یک بار خودکشی کردم و بعد از مرگ پدرم هم آن‌قدر حالم بد شد که تا مدت‌ها نمی‌توانستم کار کنم.
بعد از قتل، به برادرم گفتم چه اتفاقی افتاده است. او برای پیگیری کار برادر دیگرم به کمپ ترک اعتیاد رفته بود. وقتی برگشت و گفتم دست به قتل زده‌ام، خیلی ناراحت شد و به من گفت: برو خودت را به پلیس معرفی کن.
پرسید چرا این کار را کردی، حرفی نداشتم بگویم؛ اما حاضر نشدم خودم را به مأموران معرفی کنم و از او کمک خواستم تا جسد را مخفی کنیم و مابقی ماجرا پیش آمد. بعد با کمک برادرم جسد را به بیرون از شهر بردیم و در جاده قم رها کردیم. بعد از گفته‌های متهم وکیل مدافع او در جایگاه حاضر شد. او گفت: موکل من دچار اختلال شخصیت است و این موضوع در پزشکی‌قانونی تأیید شده است. مدارک پزشکی او نشان می‌دهد متهم یک بار با قرص برنج خودکشی کرده و یک بار هم خودزنی کرده است؛ ضمن اینکه او تحت نظر روان‌پزشک بوده و وضعیت روانی او طوری است که قوه تمییز ندارد؛ هرچند پزشکی‌قانونی جنون او را رد کرده؛ اما من درخواست دارم کمیسیونی در پزشکی‌قانونی تشکیل شود تا این امر بررسی شود.
سپس وکیل اولیای‌دم در پاسخ به وکیل متهم گفت: پزشکی‌قانونی اعلام کرده متهم دارای قوه تشخیص است. او دچار بیماری افسردگی است. این نوع بیماری روانی از نظر علم روان‌پزشکی در حدی نیست که فرد مسئول اعمال خود نباشد. ضمن اینکه متهم به‌خوبی می‌دانسته چه کسی را انتخاب کند و چطور او را بکشد و جسد را از بین ببرد. وقتی بازپرس از متهم پرسید چرا یکی از نوجوانان خانواده‌ات را نکشتی، گفت: برادرزاده‌ام هم‌سن ابوالفضل است؛ اما او اهل نماز است و من او را نکشتم؛ بنابراین علی دارای قوه تشخیص بوده است. سپس برادر متهم ردیف اول به اتهام اخفای ادله جرم و کمک در از‌بین‌بردن جسد محاکمه شد. او گفت: من اشتباه کردم؛ به برادرم گفتم خودت را معرفی کن، اما گفت: خودش همه چیز را درست می‌کند. ما خانواده آبروداری هستیم. من سرپرست خانواده‌ام هستم و خودم خواهرانم را سر خانه و زندگی‌شان فرستادم. آن‌ها زنان عفیفه‌ای هستند و ماه محرم در خانه ما عزاداری و مراسم دعا برگزار می‌شود. از ترس آبروی خانواده‌ام این کار را کردم. کبوتر‌ها هم متعلق به من بود؛ چون وقتی کارم کساد می‌شد، کبوتر و طوقی و قناری می‌فروختم تا هزینه زندگی‌ام را تأمین کنم. من و مادرم به کمپ ترک اعتیاد رفته بودیم تا به برادر دیگرمان سر بزنیم که وقتی من برگشتم، متوجه شدم این اتفاق افتاده است. حالا هم درخواست بخشش دارم. سپس قاضی ملکی خطاب به مادر مقتول گفت: آیا به فرزندت گفته بودی که نباید با فرد غریبه ارتباط داشته باشد و یاد داده بودی که از خودش مراقبت کند؟ زن جوان پاسخ داد: من و پدر ابوالفضل ۱۰ سال است که از هم جدا شده‌ایم و ابوالفضل با پدر و مادربزرگش زندگی می‌کرد. من ماهی یک بار او را می‌دیدم و به او می‌گفتم نباید با غریبه‌ها ارتباط داشته باشد و به حرف آن‌ها اعتماد کند؛ اما نمی‌دانم چطور شد که پسرم گول خورد. در پایان نیز علی یک بار دیگر در جایگاه حاضر شد و ابراز پشیمانی کرد و خواستار بخشش شد. او گفت: تجاوز به من در کودکی و مرگ پدرم چنان زندگی‌ام را از بین برد که حتی نتوانستم درس بخوانم و درسم را هم رها کردم. از اولیای‌دم درخواست بخشش دارم. سپس هیئت قضات برای صدور رأی دادگاه وارد شور شدند و علی را به اتهام قتل کودک ۱۱‌ساله به قصاص در ملأ‌عام محکوم کردند. نیازمند تحول در آموزش ملکی، یکی از قضات رسیدگی‌کننده به این پرونده، در پایان جلسه درباره این حادثه گفت: وضعیت موجود این پرونده و پرونده‌های مشابه نشان می‌دهد که ضروری است تا ما یک سند ۲۰۳۰ اسلامی داشته باشیم و بر‌اساس ضوابطی که مقام معظم رهبری فرمودند: آموزش‌های لازم را به کودکان بدهیم. وی گفت: آموزه‌های دینی به‌روز‌شده هشدار و توصیه به خانواده‌ها و کودکان درباره محافظت از خودشان بسیار بسیار مهم و جدی و ضروری شده است. به فرموده مقام معظم رهبری، ما می‌توانیم در وضع قوانین مستقل عمل کنیم مثلا در سند ۲۰۳۰ که ایراداتی وجود داشت و اسلامی نبود و با فرهنگ ما هم سازگاری نداشت، ما می‌توانستیم مستقل عمل کنیم و خودمان قوانین غیرقابل قبول آن را حذف کنیم و در حوزه‌ای که به درد کودکان و خانواده‌ها می‌خورد، اقدام کنیم. ما حتی در مقررات بین‌المللی هم می‌توانیم آموزه‌هایی که با دین و فرهنگمان هم‌خوانی ندارد، انجام ندهیم و چیز‌هایی را جایگزین آن کنیم که ایرانی و اسلامی است. یقینا نیاز به آموزش و تحول داریم. کمبود این نوع آموزش آسیب شدیدی را به جامعه وارد می‌کند. ما شاهد تشکیل پرونده‌های هولناکی درباره بچه‌ها هستیم که نیاز یک تحول آموزشی عظیم را مرتب به ما یادآور می‌شود. وی ادامه داد: صداوسیما در میان برنامه‌های جذاب خود که مورد توجه خانواده‌ها و بچه‌ها قرار دارد، باید این آموزه‌ها را بگنجاند و یاد بدهد که بچه‌ها چطور از خود مراقبت کنند. گاهی دیده می‌شود حتی والدین متوجه خطر اطراف نیستند. برای مثال در هر محله‌ای باید مستأجری که وارد می‌شود محله را بشناسد و بداند چه کسانی آنجا هستند و چه خطراتی ممکن است او را تهدید کند همین‌طور اهالی هم باید مستأجر را بشناسند و مراقب اتفاقات ناگوار باشند.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت