گفتگو با مرد زخم خورده‌ای که یارانه‌اش را قطع کرده‌اند

کد خبر: 827414

«خالد» ۴۵ سال دارد. ۱۷ سال پیش به گفته خودش هنگام چراندن گوسفند در منطقه مرزی «نوکان» در نزدیکی‌های سردشت پایش روی مین به جا مانده از جنگ تحمیلی رفت و چشمان و یکی از دست‌هایش را برای همیشه از دست داد. او را برای مداوا به یکی از بیمارستان مرزی اقلیم کردستان بردند و چند روز بعد او را به روستایش بازگرداندند.

گفتگو با مرد زخم خورده‌ای که یارانه‌اش را قطع کرده‌اند

روزنامه قانون: «خالد» ۴۵ سال دارد. ۱۷ سال پیش به گفته خودش هنگام چراندن گوسفند در منطقه مرزی «نوکان» در نزدیکی‌های سردشت پایش روی مین به جا مانده از جنگ تحمیلی رفت و چشمان و یکی از دست‌هایش را برای همیشه از دست داد. او را برای مداوا به یکی از بیمارستان مرزی اقلیم کردستان بردند و چند روز بعد او را به روستایش بازگرداندند.

او ۱۷ سال و هفت ماه است که به هر دری می‌زند تا جانبازی‌اش را اثبات کند، ولی نمی‌تواند راه به جایی ببرد. او را جانباز به حساب نیاوردند و کمیته امداد امام خمینی (س) هم او را تحت پوشش حمایت خود نمی‌برد و چند مدتی است که یارانه او را هم قطع کرده‌اند.

خالد اهل روستای نوکان است؛ روستایی که در نوار مرزی ایران و اقلیم کردستان عراق است. روستایی که هیچ غریبه‌ای اجازه ورود به آن را ندارد. برای ورود به آنجا باید از نظامی‌ها اجازه بگیرید و اگر بدانند که خبرنگارید، به هیچ عنوان اجازه نمی‌دهند پای‌تان به این روستا برسد. نوکان نه لوله‌کشی آب دارد نه برق و نه گاز و تلفن. می‌خواهند آن‌ها را به کوچ مجبور کنند، ولی چند خانواری که این همه مشقت را به جان خریده‌اند، مانده‌اند و حاضر به ترک روستای‌شان نیستند.

خالد را در خیابان اصلی شهر میرآباد نزدیکی سردشت ملاقات می‌کنیم. مرد میانه قامت است با مو‌های تنک و کم پشت که مثل بقیه همشهری‌هایش لباس کردی به تن دارد. دست راستش از آرنج قطع شده و با عصای قهوه‌ای رنگ کورمال کورمال نیمکت فلزی را پیدا می‌کند و زیر سایه درختی آرام می‌گیرد.

به گفته راننده‌ای که او را به میرآباد آورده، خالد دو سال است به دلیل اینکه وضعیت مالی وخیمی دارد و نمی‌تواند از پس خودش برآید، خواهرش او را به شهر نقده برده تا از او مراقبت کند. خالد برای اینکه صدایش را به گوش مسئولان برساند، به میرآباد آمده تا با ما درباره مشکلاتش بگوید.

مرد نوکانی فارسی را متوجه نمی‌شود و جوانی برای‌مان حرف هایش را ترجمه می‌کند. از خالد می‌خواهم بگوید چشم‌ها و دستش را چگونه از دست داده‌است؛ می‌گوید: «کار من چوپانی بود. دام مردم را برای چرا می‌بردم و حقوقی از آن‌ها می‌گرفتم. نزدیک ۱۸ سال پیش در نزدیکی‌های روستای‌مان ساعت سه عصر در حال درست کردن چایی بودم که چیزی منفجر شد و بیهوش شدم. وقتی به‌هوش آمدم، احساس کردم چشمانم می‌سوزد. به من گفتند به‌خاطر انفجار مین چشمانم را پانسمان کرده‌اند. آنجا بود که فهمیدم با توجه به نزدیکی محل حادثه با یکی از روستا‌های کردستان عراق مرا برای مداوا به نزدیک‌ترین شهر مرزی عراق آورده‌اند. چند هفته بعد دکتر عراقی گفت که چشم‌هایم آسیب شدید دیده‌اند و به احتمال زیاد قادر به دیدن نخواهم بود.

به سردشت برگشتم و برای مداوا به تبریز رفتم. آنجا دکتر‌ها خیلی تلاش کردند و چند جراحی انجام دادند، ولی هیچ نتیجه‌ای نداشت و گفتند که انفجار مین شبکیه چشم‌هایم را به‌طور کل از بین برده است. از آن روز برای اینکه ثابت کنم انفجار مین باعث نابینا شدن و قطع شدن دستم شده، با این وضعیت هرجایی که می‌توانستم، رفتم. بعد از ۱۷ سال دوندگی بالاخره بنیاد شهید تهران جانبازی مرا تایید کرد، ولی وقتی پرونده به ارومیه و سردشت آمد، گفتند ما قبول نداریم که تو جانباز شدی و دلیلش این است که چرا برای مداوا به کردستان عراق رفتی. هر چقدر گفتم مردم مرا به خاطر نزدیکی با بیمارستان به آنجا برده‌اند، قبول نکردند. حتی صورت سانحه مرزبانی هم تایید می‌کرد من این طرف مرز یعنی داخل خاک کشور خودمان مجروح شده‌ام. الان چندماهی است که بی‌خیال کارهایم شده‌ام».

چند دقیقه از گفت و گوی‌مان نمی‌گذرد که چند ۱۰ نفری از اهالی میرآباد دورمان حلقه می‌زنند و به دقت به سوال و جواب‌ها گوش می‌کنند. یکی از ریش‌سفیدان میرآباد به نام «فاروق» که کنار خالد ایستاده رو به من می‌گوید: «چند نفری را در روستا‌های مرزی وزینه سراغ دارم که روی مین رفته‌اند و چشم یا پای‌شان را از دست داده‌اند، ولی وضعیت خالد بدتر از آن‌هاست. بعضی از کسانی که مجروح شده‌اند جانبازی گرفته‌اند و با حقوقی که از بنیاد شهید می‌گیرند، زندگی‌شان می‌گذرد، ولی خالد وضع مالی‌اش آن‌قدر خراب است که سال‌ها پیش که در نوکان زندگی می‌کرد، با کمک مردم زندگی‌اش سپری می‌شد».

از خالد درباره وضعیت زندگیش می‌پرسم؛ می‌گوید: «پدر و مادرم پیش از این اتفاق از دنیا رفته بودند. یک خواهر دارم که نقده زندگی می‌کند و برادر دیگری دارم که نمی‌تواند از من نگهداری کند و پی زندگی خودش است. در طول این سال‌ها که برای پیگیری کار جانبازی به تهران و ارومیه یا سردشت می‌رفتم، یکی از اهالی همراهم می‌آمد. آن‌ها حتی برای من غذا می‌آوردند یا گهگداری پول می‌دادند تا زندگی‌ام بگذرد، ولی با مهاجرت برخی خانواده‌ها از نوکان در بد وضعیتی گرفتار شدم تا اینکه خواهرم مرا به نقده برد. او یک فرزند معلول دارد و زندگی‌اش به سختی می‌گذرد. اگر بنیاد شهید با جانبازی من موافقت می‌کرد، لااقل می‌توانستم گلیمم را از آب بیرون بکشم، ولی حیف که کسی مرا آدم به حساب نمی‌آورد.

برای گرفتن کمک به کمیته امداد هم رفتم، ولی تشخیص دادند که در زمره افراد نیازمند نیستم. چند وقت پیش هم یارانه‌ام را قطع کردند.‌ای کاش این مسئولان که پشت میزشان نشسته‌اند بازرسی می‌فرستاند درباره زندگی‌ام تحقیق کنند تا بدانند راست می‌گویم یا دروغ».

آن‌هایی که دورمان حلقه زده‌اند و خالد را می‌شناسند، می‌گویند حاضرند از روستا‌های دیگر استشهاد جمع کنند که خالد هیچ چیزی از دار دنیا ندارد و اگر ماهی چند ۱۰۰ هزار تومان به او حقوق یا مستمری بدهند، نیمی از مشکلاتش حل می‌شود.

یکی از اهالی میرآباد به نام «عثمان» که خالد را سال‌هاست می‌شناسد درباره او چنین می‌گوید: «این مرد را که می‌بینید اینجا نشسته و درخواست کمک می‌کند، سال‌ها در خانه‌ای کاهگلی با بدبختی زندگی کرده و هیچ کدام از مسئولان نیامد در خانه‌اش را بزند که فلانی چطور زندگی می‌کنی. آدم چطور می‌تواند چشم نداشته باشد و یکی از دست‌هایش هم قطع شده باشد و بتواند مثل بقیه زندگی کند. این بنده خدا حتی نمی‌تواند کار کند. خب چطور می‌توانیم از او انتظار داشته باشیم که بتواند زنده بماند. چرا به او جانبازی نمی‌دهند تا لااقل ادامه عمرش را مثل بقیه بگذراند؛ چرا او را تحت پوشش کمیته امداد قرار نمی‌دهند؟ چرا یارانه‌اش را قطع کرده‌اند؟ این بدترین رفتاری است که می‌شود با یک انسان مظلوم داشت. سوال دیگری از مسئولان دارم؛ مگر خالد خودخواسته روی مین رفته؟ مردم مناطق مرزی از ابتدای زمان جنگ تاکنون بار‌ها و بار‌ها زخم خورده‌اند و هنوز بسیاری از مناطق مرزی آلوده به مین هستند حتی چراگاه‌ها، دام‌ها و باغ‌های‌انگور».

سر ظهر است و راننده‌ای که خالد را آورده می‌خواهد او را برگرداند به نقده. پیش خودم می‌گویم اگر فرض محال خالد کولبر بوده و آنسوی مرز یعنی خاک عراق زخمی شده باشد، حقش این نیست که هیچ کمکی به او نشود. به گفته خودش یارانه هم به او نمی‌دهند و اگر گفته‌اش درست باشد....

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت