چرا برخی خانواده‌های تهرانی رابطه فرزندخواندگی را فسخ کردند؟

کد خبر: 813553

حدود ٣ تا ٥‌درصد موارد فرزندخواندگی ممکن است به فسخ بینجامد این آمار در نوجوانان تا ٢٥‌درصد هم می‌رسد بچه‌هایی که رابطه فرزندخواندگی‌شان فسخ می‌شود اعتمادشان را از دست می‌دهند و احتمال این‌که بار بعدی هم فرزندخواندگی‌شان شکست بخورد بیشتر است

چرا برخی خانواده‌های تهرانی رابطه فرزندخواندگی را فسخ کردند؟

روزنامه شهروند: روزی که خانواده‌ای برای بازگرداندن کودک به بهزیستی مراجعه می‌کند برای کارشناسان فرزندخواندگی روز ناراحت‌کننده‌ای است. این‌که پدر و مادری به بهانه بیش‌فعال بودن کودک او را بازمی‌گردانند، ناامیدکننده است. به‌خصوص که آن‌ها در مصاحبه‌های اولیه درباره مشکلات کودکان توجیه شده‌اند و شرایط را پذیرفته‌اند، اما وقتی پای عمل به میان می‌آید شرایط را فراموش می‌کنند و برای مشکلاتی که هر کودک دیگری در خانواده زیستی ممکن است آن‌ها را داشته باشد به فکر فسخ فرزندخواندگی می‌افتند. خیلی از بچه‌های ٧-٨ ساله دوست ندارند به مدرسه بروند و حوصله درس خواندن ندارند، اما فقط بچه‌های بهزیستی‌اند که ممکن است به این دلیل از خانواده جدید طرد شوند و سر خانه اولشان برگردند. سالی که گذشت ١٦ تا از بچه‌هایی که در تهران به فرزندی پذیرفته شده بودند به بهزیستی برگشتند. سال ٩٥ هم ٧ تا از بچه‌ها. در دو‌سال گذشته ٢٣ خانواده در تهران رابطه والدین و فرزندی را فسخ کردند. احمد خاکی، معاون اجتماعی بهزیستی استان تهران می‌پرسد مگر خانواده‌ها بچه واقعی خود را به هر دلیلی رها می‌کنند؟ مگر قرار نیست فرقی بین فرزند اصلی و فرزندخوانده نباشد؟ بازگشت فرزندانی که از بهزیستی برای سرپرستی به خانواده‌ها می‌روند چالشی است که در تمام دنیا وجود دارد. به گفته رضا رزاقی، روانشناس حوزه فرزندخواندگی، حدود ٣ تا ٥‌درصد موارد فرزندخواندگی ممکن است به فسخ بینجامد. این آمار در فرزندان بالای ٥‌سال بیشتر است و در نوجوانان تا ٢٥‌درصد هم می‌رسد؛ همان سال‌هایی که همه نوجوان‌ها، چه آن‌ها که در خانواده‌هایی با پدر و مادر خونی‌شان زندگی می‌کنند چه بچه‌های بهزیستی، درگیر مسائل بلوغ می‌شوند. کارشناس‌ها در قدم نخست تلاش می‌کنند خدمات و کمک‌هایی به خانواده ارایه دهند که شاید از این تصمیم منصرف شوند. خانواده‌ها باید مستنداتی برای ادعایشان داشته باشند. کارشناسان به والدین می‌گویند همه بچه‌ها این مشکلات را دارند و خیلی‌ها دلشان نمی‌خواهد به مدرسه بروند یا مطابق میل پدر و مادرشان رفتار کنند. اولویت اول احوال کودک است و جلوگیری از این‌که با جابه‌جا شدن در خانواده‌ها و بهزیستی آسیب ببینند. اما درنهایت اگر خانواده‌ای روی فسخ فرزندخواندگی پافشاری کند چاره‌ای نمی‌ماند و کودک دوباره به شیرخوارگاه یا مرکز نگهداری برمی‌گردد. گاهی هم از بازگرداندن کودک پشیمان می‌شوند. چند‌سال قبل زن و شوهری سرپرستی نوزادی را قبول کردند، آن زمان نه بهزیستی و نه خانواده متوجه نشدند که نوزاد مبتلا به فلج مغزی CP است. کم‌کم از روند رشد کودک و مشکلات ذهنی و حرکتی متوجه شدند. کودک به سه سالگی رسیده بود که پدر و مادر گفتند دیگر نمی‌توانند ادامه دهند، او را به بهزیستی برگرداندند و خودشان هم از هم جدا شدند. رزاقی می‌گوید: «آن آقا دوباره ازدواج کرده بود و به دلیل دلبستگی که به بچه داشت با همسر جدیدش مراجعه کرد و گفت: همان بچه را می‌خواهم. چنین استثنا‌هایی هم داشتیم.»

ماده ٢٥ قانون فرزندخواندگی برای فسخ، شرایطی در نظر گرفته است. بند ب. این ماده می‌گوید که والدین می‌توانند در صورتی که سوء رفتار کودک غیرقابل تحمل شود، اقدام به فسخ آن کنند. به گفته خاکی، مهمترین علل فسخ فرزندخواندگی دو مورد است. گاهی بروز بیماری‌های خاص یا ژنتیکی در فرزند که منجر به معلولیت شدید ذهنی و جسمی شده و گاهی بروز برخی مشکلات رفتاری در سنین بلوغ که خانواده‌ها توانایی حل آن را از طریق ارتباط درست با فرزند ندارند. عدم برقراری ارتباط عاطفی بین فرزند و کسانی که متقاضی فرزندپذیری هستند به این مشکلات دامن می‌زند: «راهکار اصلی افزایش سطح اطلاعات متقاضیان درخصوص احتمال بروز برخی بیماری‌های ژنتیکی در سنین خاص، افزایش سطح اطلاعات مردم از طریق رسانه‌ها و ارتباط مستمر کودک و زوجین با مشاور و روانشناس و برگزاری دوره‌های آموزشی برای متقاضیان فرزندپذیری است که درحال حاضر هم انجام می‌شود. همچنین ارایه خدمات توانبخشی به کودکان می‌تواند این مشکلات را حل کند.» رزاقی می‌گوید احتمال فسخ در مورد نوزادان یا بچه‌هایی که زیر ٣‌سال به فرزندخواندگی می‌روند خیلی کمتر است. هرچه سن فرزند بیشتر می‌شود ممکن است مشکلاتی خود را نشان بدهد که والدین برای مواجهه با آن آمادگی لازم را نداشته باشند. اما گاهی هم خود والدین مشکلاتی دارند و هنگام پذیرش فرزند مشکلشان مشخص نمی‌شود: «مثلا یک مادر وسواسی و سختگیر یا کسی که در ٥٠ سالگی برای فرزندپذیری اقدام کرده یا آن‌ها که بیماری‌های جسمی دارند و آن را پنهان می‌کنند. ممکن است بهزیستی هم متوجه بیماری نشود و بعد بیماری عود کند.» او از زنی می‌گوید که بیماری سرطان را پنهان کرده بود و این مسأله بر فرزند او تأثیر گذاشت و از پدری می‌گوید که فقط برای این‌که همسرش از افسردگی بیرون بیاید اقدام به فرزندپذیری کرده بود تا خودش بتواند به کارهایش برسد و در روند فرزندپروری مشارکتی نداشت: «این‌ها موارد پرخطر هستند و روانشناس‌ها باید به آن توجه کنند.» بچه‌ها هم ویژگی‌هایی دارند. آن‌ها به دلیل شرایطی که از سر گذرانده‌اند، ممکن است مشکلات رفتاری مثل اختلالات دلبستگی، اختلال نافرمانی و لجبازی و اضطراب داشته باشند و حمایت‌ها و خدمات بهزیستی می‌تواند در مواجهه خانواده‌ها با این مشکلات کمک کند. مریم بیرقی که در زمینه فرزندخواندگی کار کرده و خودش هم فرزندی به سرپرستی پذیرفته است، می‌گوید مهمترین دلیل شکست، مسائل عاطفی و روانی است و این نیازمند تلاش بیشتر بهزیستی پیش از سپردن فرزندان است: «لازم است خانواده‌ها از لحاظ روانی آماده و شناخت کاملی از شرایط فرزندخواندگی داشته باشند. آن‌ها باید در جلسه‌های متوالی موضوع را از نزدیک لمس کنند و با خانواده‌های مشابه آشنا شوند و از تجربیات هم استفاده کنند.» به گفته او، یکی از دلایل این است که خانواده‌ها پیش از پذیرش فرزند خود را آماده نمی‌کنند: «فرزندخوانده فقط یک واژه است و فقط نحوه فرزندآوری است که آن را متفاوت از فرزندی می‌کند که در خانواده به دنیا آمده. ممکن است بچه خودم در سن دوازده سالگی اسکیزوفرن از آب دربیاید. آیا این حق را برایم ایجاد می‌کند که بچه را در آسایشگاه بگذارم؟ بچه‌هایی که در مراکز نگهداری می‌شوند مسائلی دارند که ممکن است در نوجوانی عود کند. هیچ‌کدام از نظر روانی شرایط بارداری درستی نداشته‌اند، یا مادرشان الکلی و معتاد بوده. این ریسک‌ها وجود دارد و از روز اول باید پذیرفته شود. مثل این‌که بچه‌ای که به دنیا آوردیم در ١٢سالگی مشکل روحی - روانی پیدا کرده. نمی‌توانیم صورت مسأله را پاک کنیم.» «قول می‌دهی به بچه بگویی که فرزندخوانده بوده است؟» این سوالی است که مسئولان بهزیستی هنگام سپردن بچه‌ها به خانواده از والدین می‌خواهند. قولی که ضمانتی برای آن وجود ندارد و اصلا معلوم نیست چه زمانی و چگونه مسأله فرزندخوانده بودن به بچه‌ها گفته می‌شود. بیرقی می‌گوید خیلی از خانواده‌ها به بچه‌هایشان نمی‌گویند، چون فکر می‌کنند مسأله مهمی است و باید پنهان شود. نهایتا بچه این مسأله را متوجه می‌شود: «خانواده‌ها باید آگاه باشند و خیلی راحت بتوانند این قضیه را مطرح کنند.» از نظر او بهزیستی باید خانواده‌ها را در این زمینه بیشتر راهنمایی و حتی به آن‌ها توصیه کند که با خانواده‌های دیگری که این تجربه را داشته‌اند، صحبت کنند: «یک مسئولیت خیلی مهم بهزیستی فرهنگ‌سازی درباره این مسأله است. باید در مدارس و مهدکودک‌ها و بین خانواده‌ها درباره این ماجرا صحبت شود تا وقتی بچه‌ای می‌گوید من فرزندخوانده‌ام همه گارد نگیرند که درباره این موضوع حرف نزنیم.» همچنین بهزیستی ممکن است حمایت‌ها و خدمات پس از فرزندخواندگی را جدی نگیرد و خانواده‌ها را راهنمایی نکند. روزگار پرچالش یک سال اول و دوره نوجوانی زمان‌های پرچالش فرزندپذیری است و بیشتر شکست‌ها در این دوران اتفاق می‌افتد. دوره بلوغ یک دوره هویتی است، برای بعضی از بچه‌ها به آرامی طی می‌شود و برای بعضی بچه‌ها با بحران همراه است. برای بچه‌هایی که سابقه‌ای از جدایی و آسیب را داشته‌اند، این بحران بیشتر خواهد بود و احتمال این‌که دوره بلوغ را با استرس طی کنند، بیشتر است. اگر در این دوره متوجه شوند فرزندخوانده‌اند، مسائل هویتی‌شان پیچیده‌تر خواهد شد؛ اما اغلب خانواده‌ها نسبت به فرزندخوانده سوگیری دارند و فکر می‌کنند مشکلات به دلیل فرزندخوانده‌بودن است: «ممکن است این‌طور باشد، ولی خیلی از این مسائل را ممکن است هر نوجوانی داشته باشد. همه نوجوانان میل به مخالفت‌ورزی، سرکشی و آزادی دارند و نمی‌خواهند از خانواده تبعیت کنند. ممکن است به این مسائل به اشتباه از زاویه فرزندخواندگی نگاه شود.» بچه‌هایی که رابطه فرزندخواندگی‌شان فسخ می‌شود و به بهزیستی برمی‌گردند، اعتمادشان را از دست می‌دهند و احتمال این‌که بار بعدی هم فرزندخواندگی‌شان شکست بخورد، بیشتر است: «بچه‌هایی که سابقه فرزندخواندگی متعدد دارند، احتمال شکست یا فسخ رابطه فرزندخواندگی‌شان بیشتر است. گاهی بچه‌ها تا سه چهار بار هم به فرزندخواندگی می‌روند؛ بنابراین باید طوری مدیریت شود که احتمال این موارد کم شود؛ چون هر بار شکست باعث می‌شود بچه‌ها دیگر اعتماد نکنند. از منظر روانشناسی اریکسون سال‌های اولیه زندگی، سال‌های اعتماد در برابر بی‌اعتمادی است. آن‌ها نگران دوباره طردشدن هستند، پس ناخودآگاه دست به رفتار‌هایی می‌زنند که معمولا احتمال این‌که والدین نتوانند آن را تحمل کنند، بیشتر می‌شود. این بچه‌ها بی‌ثباتی بیشتری را در مراقبت تجربه می‌کنند.» عوامل کاهش در شکست شکست در فرزندپذیری در همه دنیا یک چالش است و بعضی کشور‌ها توانسته‌اند با راهکار‌هایی موارد شکست را کاهش دهند. در آمریکا با بهبود خدمات قبل و بعد از فرزندخواندگی توانستند نسبت به دهه ٨٠-٩٠ میلادی موارد شکست را کمتر کنند. غربالگری والدین پیش از فرزندخواندگی باعث شد که فرآیند هماهنگی والدین و فرزندان بهتر انجام شود. رزاقی تأکید می‌کند مهمترین عاملی که باعث کاهش این شکست می‌شود، خدمات بعد از فرزندپذیری است: «مجموعه خدماتی که می‌تواند هم مددکارانه و هم روانشناسی باشد. از همان ابتدای فرزندپذیری تغییراتی در ساختار خانواده به وجود می‌آید؛ سبک زندگی عوض می‌شود و همین تغییر منبعی برای استرس است. این مسأله می‌تواند والدین را تحت تأثیر قرار دهد و گاهی آن‌ها را افسرده کند. آن‌ها فکر می‌کنند نمی‌توانند این راه را تا آخر بروند. این‌جا اگر مسأله بازدید‌ها و نظارت‌ها به درستی ردگیری شود، به خانواده‌ها کمک می‌کند. بهزیستی باید از قبل آموزش‌هایی داده باشد که والدین با دیدن بعضی علایم برای خدمات روانشناسی مراجعه کنند. خدمات روانشناسی بعد از فرزندپذیری هم سطح استرس‌ها را کاهش می‌دهد و هم مهارت‌هایی برای مواجهه با مشکلات احتمالی به آن‌ها می‌دهد. مهارت‌هایی که به آن‌ها یاد بدهد چطور با چالش‌های عضو جدید روبه‌رو شوند.» فرزندپروری کودکان فرزندخوانده با فرزندان زیستی متفاوت است. در بهترین حالت وقتی کودکی وارد یک خانواده می‌شود چند ماهی از تولدش گذشته است. خانواده فرزندپذیر نمی‌داند در این مدت چه بر سر طفل آمده و یا دوره بارداری مادر چطور بوده و چه تأثیراتی بر کودک گذاشته است: «کودک با مجموعه‌ای از آسیب‌ها به خانواده می‌آید که اگر والدین با آن آشنا نباشند، کارشان دشوار است.» خیلی از خانواده‌ها در کودکان به دنبال آرزو‌های گمشده‌شان هستند. آن‌ها می‌خواهند با پذیرفتن فرزند بخشی از نیازهایشان را تأمین کنند و درباره چالش‌های فرزندپذیری آگاهی ندارند. این مسأله فقط مخصوص خانواده‌های فرزندپذیر نیست و فرزندانی که در خانواده زیستی به دنیا می‌آیند و با پدر و مادر زیستی خود بزرگ می‌شوند هم برای خانواده استرس‌هایی به همراه دارند؛ اما هیچ‌کدام از خانواده‌های زیستی با تجربه چالش‌ها و استرس‌های پرورش فرزند به این فکر نمی‌افتند که بچه را رها کنند. خانواده‌های فرزندپذیر باید این آگاهی‌ها، پیش‌بینی‌پذیری‌ها و کمک‌های لازم را به موقع از بهزیستی دریافت کنند. گاهی خانواده‌ها به جای این‌که به روانشناس متخصص مراجعه کنند، دل به حرف‌های اطرافیان می‌دهند که عمدتا تقصیر را به گردن فرزندخوانده‌بودن بچه می‌اندازد: «تأکید دارم که به خاطر پیشگیری از شکست یک ماه بعد از این‌که بچه را گرفتند، حتما به روانشناس مراجعه کنند. در آن یک ماه هم می‌توانند شرایط بچه را بفهمند و هم احساسات خودشان و تردید‌ها و پشیمانی‌هایشان معلوم می‌شود. این‌که آیا این وضع آن‌ها را غمگین کرده یا نه در همین مدت مشخص می‌شود. تجربه من نشان داده تجربه شکست در خانواده‌هایی که بعد از یک ماه مراجعه نکرده‌اند و مثلا بعد از ٦، ٥ ماه مراجعه کرده‌اند، بیشتر است. گاهی هم آن‌ها به روانشناسی مراجعه می‌کنند که حوزه کاری‌اش فرزندخواندگی نیست و کمک چندانی به آن‌ها نمی‌کند.» مراحل پذیرش فرزند ١٦ مرحله است که مهمترین آن‌ها از نظر خاکی مشاوره و مددکاری است. او می‌گوید نگاه به فرزندخوانده باید تغییر کند: «غیر از مشاوره و مددکاری، ٦ ماه هم به صورت آزمایشی کودک به خانواده سپرده می‌شود و بعد از بررسی و مددکاری مشخص می‌شود که می‌تواند دایم باشد یا نه. مهم این است که فرقی بین فرزندخوانده با فرزند زیستی نباشد. امید داریم هیچ روزی ارتباطی بین فرزند و خانواده چه برای فرزندان عادی و چه فرزندخوانده‌ها گسسته نشود.» کسانی که برای فرزندخواندگی ثبت‌نام می‌کنند، معمولا از طولانی بودن و سختی مراحل گلایه دارند. بیرقی می‌گوید درست است که شرایط فرزندخواندگی باید تسهیل شود؛ ولی سوال‌ها و روند از لحاظ روانی باید خیلی سخت باشد: «زیرا این‌که حقوق ماهانه‌ات چقدر است الزاما دلیلی بر این نمی‌شود که از لحاظ روانی بتوانی پای همه چیز بایستی. این‌ها خیلی مهمتر از فیش حقوقی است. فکر می‌کنم بهتر است به خانواده‌های متقاضی اجبار کنند که جلسه‌های مشاوره زیاد بروند.» از اطرافیان او هر کسی که می‌خواهد برای فرزندپذیری اقدام کند، سراغش می‌آید و می‌پرسد چه سوال‌هایی می‌کنند و چطور باید به آن‌ها جواب داد تا پذیرفته شوند: «من جواب‌ها را می‌گویم، اما درواقع این جلسات کافی نیست و زمان می‌تواند اثبات کند که آیا آن خانواده توانایی پذیرش فرزند را دارد یا نه. این به فرهنگشان مربوط است نه به پول توی جیبشان. البته برای بهزیستی هم به دلیل این‌که متقاضیان و بچه‌ها زیادند، سخت است و ممکن است به همین دلیل به سوال‌ها و روند‌های کلیشه‌ای اکتفا کند. بهزیستی باید با ساز و کاری به این نتیجه برسد که آن خانواده چقدر توانایی حل مشکلات و مسائل احتمالی را دارد.»

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت