جنگ با زخم‌زبان عقل‌کل‌ها مرد می‌خواهد!

کد خبر: 813540

چند روز پیش فیلمی از لحظه خداحافظی شهید مدافع حرم مهدی حیدری با فرزند خردسالش در فضای مجازی منتشر شده بود. در این فیلم فرزند شهید فکر می‌کند پدر به سفر زیارتی مشهد می‌رود. اما آن‌قدر عقلش می‌رسد که

جنگ با زخم‌زبان عقل‌کل‌ها مرد می‌خواهد!

روزنامه جوان: چند روز پیش فیلمی از لحظه خداحافظی شهید مدافع حرم مهدی حیدری با فرزند خردسالش در فضای مجازی منتشر شده بود. در این فیلم فرزند شهید فکر می‌کند پدر به سفر زیارتی مشهد می‌رود. اما آن‌قدر عقلش می‌رسد که

ع. م. چند روز پیش فیلمی از لحظه خداحافظی شهید مدافع حرم مهدی حیدری با فرزند خردسالش در فضای مجازی منتشر شده بود. در این فیلم فرزند شهید فکر می‌کند پدر به سفر زیارتی مشهد می‌رود. اما آن‌قدر عقلش می‌رسد که از پدر می‌پرسد: چرا با این لباس‌ها (یونیفرم نظامی) به مشهد می‌روی؟ آقامهدی در جواب می‌گوید: ما باید با این لباس‌ها به مشهد برویم. امام رضا به ما گفته این‌جوری بیاین. جور دیگه‌ای بیایید قبولتان ندارم. فرزندش می‌گوید: امام حسین گفته این‌جوری بیایید؟ پدر بله می‌گوید و پسر از او می‌خواهد برایش سوغاتی بیاورد. اما در صحنه‌ای دیگر، پیکر پدر در تابوتی سرخ و سفید و سبز آمده و پسر اشک می‌ریزد...‌ نمی‌دانم دیدن چنین فیلمی چه احساسی در ذهن شما که این مطلب را می‌خوانید، برمی‌انگیزد، اما نگارنده این مطلب را یاد تضادی انداخت که جامعه ما عجیب درگیر آن است. کمی دور و برمان را نگاه کنیم، بحث روز چیست؟ فیلتر تلگرام، گرانی دلار و طلا و برجامِ نافرجام. همه دور و بر این بحث‌ها می‌چرخیم. چند ماه یا یک سال پیش هم که بحث دفاع از حرم داغ‌تر بود مباحث دیگری درگیرمان کرده بود. نا نداشتیم به چیز دیگری غیر از بحث روز در فضای مجازی فکر کنیم. نا نداشتیم درست و حسابی در مورد داعش و تکفیری‌ها و خطر قریب‌الوقوع‌شان حتی در گوگل سرچ کنیم. چه برسد به اینکه بخواهیم به جنگشان برویم. اما این‌هایی که بی‌خیال مشهورات زمانه از همه داشته‌های‌شان گذشتند و رفتند مگر آدم این دوره و زمانه نبودند؟ دنیای عجیبی است و عصری که در آن زندگی می‌کنیم عجیب‌تر از آن! واقعاً آدم‌های این دوره و زمانه را نمی‌توان شناخت. فکر می‌کنی همه مثل خودت هستند. می‌نشینند پشت کامپیوتر و پز باسوادی می‌دهند و کوچک‌ترین مسائل سیاسی و اقتصادی روز را رصد می‌کنند، تجزیه می‌کنند و تحلیل ارائه می‌دهند. بعد کامپیوتر را خاموش می‌کنند و توی مترو، توی ترافیک یا توی تاکسی راه همدیگر را سد می‌کنند تا جای راحت‌تری نصیب‌شان شود. همزمان متنی در خصوص گسترش فرهنگ عمومی پست می‌کنند! فکر می‌کنی همه مثل خودت هستند تا اینکه اتفاق‌هایی مانند جبهه مقاومت اسلامی تصوراتت را برهم می‌زند. یک‌دفعه با آدم‌هایی روبه‌رو می‌شوی که حتی فکرش را نمی‌کردی وجود داشته باشند. یک نفر را می‌بینی در اوج خوشی‌های زندگی عجیب کم‌عقلی می‌کند! جوان است. زن دارد. بچه دارد. لابد بچه‌اش را بیشتر از تو که نه کمتر از تو دوست ندارد. اما یکهو از همه چیز دل می‌کند و به جایی می‌رود که فقط تیر و ترکش در انتظارش نیست. زخم‌زبان و تهمت و افترا هم در کمینش هستند. مدافع حرم می‌شود در حالی که می‌داند به خانواده‌اش افترا خواهند بست. می‌گویند به خاطر اسد مُرد! رفت تا کلی پول به جیب بزند یا اینکه ساندیس‌های دمشق خوشمزه‌تر بودند! این آدم به‌زعم بعضی‌ها کم‌عقل جانش را به خطر می‌اندازد در حالی که می‌داند عده‌ای عقل‌کل به صندلی‌های‌شان تکیه خواهند زد و تجزیه و تحلیلش می‌کنند. همه این‌ها را می‌داند و باز می‌رود. این آدم‌ها کجای کار بودند؟ از کجا آمدند که نشناختیم‌شان؟ مگر آن‌ها در زمانه ما زندگی نمی‌کردند؟ مگر زخم‌زبان اذیت‌شان نمی‌کرد. مگر نمی‌دانستند ارزش بعضی از آدم‌ها و تصورات پوچ‌شان به اندازه یک قطره اشک فرزندشان نیست؟ پس چرا باز هم به خاطر امنیت چنین آدم‌هایی از همه هستی‌شان گذشتند و مدافع شرف شدند؟ انگار تضاد آدم‌های این دوره و زمانه بیشتر از هر عصر دیگری است. اما راستی ما کجای این وادی هستیم؟ شهید مدافع حرم مهدی حیدری متولد ۱۳۶۲، دارای کمربند مشکی جودو و مربی دفاع شخصی بود که ۱۱ دی ۱۳۹۴ به سوریه رفت و ۱۰ روز بعد در ۲۱ دی ۱۳۹۴ به شهادت رسید. پیکر این شهید حدود پنج ماه در حد فاصل خط مقدم خودی و تروریست‌ها جامانده بود که بعد از طی این مدت به خانه برگشت. شهید حیدری دارای پسری خردسال به نام محمدمهدی است. منبع: روزنامه جوان

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت