سرباز راهوری که سوژه شبکه‌های اجتماعی شد! +عکس

کد خبر: 803586

وقتی دید پسربچه کنار خیابان گریه می‌کند، خود را به او رساند. عابران فقط می‌گفتند این بچه گم شده و از کنارش می‌گذشتند.

سرباز راهوری که سوژه شبکه‌های اجتماعی شد! +عکس
جام جم: او بادیدن اشک‌های کودک داوطلب شد بچه را آرام کند و او را به خانواده‌اش که نگران در جست وجوی او بودند، برساند. ستوان سوم وظیفه میثم پارسایی، جست‌وجو را آغاز کرد و صحنه رساندن پسربچه سه ساله به خانواده‌اش، خیلی زود در گروه‌های اجتماعی منتشر شد.
چند سال داری؟ متولد اسفند سال ۷۲ هستم. در چه رشته‌ای درس خواندی؟ لیسانس مهندسی نفت هستم. چند ماه خدمتی؟ یک سال است و در پلیس راهور شیراز خدمت می‌کنم. از روزی که پسربچه را پیدا کردی بگو. عصر ۲۶ فروردین امسال بود. در سه‌راه احمدی در حال خدمت بودم که متوجه گریه پسربچه‌ای در کنار خیابان شدم. خودم را به او رساندم. چند عابر اطرافش بودند و می‌گفتند این کودک گمشده است. سری به تاسف تکان می‌دادند و می‌رفتند. پسربچه را در آغوش گرفتم و آرامش کردم. بخوبی نمی‌توانست حرف بزند. بعد چه کردی؟ در همان خیابان به امید پیدا کردن پدر و مادرش همه جا را گشتم. به هر عابری می‌رسیدم از او می‌پرسیدم این کودک را می‌شناسید؟ اما کسی او را نمی‌شناخت. بعد از چند دقیقه با یکی از افسران صحبت کردم و قرار شد کمی جست‌وجو کنم. اگر پدر و مادر کودک پیدا نشدند، پسربچه را تحویل کلانتری بدهیم. چطور خانواده‌اش را پیدا کردی؟ بعد از ۴۵ دقیقه پدر و مادر کودک در حالی که بی‌تاب بچه‌شان بودند، خودشان را به من رساندند. آن‌ها در جست‌وجوی بچه‌شان بودند که زنی به سمتشان می‌رود و می‌گوید مامور راهور پسربچه‌ای را در سه‌راه احمدی پیدا کرده و آن‌ها سراغ من آمدند و پسرشان را تحویل گرفتند. متوجه شدی پسربچه چطور گم شده بود؟ آن طور که خانوادش می‌گفتند، برای خرید آمده بودند که پسربچه دست آن‌ها را رها می‌کند و به سمت دیگری می‌رود و گم می‌شود. فکر می‌کردی این کار سوژه شبکه‌های اجتماعی شود؟ نه. در راهور از این کار‌ها زیاد انجام می‌شود و وظیفه ما خدمت به مردم است. نمی‌دانم چه کسی از من عکس گرفت و آن را در شبکه‌های اجتماعی منتشر کرد. البته عکس از روبه‌رو گرفته شده ا. ما به یاد ندارم عکاس آن چه کسی بود. برای این کار تقدیر شدی؟ بله. فرماده‌ام با من تماس گرفت و تشکر کرد. اشک شوقی که مادر پسربچه بعد از پیدا کردن پسرش می‌ریخت برای من بهترین هدیه بود. خیلی خوشحالم که توانستم به چشم‌انتظاری پدر و مادر پایان دهم. امکان داشت بلایی سر این کودک بیاید.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت