ماجرای فرشتهای که امشب راحت می خوابد
در این اواخر که شهرام شیمی درمانی میشد، از ناحیه پا نیز فلج شده بود و خانهنشین، علتش هم نامشخص بود تا اینکه آخرین پزشک تشخیص داده بود از عوارض شیمی درمانی است.
سرویس اجتماعی فردا؛ رضا مهدوی*: اسفند ۸۹ گزارشی در سایت فردا منتشر شد با عنوان " تمرین فرشته بودن "، حکایت صبوره خانم، مادر و سه فرزندش که بیماری پوستی لاعلاجی داشتند. از دو خواهر یکی، دو سه سال پیش فوت کرد و امروز هم شهرام از میان ما پرکشید.
شاید کم لطفی باشد چند خطی به یاد او که روزی سوژه گزارش ما بود نوشته نشود.
بخشی از بیماری و شرایط خاص او در همان سال ۸۹ در گزارش آمد، اما در این سالها وضع شهرام نه تنها که بهتر نشد بلکه انواع و اقسام بیماریهای مختلف و عجیب و غریب هم به آن اضافه شد.
در این اواخر که شهرام شیمی درمانی میشد، از ناحیه پا نیز فلج شده بود و خانهنشین، علتش هم نامشخص بود تا اینکه آخرین پزشک تشخیص داده بود از عوارض شیمی درمانی است.
بعد از گلریزان آن سال که محبت و مهر دوستی مردم شامل حال شهرام شد کمکم مثل تمام ماجراهای دیگر او نیز فراموش شد. دوست مهربانی از یکی از کشورهای اروپایی پیداکرده بود در آن سالها که با او تماس میگرفت و حال و احوالش را جویا میشد، این برای شهرام یک دنیا ارزش داشت و همیشه از این ماجرا یاد میکرد که فلانی از آن سر دنیا به من زنگی میزند و با من صحبت میکند.
شهرام با دو مشکل بزرگ بیماری و اقتصادی دستوپنجه نرم میکرد اما موضوعی که برای من جالب بود اینکه تقریباً هیچوقت ندیدم گلایهای از اینها داشته باشد، همیشه شاکر بود و راضی به رضای خدا.
عزتنفس شهرام احتمالاً ارثیه خانوادگیاش از مادرش صبوره خانم بود. مادری که با دستمزد کارگری میبایست از پس هزینههای کمرشکن زندگی برمیآمد.
یکی از دفعاتی که شهرام عمل جراحی داشت، عمل طولانی شده بود وسط عمل یکی از کارکنان بخش به سراغ مادر آمده بودند که خوب حالا که عمل طولانی شده معلوم است پسرت از اتاق عمل زنده برنمیگردد و همینالان شروع کن به خالی کردن اتاق بیمار! ماجرای برخورد پزشکان و پرستاران در بیمارستان دولتی با بیماری که انواع و اقسام بیماریها داشت داستان غمانگیزی بود.
شهرام ولایی بود، ارزشی بود، عاشق اهلبیت (ع) بهشدت صاف و ساده و بچه مسلمان، افتخار میکرد که مکبر مسجد محلشان است.
به شوخی وقتی فلج شده بود یکبار به او گفتم یک ماهواره بخر تا حداقل حوصلهات سر نرود! جدی گرفت، درعینحالی که شدیداً احترام میگذاشت حتی از بیان این حرف هم ناراحت شد !
من فقط یکبار اشک ریختن شهرام را از میان چشمهای بدون پلک و مژهاش دیدم، وقتی بود که تلویزیون روشن بود و مراسم پیادهروی اربعین را تلویزیون پخش میکرد. از فلج شدنش گلایه نداشت، حسرت میخورد که امسال نتوانسته بود به پیادهروی اربعین برود.
شهرام روحیه لطیفی داشت، شاید حتی بتوان گفت ظریف و دخترانه، او سالها به خاطر مشکلات پوستی خانهنشین بود و همنشین مادر و دو خواهرش. این ماجرا همبستگی خاصی میان این خانواده که پدر هم فوت کرده بود ایجاد کرده بود. روی گوشیاش انواع برنامههای مذهبی و ارزشی داشت، تم گوشی شهرام تصویری از بارگاه امام حسین (ع) در کربلا بود و عاشق اینکه وقتی گوشی را روشن میکرد صدای مداحی پخش میشد و قربان صدقه نام امام حسین (ع) میرفت.
امشب جای شهرام در کنار مادر و تنها خواهرش خالی است، شهرام در این سالها تمرین فرشته بودن نکرد، خودش فرشتهای بود که ملائک امشب میزبان او هستند !
شهرام جان روحت شاد که امشب راحت میخوابی !
*سردبیر اسبق فردا
دیدگاه تان را بنویسید