روایت خاطرات تلخ و شیرین حادثه پلاسکو +عکس

کد خبر: 773503

پنجشنبه صبح که به محل کارم رفتم قرار بود همراه دستیارمان و تصویر‌بردار برای تهیه گزارش از بازدید گروهی از پزشکان تحت عنوان خیرین سلامت به میدان خراسان و میدان شوش پایتخت برویم. در حال هماهنگی برای ضبط این گزارش بودم که خبر رسید پلاسکو دچار آتش‌سوزی شده است.

روایت خاطرات تلخ و شیرین حادثه پلاسکو +عکس

جام جم: بلافاصله با جلال ملکی، سخنگوی آتش‌نشانی شهرداری تهران تماس گرفتم که چند لحظه‌ای با من حرف زد و گفت که آتش‌سوزی پلاسکو صحت دارد و خواست برای گزارش آنجا برویم و بعد تلفن را قطع کرد.

به مدیر گروه خبری‌مان گفتم همراه دو نفر از همکارانم به محل پلاسکو در خیابان جمهوری می‌رویم و بعد از ضبط این گزارش به محل ضبط گزارش قبلی در میدان خراسان می‌رویم. از محل کارمان خارج شدیم و به سمت میدان جمهوری حرکت کردیم. از حوالی پل حافظ دود آتش سوزی پلاسکو مشخص بود. همانجا احساس کردم باید عمق حادثه زیاد باشد.

با مدیر گروه خبری‌مان تماس گرفتم و خواستم یک گروه از همکاران را به ما ملحق کند تا به طور زنده از محل آتش‌سوزی پلاسکو تصویربرداری داشته باشیم. او قبول کردو یک گروه دو نفره را به ماموریتی که ما بودیم، اعزام کرد. ساعت ۸ و ۴۵ دقیقه به نزدیکی مجتمع پلاسکو رسیدیم. گروهی از آتش‌نشانان داخل ساختمان بودند. گروهی نیز افراد را از آنجا خارج کرده و در حال آب پاشی به کانون آتش‌سوزی بودند.

ما گزارش‌هایی ارسال کردیم. ساعت ۱۰ و ۱۵ دقیقه تا نزدیکی‌های در ورودی ساختمان پلاسکو رفتیم. برخی آتش‌نشانان در حال خروج از ساختمان بودند، اما خیلی از آتش‌نشانان همچنان داخل ساختمان بودند. در طبقات ۱۳ و ۱۴ آتش‌نشانان در تلاش برای خاموش کردن شعله‌های آتش بودند.

ساعت ۱۱ دوباره ارتباط زنده داشتیم با جلال ملکی، سخنگوی آتش‌نشانی تهران و سرهنگ عابدی، جانشین پلیس راهور تهران.

زمان کوتاهی نگذشته بود که بخشی از دیوار ساختمان پلاسکو فروریخت. درهمین موقع مدام یکی از فرماندهان اعلام کرد آتش‌نشانان؛ کد ۱۱ بیایید بیرون. همه ساختمان را تخلیه کنید.

آتش‌نشانان به سرعت از ۸ تا ۹ طبقه اول پایین می‌آمدند. حتی به ما گفتند که کمی از ساختمان فاصله بگیرید احتمال خطر است.

ساعت ۱۱ و ۳۰ دقیقه که شد من در حال ارتباط زنده بودم که یکدفعه ساختمان قدیمی پلاسکو که پشت سرم قرار داشت، فروریخت و آوار شد. خیلی شوکه شده بودم، نمی‌دانستم چه بگویم. حادثه خیلی تلخ بود. از یک طرف باید به گونه‌ای حرف می‌زدم که باعث دل‌نگرانی واضطراب خانواده‌ها و بقیه مردم نمی‌شدیم. اولین جمله‌ای که گفتم این بود؛ پلاسکو ریخت. بعد گفتم متاسفانه با همه تلاشی که آتش‌نشانان انجام دادند، پلاسکو فرو ریخت.

شرایط خیلی سخت و ناراحت‌کننده بود. آتش‌نشانان و چندنفری از مردم در میان آوار پلاسکو گرفتار شده بودند. بقیه آتش‌نشانان در تلاش برای نجات آن‌ها بودند. آنجا پر از غم بود. خانواده‌ها د‌ل‌نگران عزیزان خود بودند.

هر کدام به دنبال روزنه‌ای از امید برای شنیدن خبر زنده بودن آن‌ها بودند. پدر و مادر و همسر و فرزندان آتش‌نشانان گرفتار در زیر آوار مقابل ساختمان آمده بودند و در جست‌وجوی فرزندان آتش‌نشانان خود بودند. آتش‌نشان بازنشسته‌ای به محل آمده بود و سراغ پسر آتش‌نشان خود را از همکارانش می‌گرفت. یادم می‌آمد دو برادر دو قلو آتش‌نشان هم بودند.

یکی از آن‌ها در حال تلاش برای یافتن برادرش بود و دیگری زیر آوار ساختمان گرفتار بود که سرانجام شهید شد. وقتی با خانواده‌ها رو‌به‌رو می‌شدم از نگاه آن‌ها خجالت می‌کشیدم و شرمنده‌شان بودم.

هنوز خاطره تلخ حادثه پلاسکو در ذهنم است و پاک نمی‌شود. بعد از پایان گزارش این حادثه دو گزارش مهم دیگر از‌جمله گزارش از معتادان و زلزله کرمانشاه داشتم که از شبکه خبر پخش شد، اما همچنان مرا به عنوان گزارشگر حادثه پلاسکو می‌شناسند.

علی حمزه‌ای/ گزارشگر شبکه خبر

شایعات پوست ما را کند

پلاسکو فرو ریخت و دل‌های زیادی زیر آوار آهنین آن ماند. روز‌های تلخی بود. حدود ۲۲۰ ساعت آنجا بودم و در این زمان فقط ۱۵ ساعت خوابیدم. بعضی آتش‌نشان‌ها از پایگاه‌هایشان مرخصی می‌گرفتند تا در پلاسکو کار کنند. شایعات زیادی مطرح کردند که بسیار آزاردهنده بود.

اول که گفتند ۲۵ آتش‌نشان داخل است. اما فهمیدیم ۱۵ آتش‌نشان زیر آوار مانده‌اند. می‌گفتند آتش‌نشان‌ها پیامک دادند که از آن حرف‌های عجیب و غریب بود. عده‌ای می‌گفتند حادثه تروریستی بود، چون زمان ریختن ساختمان طبقه دوم منفجر شده‌است.

من باید همه این موارد را با دلیل‌های قوی و درست تکذیب می‌کردم. بله من تکذیب می‌کردم، دروغ که نمی‌گفتم کار من به عنوان سخنگو این بود که جلوگیری کنم از انتشار شایعات. نمی‌دانید برای هرکدام از شایعات پلاسکو چه پوستی از ما کنده شد. خانواده شهدا می‌آمدند و التماس می‌کردند که راستش را بگوییم. از بس بعضی شایعه درست کرده بودند.

مردم بسیار محبت داشتند. دومین شب یک هیات محلی از شرق تهران به مقابل محل حادثه آمدند و دعا خواندند که باعث دلگرمی و آرامش ما شد.

روز‌های اول که در سطح شهر می‌آمدم همه از من عکس می‌انداختند. حسابی خجالت می‌کشیدم حتی فکر می‌کردم مرا مسخره می‌کنند و شاید دوربین مخفی باشد! رفتیم آبادان هوس فلافل آبادانی کرده بودم. دیدم همه مرا می‌شناسند. رفتیم مسجد نماز بخوانیم. جای خلوتی بود. تا رفتیم داخل پیرمردی گفت: «برای سلامتی آقا ملکی صلوات.» حتی بعد از پلاسکو وقتی به خانه برگشتم دیدم اهالی محل را چراغانی کرده و پلاکارد زده‌اند.

حادثه پلاسکو باهمه تلخی‌ها و داغ‌های سنگینی که بر دل آتش‌نشان‌های فداکار فعال در صحنه گذاشت صحنه‌های بسیاری از همدلی را نیز رقم زد. آن شب که اعلام شد تولد دخترم بوده برای من نزدیک به یک وانت عروسک آوردند و حسابی خجالتم دادند حتی کیک خیلی بزرگی برای دخترم آوردند و با این‌که عزادار بودیم، پخش کردند. بسیاری غذا آوردند.

یک دیگ بزرگ هلیم آوردند. من که نمی‌توانستم بخورم و سر آن حادثه نزدیک به ۸ تا ۹ کیلو کم کردم، ولی محبت‌های مردم دلگرمی بزرگی بود. چون از خانواده دور بودم؛ وقتی برگشتم بچه یکساله‌ام با من غریبی می‌کرد. آنقدر بگویم که وقتی از خانه بیرون آمدم «ترانه» دخترم چهاردست و پا می‌رفت و وقتی برگشتم راه می‌رفت.

جلال ملکی، سخنگوی آتش‌نشانی تهران

همکارانم جلوی چشمم پر کشیدند

پنجشنبه بود که وقوع آتش‌سوزی در ساختمان پلاسکو به ما گزارش شد.

من و همکارانم حدودا ساعت ۸ صبح با پوشیدن لباس آتش‌نشانی در آنجا حاضر و وارد ساختمان شدیم. از طبقه هفتم و هشتم شروع به عملیات اطفای آتش کردیم و تلاش برای بازگشایی راه رفتن به طبقه ۱۱ ادامه داشت. در راهرو‌های طبقه یازدهم بودیم که صدای شکستگی مهیبی را شنیدیم.

ناگهان دیدیم دو طبقه از ساختمان فرو ریخت و تعدادی از همکاران‌مان که در آن طبقات مشغول انجام عملیات بودند، زیر آوار گیر افتادند.

در همان لحظه بعضی از آن‌ها شهید شدند و برخی نیز زنده ماندند. من و بقیه آتش‌نشانان شروع به کنار زدن آوار کردیم و توانستیم دو نفر از آتش‌نشانان محبوس در زیرآوار را بیرون بیاوریم.

همزمان با بیرون آوردن آن دو آتش‌نشان ناگهان صدای فرو رفتگی ساختمان به گوشمان رسید که بخش دیگری از ساختمان فرو ریخت و افرادی که زیر آوار بودند بر اثر این فروریختگی به پایین سقوط کردند.

در همان لحظه من و دیگر همکارانم تا جایی که توانستیم تلاش کردیم بقیه نیرو‌ها را که زیر آوار مانده بودند نجات دهیم. سعی کردیم از راهرو‌های طبقه نهم راهی را به سمت بیرون پیدا کنیم، اما راهرو‌های طبقه نهم پربود از وسایلی نظیر کارتن که اجازه عبور از راهرو‌ها را نمی‌داد. در همین لحظه من و آقای امینی (یکی از آتش‌نشانان) سعی کردیم بچه‌ها را با بالابر و نردبان از صحنه خارج کنیم و به پایین بفرستیم.

نیرو‌ها را به پایین فرستادیم و فقط چهار نفر مانده بودیم، برای مطمئن شدن از این‌که آتش‌نشان دیگری باقی نمانده باشد، یکی از همکارانم از راهرو‌های طبقه دهم شروع به جست‌وجو کرد و مطمئن شد که دیگر کسی باقی نمانده است.

یکی از بالابر‌ها در سمت غربی ساختمان و دیگری در قسمت جنوبی آنجا قرارداشت. علی (یکی از آتش‌نشانان) به سمت بالابر جنوبی رفت و من نیز به سمت بالابر غربی رفتم تا از این طریق از ساختمان خارج شویم.

اما وقتی به بالابر غربی رسیدم، متوجه شدم ساختمان در حال حرکت است به طوری که هر لحظه از بالابر فاصله می‌گیرد. در همین موقع به یکی از همکارانم که همراهم بود گفتم به داخل بالابر برود.

وقتی او داخل بالابر رفت دیدم فاصله ساختمان از بالابر هر لحظه بیشتر می‌شود، تنها کاری که آن لحظه انجام دادم این بود که پایم را لبه پنجره گذاشتم و خودم را پرت کردم تا سبد و مانیتور را بگیرم.

از بالابر آویزان بودم که دیدم ساختمان فروریخت، موجی از گرد و خاک به پا شد، سنگ و بتون ساختمان بود که بر سر و صورتم می‌خورد. آوار که تمام شد نیرو‌های آتش‌نشانی برای نجات ما بالابر را به سمت دیگری چرخاندند و هرطوری بود توانستند ما را بیرون بیاورند. من نجات پیدا کردم، ولی تمام عزیزانم رفتند و پر کشیدند.

امیر مهدیانی، آتش‌نشان نجات یافته از پلاسکو

هنوز با داغ پلاسکو کنار نیامده‌ایم

حادثه پلاسکو برای تمام آتش‌نشانان به تلخ‌ترین تجربه کاریشان تبدیل شد. آن‌هایی که در عملیات حضور داشتند ثانیه‌های زجرآوری را تجربه کرده و آن‌ها که نبودند نیز بعد از حادثه خود را به محل رساندند. از ابتدا اعتقاد ما این بود که اجساد باید با کمترین آسیب از زیر آوار خارج شوند و برای رسیدن به این هدف تلاش زیادی کردیم. عده‌ای می‌گفتند اجساد به طور کامل سوخته و حتی استخوان‌های آن‌ها نیز از بین رفته است، اما پیکر‌های شهدا از زیر آوار خارج شد.

با وجود حرارت زیاد، پیکر‌ها زمان خروج آسیب دیده بودند، اما از میان رفتن کامل آن‌ها صحت نداشت. من در عملیات تفحص سه شهید آتش‌نشان حضور داشتم. لحظات به هیچ وجه قابل وصف نیست. این شهدا هر کدامشان از بهترین‌ها بودند و با رفتنشان داغی سنگین بر دل‌هایمان گذاشتند.

با دو آتش‌نشان به نام‌های شهید ناصر مهرورز و شهید امیرحسین داداشی ارتباط نزدیکی داشتم و از دست دادن آن‌ها برایم بسیار سنگین بود. اشک‌های آتش‌نشانان از روز اول حادثه تا پایان عملیات پلاسکو لحظه‌ای قطع نمی‌شد. تلخی حادثه به حدی است که هنوز آتش‌نشان‌ها با آن کنار نیامده‌اند.

باورش برایمان سخت است. در کمتر از چند ساعت آتش‌نشان‌هایی را از دست دادیم که برای نجات جان شهروندان از هیچ کوششی دریغ نکردند.

با خروج هر کدام از پیکر‌ها یا تجهیزات شهدا، آتش‌نشانان نیز یک بار می‌مردند. این‌که گفته می‌شود آتش‌نشانی شغل نیست، بلکه عشق است به هیچ وجه شعار نیست. من زمانی آتش‌نشان شدم که در دانشگاه در رشته پزشکی قبول شده بودم، اما احساس می‌کردم با انتخاب این حرفه می‌توانم خدمت بیشتری به شهروندان انجام بدهم.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت