داستان عجیب زن جوان که با جواهراتش خاک شد +تصاویر
در بم قیامتی برپا شده بود و صدای شیون زنان و مردان فرزند مرده و صدای بغض آلود و لبریز از هق هق کودکان یتیم شده، غمگین ترین موسیقی سال 82 بود.
باشگاه خبرنگاران جوان: نخستین روزهای دی ماه سال 82 یعنی دقیقا 14 سال پیش، زلزله ای به بزرگی 6.5 ریشتر شهر بم در استان کرمان را لرزاند.
ساعت 5:26 دقیقه روز جمعه بود که خواب بسیاری از مردمان سرزمین بم خوابی ابدی شد و جسم سی هزار نفر از آن ها زیر خروارها خاک مدفون شد و به گفته کارشناسان جمعیت شناس، یک سوم جمعیت شهر بم در این زلزله فوت کردند و چندین برابر این آمار نیز مجروح شدند.
آن روزها خبر از گستردگی رسانه های جمعی و فعالیت شبکه های اجتماعی نبود که خبرهای مربوط به زلزله را در کمترین و کوتاه ترین زمان ممکن منتشر کند و صدای خاموش حادثه دیدگان را به گوش دیگران برساند.
زلزله شهر نخل های سر به زیر و صبور بم را یکپارچه در ماتم فرو برد و دل مهربان و بخشنده مردمان دیار کریمان را غمی عمیق و جانکاه در بر گرفت.
باشگاه خبرنگاران جوان به مناسبت سالروز این حادثه غمبار با دو تن از امدادگران و بازماندگان زلزله بم گفتگو کرده است که مشروح آن را در ادامه مشاهده می کنید.
بازخوانی خاطرات یکی از امدادگران زلزله بم
فوت مادرم را 3 روز بعد از زلزله فهمیدم
علی خان بابا یکی از کارمندان جمعیت هلال احمر و همچنین یکی از امدادگران زلزله ۶/۵ ریشتری شهر بم است و در زمان زلزله در حالی که جوانی 29 ساله بوده است در امور امدادگری و آواربرداری نیز مشارکت داشته و امروز در گفتگو با خبرنگار حوزه حوادث و انتظامی گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان؛ خاطرات تلخ وقوع زلزله در این شهر را اینگونه بازگو میکند.
«پس از وقوع زلزله خود را سراسیمه به ساختمان مرکزی هلال احمر رساندم تا بتوانم پس از برداشتن کلیدهای انبار و ورود به آنجا موتور برق ها روشن کرده و بی سیم هایی که مختص گروه های امدادرسانی بود را به کار انداخته و پس از آن به سازمان جمعیت هلال احمر در شهرهای نزدیک وقوع زلزله در شهر بم را خبر داده و درخواست کمک کنم.
در راه رسیدن به اداره چهره سردرگم و بهت زده بازماندگان زلزله مثل فیلمی دردناک یک بند جلوی چشم بود و دردهای بی شمار مردم شهرم که حالا نام زلزله زده را به خود گرفته بودند حالم را عجیب دگرگون کرد.
آنقدر که به فکر مردم و امدادرسانی بودم یادم نمانده بود خانواده ام نیز در شهر بم زندگی می کنند و شاید باورتان نشود اگر بگویم 2-3 روز بعد از زلزله به سراغ آن ها رفتم و با خبر فوت مادرم، داماد خانواده و برخی از بستگان نزدیکم مواجه شدم.
پس از اینکه به ساختمان اداره رسیدم بخشی از دیوارهای مجموعه فرو ریخته بود و بلافاصله به شهر و میان مردم برگشتیم و کار امدادرسانی را از همان ساعات اولیه شروع کردیم.
5 دی ماه در بم قیامتی برپا شد و صدای شیون زنان و مردان فرزند مرده و صدای بغض آلود و لبریز از هق هق کودکان یتیم شده، غمگین ترین و حزن انگیزترین موسیقی ای بود که هنوز گاهی در گوشم می پیچد و چهره حیران و بی پناه مردم بازمانده جلوی چشمانم رژه می رود.»
هر خانواده به یک عضو امدادگر نیاز دارد
خان بابا امدادگر زلزله شهر بم اینطور ادامه داد: «جالب است که برایتان بگویم که تعداد امدادگران شهر بم تا پیش از زلزله سال 82 به زور به تعداد انگشتان 2 دست می رسید و همین حساب سرانگشتی نشان می دهد که تا رسیدن نیروهای امدادگر از سایر شهرها به بم، چه شرایط دشواری بر زلزله زدگان حاکم بود.
نیروهای امدادی بسیاری از سراسر کشور به بم اعزام شدند و کار امدادرسانی را آغاز کردند اما به دلیل بافت قدیمی و ناایمن بسیاری از خانه ها و کمبود نیرو و امکانات، کار امداد با کندی پیش می رفت.
امروز تعداد امدادگران شهر بم به چندین برابر افزایش یافته است و البته به نظر من مسئولان باید در کنار قوانینی که برای ایمن سازی منازل و مجموعه ها در نظر می گیرند، باید شرایطی را برای آموزش سایر افراد فراهم کرده تا به طور حداقلی در هر خانه یک امدادگر وجود داشته باشد و نکات امدادی و کمک رسانی و خود مراقبتی را به مرور به سایر اعضای خانواده نیز منتقل کند.»
در صورت تحقق این مسئله که در هر خانواده یک امدادگر حضور داشته باشد حتی اگر حادثه تلخی پیش بیاید با اجرای آموزش های خودمراقبتی تلفات آن حادثه به مراتب کمتر خواهد شد. دفن زن جوان و دختر خردسالش تلخ ترین خاطره ام از زلزله بم بود
امدادگر زلزله بم از روزهای سختی که پس از زلزله بر او و مردمان شهرش گذشته است اینگونه گفت: «تا ماه ها بعد از زلزله حال دل مردگی شهر تمامی نداشت و بهتر است بگویم که تلخترین خاطرات زندگی من مربوط به، زلزله بم است.
یادم می آید که پس از وقوع زلزله وقتی با وانت هلال احمر برای کمک رسانی راهی روستاهای بم شدیم، مردی جوان در بین راه، جلوی ماشین ما را گرفت و برای انتقال جنازه زن جوان و دختر کوچکش از ما خواهش میکرد.
به همراه چند تن از دیگر امدادگران، جسد زن و دختر کوچک را به قبرستانی در آن حوالی انتقال دادیم و مرد به پیگیری دفن و کفن آنها مشغول شد. مقدار قابل توجهی طلا و جواهر همراه زن جوان بود و بر پیکر بی جان و خاک آلود او که توسط شوهرش با تکه ای پارچه آن را از چشم مردم پنهان کرده بود خودنمایی میکرد.
من به همراه چند تن از امدادگران دیگر که به روستاهای اطراف اعزام شده بودیم، سعی کردیم با وجود بیقراری شوهرش، به او بقبولانیم که طلاهای همسر جوانش را پیش از دفن و خاکسپاری از او جدا کند، اما موفق نشدیم و مرد همانطور که انجام دفن زن جوان و دختر خردسالش را به چشم میدید به پهنای صورت اشک میریخت و میگفت: « وقتی زن و بچه ام مقابل چشمان من پرپر زدند و برای حفظ جان آن ها کاری از دستم بر نیامد فایده نگهداشتن این طلاها چیست؟»
مردم سنگ تمام گذاشتند
در زمان وقوع زلزله من خبرنگار، یک نوجوان دبیرستانی بودم و ولوله ای که در میان مردم شهر برای کمک رسانی به زلزله زدگان ایجاد شده بود را به چشم دیدم؛ هر کسی از آنچه که در اختیار داشت و تمام دارایی اش بود برای کمک به مردم بم دریغ نداشت. مردم کمک های خود را به چادرهای موقت جمع آوری کمک های مردمی تحویل می دادند و مسئولان هلال احمر کمک ها را به زلزله زدگان می رساندند.
خان بابا کمک های مردمی که هر روز به شهر بم سرازیز می شد را بی نظیر برمی شمرد و می گوید: «مردم بم کمک های بی دریغ هموطنان خود را در زلزله ویرانگر سال 82 فراموش نمی کنند و تا ابد قدردان و سپاسگزار آن ها هستند.
پس از وقوع زلزله اخیر در استان کرمانشاه، مردم بم و استان کرمان جزء نخستین کسانی بودند که کمک های خود را به هلال احر رساندند تا به دست زلزله زدگان کرمانشاهی برسانند تا شاید بتوانند گوشه ای از محبت مردم غیور و مهربان کردزبان را جبران کنند.
روزهای سخت و پرمصیبت مردم بم در از دست رفتن عزیزانشان گذشت و آنچه باقی مانده است خاطره همدلی و مهربانی هموطنانی است که هرگز از ذهن مردم بم پاک نخواهد شد.» نجات یک پیرزن بعد از گذشت سه روز از زلزله
محمود رمضانیان امدادگر و مربی امداد و نجات سازمان هلال احمر نیز از حضورش در روز های سخت و پر اضطراب زلزله بم اینطور می گوید: «پس از زلزله دیدن همه صحنه ها در شهر آزار دهنده و تلخ بود.
یکی از صحنه های بسیار دردناک وجود جنازه های بی شماری بود که مردم هر محله با توجه به شناختی که از محل زندگی وابستگان و نزدیکان خود داشتند از زیر آوار بیرون کشیده و در حیاط خانه ها چیده بودند.
همین خانه هایی که از آن ها حرف می زنیم تا روز قبل از زلزله بساط شادی درونشان برپا بود و اهالی آن با تمام کم و کاستی هایی که داشتند از زندگی در کنار یکدیگر شاد بودند و لذت می بردند و زلزله بساط شادی شان را برچید و آن ها را به سوگ نشاند.
یکی از عواملی که تشویش اوضاع آن روزهای شهر زلزله زده بم را تا حدودی کم کرد، حضور روحانیونی بود که ساعتی پس از زلزله خود را به بم رسانده و جنازه هایی را که هر لحظه در کوچه پس کوچه های شهر از زیر آوار بیرون کشیده می شد را کفن و دفن می کردند.
نوع بافت خانه ها و خشت و گلی بودن آن ها کار آواربرداری و بیرون کشیدن جنازه ها رابا کندی مواجه کرده بود و امدادگران هلال احمر به همراه مردم محلی تمام تلاش خود را برای نجات جان افرادی که احتمال زنده ماندن آن ها وجود داشت به کار گرفته بودند.
نجات جان یک پیرزن که توسط نیروهای امدادگر بعد از گذشت 3 روز زنده از زیر آوار بیرون آورده شد، نور امید را بر دل ما تاباند و ما مصمم تر از قبل برای یافتن زنده های احتمالی کار خود را ادامه دادیم.
با گذشت 14 سال از زلزله ویرانگر بم، هنوز زمزمه مهربانی مردم در آن روزهای تلخ در این سرزمین به گوش می رسد و موج کمک های مردمی به زلزله زدگان کرمانشاهی نیز مهر تاییدی بر سخاوت و یکدلی این مردمان همیشه مومن زد و ای کاش مسئولان نیز قدردان این حضور بی اما و اگر باشند.
دیدگاه تان را بنویسید