۸ ساعت زوزه و چشمان براق مرا محاصره کرده بود +عکس

کد خبر: 757716

پدر و پسر فریمانی که برای قشلاق گوسفندان خود را راهی کوهستان کرده بودند فکرش را هم نمی کردند که حمله گرگ ها آن را از هم دیگر جدا کند.

۸ ساعت زوزه و چشمان براق مرا محاصره کرده بود +عکس

رکنا: پدر و پسر فریمانی که برای قشلاق گوسفندان خود را راهی کوهستان کرده بودند فکرش را هم نمی کردند که حمله گرگ ها آن را از هم دیگر جدا کند.

با سرد شدن هوا پدر و پسر فریمانی تصمیم گرفتند که گوسفندان خود را برای قشلاق راهی کنند، اما تمامی چوپان ها برای همین کار راهی کوهستان شدند و این پدر و پسر خودشان مجبور شدند که گوسفندان را همراهی کنند.

۸ ساعت زوزه و چشمان براق مرا محاصره کرده بود

با سرد شدن هوا پدر و پسر فریمانی تصمیم گرفتند که گوسفندان خود را برای قشلاق راهی کنند، اما تمامی چوپان ها برای همین کار راهی کوهستان شدند و این پدر و پسر خودشان مجبور شدند که گوسفندان را همراهی کنند.

صبح روز چهارشنبه راهی کوهستان های فریمان شدند اما مسیر را اشتباه رفتند و در دل کوهستان گم شدند، پدر با یکی از دوستان خود تماس گرفت و ماجرا را با او در میان گذاشت، در همین هنگام که خورشید غروب و مهتاب رخ نمایان کرده بود الاغ گله گم شد، پدر به دنبال الاغ رفت و عباس با گله تنها ماند، در همین هنگام سر و کله گرگ ها پیدا شد.

عباس 14 ساله در مورد آن لحظات گفت: همزمان با رفتن پدرم سر و کله شش گرگ پیدا شد و به سمت گله حمله کردند، من نیز با چوبی که در دست داشتم به سمت آن ها رفتم و با آن ها به مبارزه پرداختم و آن ها را فراری دادم. پس از اینکه گرگ ها فرار Escape کردند پدرم نیز بازگشت. اصغر، پدر عباس بیان کرد: پس از اینکه به سمت گله بازگشتم با دوست خود تماس گرفتم و قرار شد باهم در جایی قرار بگذاریم، گله را به راه انداختیم و راهی شدیم اما حوالی ساعت 10 شب عباس در سیاهی شب راه را گم کرد و از هم جدا شدیم. گوشی موبایل من نیز دست عباس ماند و من هیچ راه ارتباطی نداشتم.

وی ادامه داد: در همین هنگام گرگ ها بار دیگر حمله کردند و من آن ها را فراری دادم سپس آتش روشن کردم که هم گرگ ها فرار کنند و هم عباس بتواند مرا پیدا کند.

اصغر گفت: ساعت چهار یا پنج صبح بود که متوجه حضور نیروهای هلال احمر و مردمی شدم که در حال بالارفتن از کوه بودند، در ابتدا تصور کردم که آن ها عباس را پیدا کردند و اکنون به دنبال من می گردند اما زمانی که به آن ها رسیدم فهمیدم که از عباس خبری نیست.

در ادامه این ماجرای عجیب، عباس گفت: پس از اینکه از پدرم جدا شدم، با چراغ قوه ای که در دست داشتم به هر سمتی که تصور می کردم گله آنجاست می رفتم اما نشانی از پدرم و گله نبود، تا اینکه چند ساعت بعد نیروهای هلال احمر با من تماس گرفتند و از آن به بعد هر پنج دقیقه یک بار با من تماس می گرفتند و به من دلداری می دادند.

وی ادامه داد: در دل سیاهی شب در حالی که صدای گرگ ها سکوت شب را می شکست، 8 ساعت زوزه و چشمان براق مرا محاصره کرده بود، در حال قدم زدن بودم که ناگهان زمین خوردم و چراغ قوه ام از ارتفاع سقوط Fall کرد و از بین رفت. دیگر هیچ چیز را نمی دیدم و همه جا تاریک بود. هوا بسیار سرد بود و برای اینکه در سرمای هوا یخ نزنم راه می رفتم، کم کم هوا به سمت روشنایی رفت، و من جایگاه استقرار یک گله را پیدا کردم و همانجا ماندم. نامی، مسئول تیم امداد و نجات اعزامی در گفتگو با رکنا در مورد عملیات جستجو گفت: ساعت 12 شب بود که دوست پدر عباس با هلال احمر تماس گرفت و ماجرای گم شدن پسر نوجوان را به هلال احمر گفت، بلافاصله به محل حادثه Incident اعزام شدیم و در قالب دو تیم از دو ناحیه به جستجو پرداختیم، و تا انتهای چین کلاغ رفتیم اما خبری از این پدر و پسر نبود، مشغول رد زنی بودیم که ناگهان متوجه بوته هایی شدیم که به آتش کشیده شده بود، نزدیک تر که شدیم متوجه حضور گله و پدر عباس شدیم.

مسئول تیم امداد و نجات در ادامه گفت: به منظور اینکه گرگ ها بترسند و گمشده صدای اسلحه را بشنوند با تفنگ تک لولی که یکی از محلی ها به همراه داشت چندین گلوله شلیک کردیم، از لیزر دوربرد نیز استفاده کردیم تا از حمله احتمالی حیوانات وحشی جلوگیری کنیم.

وی ادامه داد: جستجوها را ادامه دادیم تا اینکه به سمت روستای دم روباه متوجه حضور عباس در محل استقرار گله ها شدیم، او در کوهستان 40 کیلومتر را راه رفت بود و زمانی که ما او را پیدا کردیم بی حال و دچار خستگی شدید بود.

عباس نیز گفت: تاکنون در عمر خود چنین ترسی را تجربه نکرده بودم اما با دلداری های نیروهای هلال احمر مطمئن بودم که مرا پیدا خواهند کرد. در این حادثه دو گوسفند تلف شد

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت