۳ چیزی که انسان به واسطه آن «شفا» می‌یابد

کد خبر: 749685

مفسر قرآن کریم گفت: همه دردهای فکری، روحی و اخلاقی فرد با قرآن یقیناً قابل حل است؛ دردهای خانوادگی، نزاع‌ها و دعواها، به طلاق‌کشیدن‌ها یقیناً با قرآن قابل حل است؛ تمام مشکلات اجتماعی هم با قرآن قابل حل است.

۳ چیزی که انسان به واسطه آن «شفا» می‌یابد

خبرگزاری فارس: حجت‌الاسلام استاد حسین انصاریان، محقق، مفسر و پژوهشگر قرآنی در ادامه مجالس سخنرانی‌های خود، در دهه سوم ماه صفر به سخنرانی در حسینیه بنی‌الزهرا(س) تهران پرداخته است. بخشی از مهمترین سخنان این استاد فرزانه را در ادامه می‌خوانیم؛

حل مشکلات فردی، البته بیشتر مشکلات فکری و روحی و حل مشکلات خانوادگی در نزاع‌ها، برخوردها و تلخی‌ها و حل مشکلات اجتماعی، جز با به‌کارگرفتن قرآن مجید امکان ندارد؛ اگر فرد، خانواده و جامعه، تسلیم کتاب خدا بشوند و آیات را بپذیرند و عمل بکنند، با توجه به اینکه قرآن دربارهٔ خودش می‌فرماید: «وَ شِفٰاءٌ لِمٰا فِی اَلصُّدُورِ»﴿یونس، 57﴾، مشکلات انسان درمان و برطرف می‌شود.

یک ویژگی انبیای الهی که قرآن مطرح کرده، تسلیم‌بودن آنها به خدا، به آیات خدا و به خواسته‌های خدا بود. آنها یقین داشتند که پروردگار عالم خیرخواه است، یقین داشتند که پروردگار عالم به کل شیء عالم است، یقین داشتند که پروردگار عالم حکیم است و در هیچ کجای عالم و پیش هیچ‌کسی داروی درمان دردهای فردی و خانوادگی و اجتماعی پیدا نمی‌شود؛ بنابراین تسلیم او بودند و این حالت تسلیم، باارزش‌ترین حال برای انسان است که در برابر پروردگار چون‌وچرا نکند و مثل بعضی‌ها -حالا روی جهلشان، روی بی‌توجهی‌شان- به خدا درس ندهند.

این آیه در سوره مبارکه بقره، فکر می‌کنم برای روزگار جوانی ابراهیم باشد که با خیلی مشکلات روبه‌رو بود و امام باقر می‌فرمایند: طبق سه آیه قرآن، سی تکلیف بسیار سنگین هم خدا به او ارائه کرد که باید در سلامت کامل و اخلاص از این سی تکلیف رد می‌شد؛ یعنی هیچ تکلیفی را معطل نمی‌کرد. به محض ارائه تکلیف، باید وارد عمل می‌شد و یک‌دانه از آن سی‌تا تکلیف هم ذبح‌کردن پسرش بود که خدا در نودسالگی به او عطا کرد. یک پدری که نودسال مزهٔ شیرین اولاد را نچشیده و حالا بچه‌اش چهارده‌ساله شده، صدایش می‌کند و می‌گوید: «إِنِّی أَریٰ فِی اَلْمَنٰامِ أَنِّی أَذْبَحُک»﴿الصافات، 102﴾، محبوب من به من تکلیف کرده که تو را در پیشگاهش قربانی کنم؛ حتی از پروردگار نپرسید چرا! چرا بچه‌ام! خب بگو ده‌تا شتر قربانی کن، چرا بچه‌ام؟ ببینید بین خودشان و پروردگار با یک سؤال و با یک چون‌وچرا فاصله نمی‌انداختند.

«اذ قال له ربه اسلم» در ایام جوانی‌اش بود، «اسلم» که برای پایان عمر نیست! آن‌وقت که دیگر کار از کار گذشته و دو روز به مرگم مانده، چه‌چیزی «اسلم» باشد؟ «اسلم» برای اول جاده است که تا آخر جاده تداوم پیدا بکند. «اذ قال له اسلم»، من فقط یکبار به او فرمان دادم که تسلیم باش، «قال اسلمت لرب العالمین»، من تسلیم پروردگار جهانیان شدم و تمام شد. این حرکت تسلیمی او تا لحظهٔ ازدنیارفتنش ادامه داشت و همهٔ انبیا هم همین‌گونه بودند و چون‌وچرا با خدا نداشتند.

من یک‌وقتی برایم حل نبود که چرا حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین درباره این 72 نفر این نظر را داده است؟! یک‌روزی ظرافت حرف ابی‌عبدالله را من با آیت‌الله‌العظمی وحید نشستم و بحث کردم؛ ظرافت حرف را و نه لغت عربی را! به ایشان گفتم: نظرتان روی این برداشت من چیست؟ گفت: این مطلب غیر از این نیست. و آن این است که شب عاشورا فرمودند: «فانی لا اعلم اصحابا خیرا من اصحابی»، نه در یک زمان، بلکه مطلق است! من از امشب که شب عاشوراست تا زمان آدم و گذشتهٔ جهان، از امشب تا روز قیامت، یارانی بهتر از اینان خبر ندارم.

این «لا اعلم» عین علم است؛ یعنی اگر در گذشته نمونهٔ اینها بود، من خبردار بودم و اگر در آینده نمونهٔ اینها بود، من خبردار بودم؛ اما نیست که من خبر آن را ندارم. این عین علم است، چرا حضرت این را فرمود؟ حضرت که اغراق‌گو نیست و کلامش کلام صدق است، کلام واقعیت است، کلام حقیقت است. خب نمی‌دانستم! خیلی چیزها را آدم نمی‌فهمد و من این یک‌دانه را مثل میلیون‌ها حرف نمی‌فهمیدم تا پروردگار عالم به من توفیق داد و این هفت جلد کتاب «عنصر شجاعت» را که در همین محل فخرآباد نوشته شده است، من مؤلفش را دیده بودم و در خانه‌اش هم منبر رفته بودم.

نوشتن این کتاب بیست‌سال طول کشید و شروع نوشتن از دوازده‌شب و بعد از نماز شب تا اذان صبح بوده که فرزندش به من می‌گفت: اغلب شب‌ها که می‌نوشت، ما از صدای گریه‌اش بیدار می‌شدیم. یک جلد هم من به آن اضافه کردم، سه جلد دربارهٔ این 72 نفر است و یک جلد هفتصد صفحه‌ای دربارهٔ مسلم‌بن‌عقیل است که شیعه ایشان را نمی‌شناسد و سه جلدش هم شخصیت خود ابی‌عبدالله است؛ یعنی این هفت جلد تاریخ نیست و فقط کاوش در شخصیت این 72 نفر است. وقتی من این کتاب را که شصت‌سال از چاپش گذشته بود و هیچ‌جا هم پیدا نمی‌شد، چهارهزار دوره چاپ کردم، تازه فهمیدم اینکه حضرت فرمودند بهتر از اینها را سراغ ندارم، چون ‌یک‌نفر از اینها که از مدینه با امام به مکه آمدند، تعدادی که از مکه همراه کاروان شدند و تعدادی که از بصره آمدند، یکی‌شان به حضرت یکبار نگفت که چرا این سفر را آمدی؟ برای چه آمدی؟ چه فایده دارد؟ و روز دوم محرّم تا روز پنجم یا ششم که لشکر دشمن به سی‌هزارنفر رسید، یک‌نفر از اینها به حضرت نگفت که آیا زیر بار این جنگ نابرابر برویم؟ خب معلوم بود جنگ نابرابر است! هفتادنفر به سی‌هزارنفر! هیچ‌جای دنیا چنین جنگی نمی‌کنند و نکرده‌اند.

این مقام تسلیم است، یعنی من امام را واجب‌الاطاعه می‌دانم، عالم می‌دانم، حکیم می‌دانم، جامع همه ارزش‌ها می‌دانم، فاقد همه نواقص می‌دانم؛ بین خودم و او نمی‌توانم با چرا فاصله بیندازم، چون حق من نیست و من نباید به علم بگویم چرا، به حکمت نباید بگویم چرا، به نور نباید بگویم چرا، به عقل کامل نباید بگویم چرا؛ اما از این چراها تا دلتان بخواهد، در زمان انبیا و ائمهٔ طاهرین فراوان بود، یعنی یاران انبیا لَنگ بودند و خیلی کم در اصحاب انبیا بودند که یک حالت تسلیمی، آن‌هم نه به وزن تسلیمِ این 72 نفر داشته باشند.

اگر جامعه که حالا ما امیدی نداریم و همین‌جوری می‌گوییم، اگر مشکلاتی که فرد در فردیت خودش پیدا می‌کند، با قرآن مجید می‌تواند حل بکند و جای دیگر قابل حل نیست؛ اگر جهان، دانشمندانش، قانون‌گذارانش، وکلای مجالسش، اساتید دانشگاهش، قدرت حل‌کردن مشکلات را داشتند که الآن کرهٔ زمین انبار فساد نبود، انبار جرم نبود، انبار جنایت نبود، انبار قتل و غارت نبود. خود آنهایی که در مقام حل مشکلات هستند، خودشان هم عین جامعهٔ جهانی دچار فساد هستند. «ننزل من القرآن ما هو شفاء»، شفا یعنی درمان‌کننده، ما سه‌ شفا در قرآن داریم:

یکی درباره عسل است که «یخرج من بطونها شراب»، شراب یعنی نوشیدنی و نه به‌معنی الکل. کلمهٔ شراب در عرب یعنی نوشیدنی و عرب به مست‌کننده خَمر می‌گوید و شراب نمی‌گوید، ما ایرانی‌ها شراب می‌گوییم. شراب یک نوشیدنی است، «یخْرُجُ مِنْ بُطُونِهٰا شَرٰابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوٰانُهُ فِیهِ شِفٰاءٌ لِلنّٰاسِ»﴿النحل، 69﴾، اگر دست بشر به آن نخورد، اگر با زنبور بازی نکند، اگر در کندو تقلب وارد نکند، اگر چنین عسلی -که خدا می‌گوید- زنبور مستقیم با ثمراتی که خورده تولید بکند، «ثُمَّ کلِی مِنْ کلِّ اَلثَّمَرٰاتِ فَاسْلُکی سُبُلَ رَبِّک ذُلُلاً»، از شیرهٔ همهٔ میوه‌ها و گل‌ها بخور و فقط راه پروردگارت را طی کن. این خیلی باعث شرمندگی است که تلویزیون بیاید و یک منطقهٔ بسیار گستردهٔ عسل‌خیزی را نشان بدهد که از کف خیابان‌هایش تا پشت‌بام‌هایش، مغازهٔ عسل و بعد علناً بگوید که یک‌درصد عسل واقعی در اینجا پیدا نمی‌شود و کل آن قُلّابی است.

اینها کار چه‌کسانی است؟ کار کسانی که بین آنها و قرآن جدایی کامل است؛ کار آنهاست، وگرنه آن که اهل قرآن است، تولیداتش «حلالا طیبا» می‌شود. خدا که تولید نمی‌کند، خدا مواد اولیه را تولید می‌کند و مواد نپخته تولید می‌کند؛ بعد که دست بشر می‌رسد، آن مارکِ حلال‌بودنش را می‌زند، مارک طیب‌بودنش را هم می‌زند، از «حلالا طیبا» درمی‌آورد و جنس قلابی به مردم می‌دهد؛ پس پولی که می‌گیرد، حرام است؛ خانه‌ای که با آن پول می‌گیرد، کل نمازها در آن خانه باطل است؛ احرامی که با آن پول می‌خرد و حج او باطل است؛ وقتی برمی‌گردد، همسرش به او حرام است تا دوباره برود و یک حج درست به‌جا بیاورد؛ روزه‌ای هم که افطار می‌کند، با لقمهٔ حرام است و آن روزه قبول نمی‌شود، روزه نجس است!

«لا یدخل الجنة الا الطیب»، من روز قیامت پاکان را در بهشت جای می‌دهم، نه آنهایی که همهٔ زندگی‌شان نجس است. چرا شیر تقلبی، ماست تقلبی، کرهٔ تقلبی، روغن تقلبی، چرا بازی با رزق خدا؟ چون اعتقاد به قرآن خاموش شده است؛ یعنی بشر در روزگار ما -حالا امت اسلام- در تاریکی فرو رفته‌اند، وگرنه آن که با قرآن است، «یجعل لکم نورا تمشون به»، شما اگر اهل تقوا و ایمان به من و ایمان به پیغمبر باشید، من نور قرآن را در وجودتان قرار می‌دهم که جادهٔ زندگی را با آن نور طی بکنید. خب آدم در آن نور همهٔ خسارت‌ها را حس می‌کند و نمی‌رود به خسارت آلوده بشود؛ اینکه این 71 نفر یا 72نفر بین خودشان و ابی‌عبدالله با یک لغت چرا فاصله نینداختند. این یک شفاست و اینها واقعاً غرق شفا بودند. شفای للناس که بی‌دین، با دین، یهودی، مسیحی ،زرتشتی، لائیک، همه را اجازه دادم که سر این سفره بنشینند و منعی ندارم.

اما شفای دوم، قرآن کریم است. درمان‌کنندهٔ دوم قرآن است: «ما هو شفاء»، هم درمان می‌کند، «و رحمة» و هم شما را به رحمت ویژه وصل می‌کند. «و رحمة» چون «الف» و «لام» ندارد، این رحمتْ رحمت ویژه است و شما وقتی درمان شدید، به رحمت ویژه وصل می‌شوید؛ اما اگر بیمار باشید، به رحمت وصل نمی‌شوید.

یک شفا و درمان هم داریم که خودش است. در سورهٔ شعرا هست، احتمالاً ابراهیم می‌گوید: «اذا مرضت فهو یشفین»، شفای من دست اوست. آن شفا را دیگر خیلی باید در آن جست‌وجو کرد که چه کیفیتی است و چه پاک‌سازی برای وجود انسان می‌کند.

تمام دردهای فکری، روحی و اخلاقی فرد با قرآن یقیناً قابل حل است؛ دردهای خانوادگی، نزاع‌ها و دعواها، به طلاق‌کشیدن‌ها یقیناً با قرآن قابل حل است؛ تمام مشکلات اجتماعی هم با قرآن قابل حل است. در جلد دوم و آخرهای اصول باب قرآن کتاب «اصول کافی» است: «اذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم»، وقتی که مشکلات مانند شب تاریک به شما حمله کرد، برای رد مشکلات خودتان «فعلیکم بالقرآن». من خیلی از دعواها و خیلی مشکلات مردم را چه در شهرستان و چه در تهران با قرآن حل کرده‌ام که اگر به دادگستری می‌کشید، به ده سال هم حل نمی‌شد.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت