سرویس اجتماعی فردا: روزنامه ایران در گزارش امروز خود به وضعیت زندگی باربران مرز مهران پرداخته و در بخشی از گزارش خود نوشته: جلوی تابش مستقیم آفتاب را به سرشان میگیرد. جابهجا روی زمین یا گاریها نشستهاند. گاریهای آبی؛ همرنگ لباسهای سرهمیشان. بعضیها در گروههای دو سه نفره، بعضی دیگر تنها نشستهاند و منتظر. باربرها سنی ازشان گذشته. در نقطه صفر مرزی، پایانه مهران، کمتر میتوانید باربر جوان یا حتی نسبتاً جوان پیدا کنید. میانگین سنی حدود 65 سال است. چهرههای آفتاب سوخته مردها، حکایت از گذر سالهای عمر دارد. روزهایی که با رنج سپری کردهاند.
آنطور که محمد صالح میگوید: «در زندگی هیچ وقت یادم نمیآید خوشی کرده باشم.» خوشی برای باربران مرز مهران، یعنی روزهایی که مسافر زیاد باشد؛ محرم و صفر. از آن طرف همیشه مسافر عراقی هست. میآیند برای زیارت امام رضا(ع). مسافرها یا در حال عبور از مرز هستند و مشغول انجام تشریفات گمرکی یا وارد خاک ایران شدهاند و زیر آلاچیقها منتظر آمدن خویشانشان یا ماشینهایی هستند که قرار است آنها را به ایلام برساند تا از آنجا سفرشان به مشهد انجام شود. کار باربرها در همین محدوده است، همین فاصله کوتاه میان دو کشور؛ مکانِ بیمکانی به نام مرز. از آن طرف تونل سرپوشیده بعد گمرک، روی گاریها بار میزنند و تا این طرف، محوطه انتظار و پارکسوار مرزی، میرسانند. بابتش 5 هزار تومان میگیرند که 4 هزار تومانش را باید به پیمانکار بدهند.
«باربرهای عراقی آن طرف مرز 15هزار تومان میگیرند. ما بابت هر باری که میبریم هزار تومان گیرمان میآید. همان را هم زوار عراقی نمیخواهند بدهند، میگویند مجانی. ما زندگیمان فقط از همین راه میگذرد. از صبح تا ساعت 3- 4 اینجا هستیم. خیلی کار کنیم، روزی 10، 15 هزار تومان درمیآوریم.» اینها را میگوید و با دست به ورودی تونل اشاره میکند. جایی که دو باربر دارند وسایل چند خانواده عراقی را به این سوی مرز جابهجا میکنند: «اینها را که میبینید، فقط با همین باربری خرج زندگیشان را درمیآورند. همهشان قبلاً کار دیگری داشتند. من خودم قبل از انقلاب توی اداره کار میکردم. بعدش توی شهرداری مهران بودم. الان چند ماه است که بیمهام مشکل پیدا کرده. پیگیری میکنم اما درست جواب آدم را نمیدهند. توی این سن حالا باید چشمم به این باشد که کی بار میخورد.» کریم 83 ساله است، اهل مهران. باید روزهای آرامتری را طی کند؛ روزهای بازنشستگی. هنوز اما توی این سن باید نگران زندگی 4دخترش باشد که دوتاشان شوهرشان مرده و آن دوتای دیگر هم آه ندارند با ناله سودا کنند.
علی داد 78 ساله است. چفیه را دور گردنش پیچیده و گاه گاهی با دستمال سفید چروکیده، عرق پیشانی را پاک میکند: «کار ما بستگی به زوار دارد. هر وقت زوار زیاد باشد، اوضاع کار ما هم بهتر میشود. بعضی ماهها زوار زیاد است؛ محرم و صفر. اربعین که اصلاً اینجا جای سوزن انداختن نیست. عیدها هم بد نیست. اما در کل وضع کارمان خراب است. ماهی 10روز شیفت بهمان میافتد. برای همه همینجور است. ما هم از مجبوری اینجاییم. من خودم کشاورز بودم، آب نیست. تمام زمینهایمان خشکیده. وقتی آب نباشد، زمین به چه دردی میخورد. شدهایم عمله پیمانکار. هرچه بگویند، ناچاریم قبول کنیم. بعضی پیمانکارها از هر بار، 3هزارتومان برمیدارند و بعضیها 4هزار تومان. سهم باربر زیاد نمیشود. اما برای همین هم باید توی نوبت باشیم. به همین هم قانعیم اگر کار باشد.»
از مرز به سمت مهران حرکت میکنیم. تصویر باربران با لباسهای یکدست آبی که روی گاریهایی به همان رنگ نشستهاند، جلوی چشمم است. خیره به مقابل و منتظر.
دیدگاه تان را بنویسید