آیتالله کاشانی به روایت همسایگانش در پامنار
محلی ها میگفتند «شیر پامنار» بود، میگفتند ما پامناریها بالا و پایین زیاده دیدهایم اما روزهایی که «کلهگندهها» می آمدند خانه «آقا» اینجا هیاهویی بود. ۲۸ مرداد که غلغله بود؛ همان روزی که شعبان بی مخ و دار و دسته اش ریختند خانه او برای رعب و وحشت. محلی ها نجاتش دادند. «آیت الله» روی دستشان بود. نگذاشتند یک سنگ هم به سر «آقا» بخورد.
دیدگاه تان را بنویسید