خبرگزاری تسنیم: امام صادق(ع) در سن 31 سالگی پس از شهادت پدر بزرگوارشان به امامت رسید.خلفای عباسی آزار و اذیت بسیاری را در سالهای آخر عمر بر امام صادق(ع) وارد کردند و حتی حاکم مدینه خانه ایشان را به آتش کشید که البته امام معصوم(ع) از این توطئه جان سالم به در برد. اما ترس و کینه عباسیان از محبوبیت امام صادق(ع) میان مردم روز به روز بیشتر می شد تا اینکه سرانجام منصور دوانیقی خلیفه بغداد در 25 شوال سال 148 هجری قمری با انگور زهرآلود ایشان را به شهادت رساند. مقایسه عصر امام حسین (ع) و امام صادق (ع) از عقاید مسلم در مذهب شیعه این است که امامان (ع) دارای عصمت هستند و تفاوتی در رویکرد این بزرگواران وجود ندارد و عملی که امام حسین (ع) در عصر خویش انجام داد اگر امام صادق (ع) نیز در آن زمان بود چنین عملی را انجام میداد و به همین شکل هر یک از امامان معصوم اگر به جای یکدیگر بودند عملکرد مشابه آن امام را داشتند و به عبارت دیگر تفاوت عملکرد امامان معصوم به جهت تفاوت زمانی است و نه تفاوت شخصیتی آن بزگوران. یکی از موضوعاتی که در این رابطه مطرح است این است که اگر امامان معصوم علیهالسلام نور واحدند چرا امام حسین (ع) قیام
کردند و امام صادق (ع) در برابر حکومت جائر آن زمان قیام نکردند؟ فاصلهی این دو عصر نزدیک یک قرن است. شهادت امام حسین در سال 61 هجری است و شهادت امامصادقدر سال 148 است که در این فاصله زمانی اوضاع دنیای با اسلام تغییرات گسترده ای روبه رو شد. در عصر امام حسین (ع) معاویه فضای بسیار بستهای را در جامعه ایجاد کرده بود که اجازه ی نفس کشیدن به کسی نمی داد. نقل کردن کلامی بر خلاف سیاست حکومت غیر ممکن بود. به عنوان نمونه اگر شخصی حدیثی را برای دیگری نقل کند که آن حدیث در فضیلت امیرالمؤمنین (ع) بود، تا صددرصد مؤمن و مطمئن نمی شد که او موضوع را فاش نمیکند، جرأت گفتن آن را پیدا نمیکرد و در این شرایط مرسوم شده بود که در همهی نماز جمعهها امیر المؤمنین را لعن میکردند؛ در حضورامامحسن وامامحسین امیر المؤمنین را بالای منبر در مسجد پیغمبر لعن می کردند. در چنین شرایطی امام یا که همان جریان حق است در انزوای عجیبی قرار داده شد بود که اصلاً کسی تماس هم نمی توانست با آنها بگیرد.امامحسین با آن وضع اگر پنجاه سال دیگر هم عمر میکرد باز همین طور بود یعنی سه جمله هم از او نقل نمی شد، زمینه ی هرگونه فعالیت گرفته شده بود. اما عصر
امام صادق (ع) در اواخر دوره ی بنی امیه و اوایل حکومت بنی العباس اوضاع طور دیگری شد که این تغییر اوضاع نه به جهت نآزادمنشی بنی العباس بلکه به سبب فترت انتقال قدرت از بنیامیه به بنیالعباس بود که فضای بسته جامعه را باز کرد و حریت فکری در میان مردم پیدا شد چرا که در این فترت ، آزادی فکر و آزادی عقیدهای برای جامعه به وجود آمده بودو در چنین فضای بازی شور و نشاط علمی در میان مردم پدید آمد، یک شور و نشاط علمی ای که در تاریخ بشر کم سابقه است که ملتی با این شور و نشاط به سوی علوم روی آورد، اعم از علوم اسلامی (یعنی علومی که مستقیماً مربوط به اسلام است، مثل علم قرائت، علم تفسیر، علم حدیث، علم فقه، مسائل مربوط به کلام و قسمتهای مختلف ادبیات) و یا علومی که مربوط به اسلام نیست، به اصطلاح علوم بشری است، یعنی علوم کلی انسانی است، مثل طب، فلسفه، نجوم و ریاضیات. چنین شرایطی فضایی بسیار زمینه مناسبی بود برای اینکه اگر کسی متاع فکری دارد عرضه بدارد،؛ یعنی همان زمینه ای که در زمانهای سابق، تا قبل از اواخر زمانامامباقر و دوره یامامصادقاصلاً وجود نداشت، یک مرتبه فراهم شد که هر کس مرد میدان علم و فکر و سخن است بیاید حرف خودش
را بگوید. وقتی بنی العباس مستقر شدند نیز دیگر با توجه به فضای عمومی ایجاد شده نمیتوانستند جلوی این فضا را بگیرند؛ چرا که نژادهای دیگر- غیر از نژاد عرب- وارد دنیای اسلام شده بودند که از همه ی آن نژادها پرشورتر همین نژاد ایرانی بود. از جمله ی آن نژادها مصری بود. از همه شان قویتر و نیرومندتر و دانشمندتر بین النهرینی ها و سوریهای ها بودند که این مناطق یکی از مراکز تمدن آن عصر بود. این ملل مختلف که آمدند، خود به خود اختلاف ملل و اختلاف نژادها زمینه را برای اینکه افکار تبادل شود فراهم کرد و اینها هم که مسلمان شده بودند میخواستند بیشتر از ماهیت اسلام سر درآورند؛ اعراب آن قدرها تعمق و تدبر و کاوش در قرآن نمیکردند، ولی ملتهای دیگر آنچنان در اطراف قرآن و مسائل مربوط به آن کاوش میکردند که حد نداشت، روی کلمه به کلمه ی قرآن فکر و حساب می کردند. در چنین شرایطی، عرصه اول جنگ و جهاد، جهاد تفکر و اندیشه میشود و یک مرتیه بازار جنگ عقاید داغ می شود. ابتدا در زمینه ی خود تفسیر قرآن و قرائت آیات قرآنی بحثهایی شروع میشود و از آن بالاتر در تفسیر معانی قرآن اختلافات شدیدی ایجاد شد و همین طور دایره اختلافات به روایاتی که از
پیغمبر نقل شده بود نیز رسید. مهمترین اختلافات نیز که عام و فراگیر بود در زمینه مسائل فقهی بود چرا که مردم می آمدند مسأله می پرسیدند، همین طور که اکنون نیز مسائل فقهی برای مردم مهمتر است. بحثهای عقلی نیز در این زمان اهمیت خاصی پیدا میکند و یکی از تهدیداتی که جامعه اسلامی را آن زمان با خود مواجه کرده بود خطر زنادقه بود که حتی در حرمین، یعنی مکه و مدینه، و حتی در خود مسجد الحرام و در خود مسجد النبی می نشستند و حرفهایشان را میزدند، البته به عنوان اینکه بالاخره فکری است، شبهه ای است برای ما پیدا شده و باید بگوییم که امام صادق برای مقابله با شبهاتی که آنها مطرح میکردند شاگردانی متکلم تربیت کرده بودند که پاسخگوی شبهات آنها بودند جریان دیگری که مربوط به این زمان است (همه، جریانهای افراط و تفریطی است) جریان خشکه مقدسی متصوفه است. متصوفه هم در زمانامام صادقطلوع کردند، یعنی ما طلوع متصوفه را به طوری که اینها یک طبقه ای را به وجود آوردند و طرفداران زیادی پیدا کردند و در کمال آزادی حرفهای خودشان را میگفتند در زمانامامصادقمی بینیم. اینها باز از آن سوی مقدسی افتاده بودند. اینها به عنوان نحله ای در مقابل اسلام سخن نمی
گفتند، بلکه اصلاً می گفتند حقیقت اسلام آن است که ما می گوییم. خوارج و مُرجئه نیز هر یک نحله ای بودند. امام صادق با همه اینها مواجه است و با همه ی اینها برخورد کرده است؛ از نظر قرائت و تفسیر، یک عده شاگردانامامهستند، وامامبا دیگران درباره ی قرائت آیات قرآن و تفسیرهای قرآن مباحثه کرده، داد کشیده، فریاد کشیده که آنها چرا اینجور غلط می گویند، اینها چرا چنین می گویند، آیات را این طور باید تفسیر کرد. در باب احادیث هم که خیلی واضح است، می فرمود: سخنان اینها اساس ندارد، احادیث صحیح آن است که ما از پدرانمان از پیغمبر روایت می کنیم. در باب نحله ی فقهی هم که مکتبامامصادققوی ترین و نیرومندترین مکتبهای فقهی آن زمان بوده به طوری که اهل تسنن هم قبول دارند. تمامامامهای اهل تسنن یا بلاواسطه و یا مع الواسطه شاگردامامبوده و نزدامامشاگردی کرده اند. در رأس ائمه ی اهل تسنن ابو حنیفه است، و نوشته اند ابو حنیفه دو سال شاگردامامبوده، و این جمله را ما در کتابهای خود آنها می خوانیم که گفته اند او گفت: «لَوْ لاَ السَّنَتانِ لَهَلَکَ نُعْمانُ» اگر آن دو سال نبود نعمان از بین رفته بود. (نعمان اسم ابو حنیفه است. اسمش «نعمان بن ثابت بن
زوطیّ بن مرزبان» است؛ اجدادش ایرانی هستند. ) مالک بن انس کهامامدیگر اهل تسنن است نیز معاصرامامصادقاست. او هم نزداماممی آمد و به شاگردیامامافتخار می کرد. شافعی در دوره ی بعد بوده ولی او شاگردی کرده شاگردان ابو حنیفه را و خود مالک بن انس را. احمد حنبل نیز سلسله ی نسبش در شاگردی در یک جهت بهاماممی رسد. و همین طور دیگران. حوزه ی درس فقهیامامصادقاز حوزه ی درس تمام فقهای دیگر بارونق تر بوده است که حال من شهادت بعضی از علمای اهل تسنن در این جهت را عرض می کنم. (مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص 69 الی 72)
دیدگاه تان را بنویسید