جام جم آنلاین: او با 5000 عمل جراحی به عنوان رکورددار جراحی در دوران هشت سال دفاع مقدس شناخته میشود. کسی که حتی خانهاش هم در دوران جنگ مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و سوخت.
دکتر رامی هنوز هم در 80 سالگی عمل جراحی انجام میدهد و میگوید خلق و خوی خانهنشینی ندارد. با او گفتوگویی انجام دادیم که در ادامه میخوانید.
آقای دکتر میگویند شما رکورددار جراحی در دوران دفاع مقدس هستید. چه تعداد عمل جراحی در آن دوران انجام دادید؟ طبق آماری که به من دادهاند، 5000 عمل جراحی طی هشت سال. تخصص شما چیست؟ جراح عمومی هستم، کارهای ارتوپدی هم انجام میدهم. در دوران جنگ ناچار شدم کارهای ارولوژی هم انجام بدهم. زمان جنگ در منطقه مستقر بودید؟ قبل جنگ در خرمشهر زندگی میکردم، اما بعد رفتم ماهشهر. بعد هم رفتم تهران، ولی مرا به بخشهای مختلف کشور بخصوص جنوب میفرستادند. خاطرهای از آن روزها دارید؟ خاطره خیلی زیاد است و یکی دو تا نیست. یکی از خاطراتم این است که یک سرباز عراقی که خمپاره مستقیم به شکمش خورده بود را آوردند که ناچار شدیم شکمش را ببندیم و به تهران بفرستیم. این روزها چه کار میکنید؟ هنوز طبابت میکنید؟ همین امروز دو عمل جراحی انجام دادم. در 80 سالگی نمیخواهید بازنشسته شوید؟ 17ـ16 سال است بازنشسته شدهام، اما نمیتوانم با توجه به خلق و خویم خانه بنشینم. فرزندانتان هم پزشک هستند؟ هر دو فرزندم مهندس هستند. رابطه شما با اعضای خانواده چگونه است؟ خیلی خوب است. مرتب با آنها در تماسم و به آنها سر میزنم. آن همه عمل جراحی و خون در روحیه
شما تاثیر منفی نگذاشت؟ عادت کردم. آدم به هر چیزی عادت میکند. کار ما کمک به زنده نگه داشتن بیمار است. به یاد دارم یکبار در 48 ساعت 22 دست و پا قطع کردم. اینها آزارم میدهد اما به هر حال عادت کردم. گفتید قبل از جنگ در خرمشهر زندگی میکردید؟ بله، من آلمان تحصیل کردم. از خارج که برگشتم خرمشهر بودم تا زمان جنگ. چه بلایی سر منزلتان آمد؟ خمپاره افتاد روی آن و آتش گرفت. حالا کجا زندگی میکنید؟ هنوز هم خرمشهر هستم و مطب دارم. من به خرمشهر وفادارم. در این سن ورزش هم میکنید؟ تا چندی پیش ورزشهای سبک میکردم. زمستان سُر خوردم و لگنم ترک برداشت. منتظرم بهتر شوم و باز شروع کنم. آنطور که شایسته بود از شما قدردانی شد؟ خیر. آقای صادق آهنگران دیوار به دیوار خانه پدری من در اهواز بود. ایشان در جریان اتفاقات من بود که پدر و مادرم در دوران جنگ چقدر نگرانم بودند و از من خبر نداشتند. یکبار همین چند سال پیش ایشان آمدند آبادان و ما اتفاقی همدیگر را در هتل دیدیم. مرا که دیدند بغل کردند و گفتند هنوز اینجایی؟ قرار شد مرا جزو چهرههای ماندگار معرفی کنند که هنوز خبری نشده است. تا به حال شده بیمارانتان را در زمان جنگ، سالها بعد
اتفاقی ببینید؟ بچههای آبادان و خرمشهر را بله، اما بچههای شهرهای دیگر خیر. واکنش آنها چه بود؟ خوشحال بودند. مرا بغل میکردند و صورتم را میبوسیدند و تشکر میکردند.
دیدگاه تان را بنویسید