کتابخانه فاطمهها؛ چراغی در دل تاریکی
يك قفسه زنگ زده قديمي و 40كتاب فرزادميرشكاري ميشود تمام دارايي اولين و تنهاترين كتابخانه دهکهان
روزنامه قانون: يك قفسه زنگ زده قديمي و 40كتاب فرزادميرشكاري ميشود تمام دارايي اولين و تنهاترين كتابخانه دهکهان يكي از فاطمهها مسئول كامپيوتر است. ديگري مسئول امانت دادن كتابها و آن يكي نيز در کارهای دیگر کتابخانه كمك مي كند همان روز اول يكي از فاطمه ها كه با خانواده ميرشكاري همسايه بودهاند، ميآيد براي ثبتنام و فردا و پسفردايش هم دوفاطمه ديگر ميشوند اعضاي اولين كتابخانه روستايشان آفتاب تابستان گرم و براق ميتابد بر روستا.مردها بر سر زمينهاي كشاورزي عرق از جبين پاك ميكنند و زنها در ايوان نشستهاند به حصيربافي.روزهاي كهنوج به همين ساكتي و آرامي ميگذرد؛ اگر هياهوي بچهها نباشد براي رفتن به مدرسه،برگشتن به خانه و بعد هم دوان دوان رفتن تا كتابخانه. حالا هفت سالي ميشود كه كتابخانه «فاطمهها» شده است يگانهترين تفريح و سرگرمي كودكان و نوجوانان دهكهان.كتابخانهاي كه معلم 24سالهاي ساكن روستا آن را تاسيس كرده و تا مدتها سه دختر به نام فاطمه تنها اعضاي آن بودهاند.كتابخانهاي بي صندلي، بي قفسه و بي تابلوي رنگي كه سه دختر 10 ساله به زور در آن جا ميشدند و حتی جا براي عضو ديگري نداشته است. روستايي با 5000 نفر جمعيت و 40 كتاب 100 روز از شروع سال 1389 گذشته بود و شروع گرمترين فصل بوده كه فرزاد ميرشكاري تصميم ميگيرد اولين كتابخانه روستايشان را تاسيس كند.يكي از مغازههاي متروك پدرش را مرتب و كتابهاي خودش،خواهرش وبچههاي فاميل را جمع ميكند.يك قفسه زنگ زده قديمي و 40كتاب فرزادميرشكاري ميشود تمام دارايي اولين و تنهاترين كتابخانه دهکهان ؛روستايي در جنوب كرمان. به گفته ميرشكاري؛ دهکهان، 5000نفر جمعيت دارد كه از قديم تا امروز شغل اكثر آنها كشاورزي بوده است. اما حالا چندسالي است كه سخاوت خورشيد دهکهان بيشتر از ابرها شده و خشكسالي آفت شده بر سفره ارتزاق كشاورزان روستا.« الان به علت خشكسالي كشاورزي در روستا خيلي كمتر شده است و جوانان مجبور شدند كه براي كار بروند به شهر. قبلا دهکهان باغات مركبات داشت و معروف بود به بهشت جنوب.اما الان اين طوري نيست .آن موقع باران زياد مي باريد و چشمهها آب داشتند اما الان حدود 50-60 درصد روستا خشكسالي شده است». جوانها براي كار به شهر ميروند؛كار برايشان يعني هر شغلي كه بتواند خرج خانوادهشان را بدهد قديميترها اما هنوز در روستاماندهاند:« سن و سال دارها نميتوانند يا نميخواهند به شهر بروند؛ براي همين در روستا ماندهاند ودر شرايط خيلي سخت به كشاورزي ادامه ميدهند اما به صرفه نيست و ضرر ميدهد».دهكهان، روستاي وسيعي است در جنوب كرمان:«اينجا حدود 12 مدرسه و 12 مسجد دارد.6 مدرسه ابتدايي كه دختر و پسر باهم هستند. 4مدرسه راهنمايي و2تا هم دبيرستان».دخترها وضعيت تحصيلي خوبي دارند و اهالي روستاي دهكهان، مردم فرهنگدوستي هستند :«اينجا حتي دخترها به دانشگاه ميروند. مردم اين روستا از قديم در خانههايشان كتاب داشتند و به كتابخواني علاقه زيادي داشتند اما تا قبل از كتابخانه «فاطمهها» در اينجا هيچ كتابخانهاي نبود». سه دختر اعضاي كتابخانه دهكهان تابستان 1389 فرزاد ميرشكاري تصميم ميگيرد به همراه خواهرش اولين كتابخانه كهنوج و كوچكترين كتابخانه عمومي ايران را تاسيس كند:« وقتي ديدم در روستايي به اين بزرگي يك كتابخانه وجود ندارد، 40 تا از كتاب هاي خودم را برداشتم وتصميم به احداث كتابخانه گرفتم. يكي از مغازه هاي متروك پدرم را تميز كردم و اين 40 كتاب را گذاشتم آنجا.اما هدفم اين نبود كه كتابخانه عمومي راه بيندازم؛ بيشتر براي دل خودم اين كتابخانه را تاسيس كرده بودم.به خواهرم هم گفتم اگر كسي آمد و كتاب خواست، به او كتاب امانت بده ولي شرط بگذار كه حتما كتاب را برگرداند». همان روز اول يكي از فاطمه ها كه با خانواده ميرشكاري همسايه بودهاند، ميآيد براي ثبتنام و فردا و پسفردايش هم دوفاطمه ديگر ميشوند اعضاي اولين كتابخانه روستايشان.ساجده ميرشكاري هم بنا به توصيه برادرش كه حالا به شهر برگشته بود، براي ادامه تحصيل،اسم دخترها را در دفترچه مخصوص كتابخانه يادداشت و به هركدام يك كتاب امانت ميدهد :«برادرم گفته بود كه كتابها را به هركسي خواست امانت بدهم اما به آنها بگويم كه حتما كتابها را برگردانند.براي اينكه يادم بماند به هركدام چه كتابي دادهام، اسمهايشان را در دفترچهاي يادداشت كردم». روز سوم ساجده ميرشكاري به دفترچهاش نگاه ميكند و متوجه ميشود كه اسم هر سه دختر،«فاطمه» است. فاطمه ها تنها اعضای کتابخانه به مدت دوماه اين سه فاطمه تنها اعضاي كتابخانه كهنوج بودند.براي من علاقه اين سه دختر به كتابخواني خيلي جالب بود براي همين تصميم گرفتم كه اين اتاق را به يك كتابخانه واقعي تبديل كنم. كتابخانه را قفسه بندي كردم و برايش تابلو زدم:«كتابخانه فاطمهها». اينها را فرزاد ميرشكاري ميگويد و توضيح ميدهد كه بعد از چندماه كم كم ساير بچههاي روستا هم به كتاب خواني علاقهمند ميشوند و ميآيند براي ثبتنام.«اين سه تا فاطمه تمام خانه و زندگيشان را رها كردهبودند وآمده بودند در كتابخانه. از صبح ميآمدند تا سرظهر . ظهر ميرفتند نهار ميخوردند و دوباره برميگشتندكتابخانه. من و خواهرم هم شروع ميكرديم به آنها زبان و نقاشي ياد دادن».مخابره قصه «فاطمهها» از دهكهان به اروپا كتابخانه«فاطمهها» اولين بار توسط يك روزنامهنگار محليكشف ورسانهاي ميشود . بعد از اين ماجرا ميرشكاري تصميم ميگيردكهكتابخانه كوچك روستايشان را در فضاي مجازي معرفي كند:«تصميم گرفتم يك وبلاگ بزنم وكتابخانه روستاي دهكهان را در آن معرفي كنم». همين وبلاگ ميشود نقطه شروع معرفي كتابخانه«فاطمهها» به خارج از مرزهاي روستا. از 40 تا 9000 کتاب ديگر قصه كتابخانه كوچك دهكهان و سه دختر كرماني كه هرصبح چادربندري سر ميكردند و تاشب در كتابخانه كتاب ميخواندند و كتاب، از مرزهاي روستا خارج ميشود و ميرسد به گوش پايتختنشينان و حتي پسرك 10سالهاي در هلند كه براي فاطمهها كتاب ميفرستد با هزار آرزوي شاد براي فردايشان. خيلي از ناشرها برايشان كتاب ارسال ميكنند و حالا 40جلد كتاب كتابخانه«فاطمهها» شده است 9000 عنوان كتاب بيتكرار.از بينكتابهاييكه برايشان ارسال ميشود، آنهايي را كه تكراري است، هديه ميدهند به روستاهاي ديگر براي احداث كتابخانه. :«كتابهاي تكراريمان را هديه ميدهيم به روستاهاي ديگر تا آنها هم بتوانند كتابخانه احداث كنند. چندماه پيش فقط 1000جلد كتاب را به يكي از روستاهاي كرمان هديه داديم تا بتوانند براي خودشان يك كتابخانه احداث كنند».كتابخانه كوچك ديگر گنجايش اينهمهكتاب را نداشته است؛ براي همين تصميم ميگيرند كتابخانه جديدي احداث كنند كه بتواند كتابهاي اهدايي را در خود جاي دهد. :« كتابخانه قديمي هنوز هست ولي يك كتابخانه جديدتر نيز نزديك به مسجد احداث كرديم. تمامش هم از طريق كمكهاي مردمي كه به كتابخانه«فاطمهها» شده بود، ساخته شد.كتابخانه اوليه خيلي كوچك بود و ظرفيت پذيرش اين همه بچه را نداشت». كتابخانه جديد پرنور ولي بي قفسه كتابخانه جديدشان كنار مسجد روستاست. حالا زماني كه اذان ظهر و غروب در روستا طنين مياندازد واهالي دهكهان براي نماز به مسجد ميروند، بچههايشان را، نوههايشان را ،كودكان همسايه و فاميلشان را ميبينند كه در كتابخانه مشغول رفت و آمدند و هركدام كتابي در دست دارند. كتابخانه روستا،ساختمان نونواري شده است كه هم تمام كتابها در آن جا ميشوند و هم بچهها.كتابخانه جديد، بزرگ و روشن است؛ پنجرههاي بزرگ و نور خوبي د ارد و برخلاف كتابخانه قديمي كه يك پرده آويز شده بود جاي درب،در بزرگ و محكم آهني دارد.همه چيزش به راه است الا قفسه و ميز و صندلي.كتابها را گذاشتهاند زمين يا روي هم انبار كردهاند چون پولشان ديگر به خردي تجهيزات نرسيده:«براي تجهيز كتابخانه به مشكل خورده ايم. همه لطف دارند و براي ما كتاب مي فرستند اما الان ما به ميز و صندلي و قفسه خيلي نياز داريم كه كتابها روي زمين خراب نشوند». اينجا روياها جان ميگيرد كتابخانه دهكهان حالا مامني شده براي روياي بچههاي روستا كه فردايشان را از ميان صفحات كاغذي كتابها تصور كنند.دهكهان حالا كتابخانهاي دارد كه بچهها در آن كتاب ميخوانند و بزرگترها سواد ياد ميگيرند:«مادر يكي از فاطمهها سواد چنداني نداشت؛ از وقتي كتابخانه تاسيس شد، او نيز به سواد علاقهمند شد». حالا مادر فاطمه دارد ديپلم ميگيرد و پا به پاي دخترش كتاب مي خواند. يكي ديگر از زنان روستا بهواسطه كلاسهاي آموزشي كتابخانه استعداد نقاشياش شكوفا شده ونشسسته است كنج كتابخانه و قلمو را فرو ميكنددر رنگ طلايي و آفتاب ميكشد در تابلو؛درست رنگ مزرعه شوهرش وموهاي بلند و بافته شده ي دخترش فاطمه.«تابلوهاي مادر فاطمه را از او ميگيريم و برايش در شهر يا تهران مشتري پيدا ميكنيم». اين ها را ساجده ميرشكاري ميگويد و با ذوق از نقاشيهاي مادر فاطمه تعريف ميكند.حصيربافي، يكي ديگر از فعاليتهاي اعضايكتابخانه فاطمههاست. صنایع دستی حصیری که بعضی از اعضای کتابخانه تولید میکنند، در تهران به فروش می رسد. اکثر مشتریان این سبد های حصیری، دوستداران کتابخانهفاطمهها هستند كه حصيربافيها را با همين اسم ميخرند. كتابخانه«فاطمهها» اين روزها تبديل به يكي از جاذبههاي فرهنگي كرمان شده است. گردشگران و مسافران پرسان پرسان خودشان را ميرسانند به روستاي دهكهان و سراغ كتابخانه را از اهالي ميگيرند.«عيد نوروز كلي گردشگر براي ديدن از كتابخانه فاطمه ها به كهنوج آمدند. امسال جمعي از خانواده هاي اساتيد دانشگاه الزهرا آمدند به ديدن دخترها و برايشان هديه وكتاب آوردند».هركسي كه براي ديدن كتابخانه مي آيد، اول سراغ دخترها را ميگيرد.دخترها الان 15سال دارند و مدرسه مي روند.« يكي از آنها مي خواهد معلم ادبيات شود،ديگري پرستار و فاطمه سوم نيز روياي معلم زبان شدن درسر دارد».ايام عيد و تابستان، دخترها صبح زود چادرهايرنگي بندريشان را سر ميكنند و ميروند كتابخانه تا شب.« يكي از فاطمهها مسئول كامپيوتر است. ديگري مسئول امانت دادن كتابها و آن يكي نيز در کارهای دیگر کتابخانه كمك ميكند.زمان مدرسه اوضاع اما فرق مي كند.كتابخانه بعدازظهرها بعد از مدرسه باز ميشود و اكثر اعضا كتاب را امانت ميگيرند و درمنزل مي خوانند.يكي ديگر از فعاليتهاي كتابخانه «فاطمهها» برگزاري مسابقه كتاب خواني است؛ مسابقهاي كه بچهها را كتابخوانتر و بخشي از نيازهاي آنان را با جايزه دادن برطرف ميكند.هزينه مسابقه هم از كمك هاي خيرين تامين ميشود و گاهي هم يكي از اهالي روستا مخارج مسابقه را برعهده مي گيرد.براي برگزاري مسابقات كتابخاني، هرازگاهي يك نفر از اهالي اسپانسر ميشود امااهالي روستا باتوجه به درآمد شان مقداري كه ميتوانند كمك كنند،كافي نيست؛بنابراين هرماه يكي از دغدغه هاي ما برگزاري هزينه اين مسابقات است و اي كاش يكي هم پيدا شود كه بتواند قدري هم براي برگزاري اين مسابقات كمك كند.بچههاي روستا دلشان به همين مسابقه و جايزهاش خوش است». آفتاب دهكهان رو به غروب است. حالا كه خورشيد چهره در نقاب كشيده، فاطمهها چادرشان را سر ميكشند تا بروند به خانههايشان .كتابهاي ولو شده روي زمين را مرتب ميكنند و از كتابخانه ميزنند بيرون.هركدام چندكتاب در دستشان است و چشمها پر برق و اميد ،درست به تيزي نوري كه فردا دوباره بر دهكهان خواهد باريد. اينجا دهكهان است و اين سه دختر،راوي عشق،اميد و آينده دخترکان اين سرزمين به فراسوي مرزهاي ناباوري.
دیدگاه تان را بنویسید