روزنامه کیهان: 1- فرزندان معمولا نسبتی به پدر میرسانند و رنگ و بویی از او دارند؛ راست گفته حکیم فردوسی که سرود «پسر کو ندارد نشان از پدر- تو بیگانه خوانش، نخوانش پسر». خداوند هنگامی که در آن تلاطم سهمگین طوفان، تعلق خاطر حضرت نوح به پسر سرکشش را دید، فرمود «انه لیس من اهلک. انه عمل غیرصالح. او از خاندان تو نیست؛ او عمل ناصالح است». اگر پیامبر اعظم(ص) فرمود «انا و علیٌ اَبَوا هذه الاُّمهًْ. من و علی پدران این امت هستیم»، ما چه نسبتی به این پدران میرسانیم؟
2- خداوند درباره حال و روز پیامبر اعظم(ص) نسبت به امت فرمود «عزیزٌ علیه ما عَنِتُّم. سخت و سنگین است بر او هر آنچه شما را رنج میدهد» و «ای پیامبر! نزدیک است خود را به خاطر مردم به هلاک افکنی». در زیارت روز مبعث نیز خطاب به امیر مومنان(ع) عرض میکنیم «کنتُ للمومنین اباً رحیماً اذ صاروا علیک عیالا... برای مومنان پدری مهربان بودی هنگامی که خانواده و عائله تو شدند، پس بر دوش کشیدی بارهای سنگینی را که از تحمل آن ناتوان شدند. و صیانت کردی هر آنچه تباه کردند یا اهمال ورزیدند. و کمر همت بستی آن هنگام که ترسیدند. و بلندهمت و شکیبا بودی زمانی که جزع و فزع کردند. و بر کافران، عذابریزان و سرسخت و خشمگین بودی و برای مومنان، باران رحمت». پدران راستین اینگونهاند؛ کانون عاطفه و سپر بلا برای خانواده و فرزندان؛ و کانون غیرت و غضب و قاطعیت در مقابل اغیار و کینهجویان.
3- فرزند صاحبفهم، حتی اگر کوتاهی و خطایی هم مرتکب شده باشد و مورد عتاب و مواخذه قرار گیرد، تاب و طاقت دوری گزیدن از پدر را ندارد. به قول حافظ «جور از حبیب خوشتر، کز مدعی مدارا». معاذالله که پدر مهربان امت، جور و جفایی بکند، اما میتوان گفت «اخم از حبیب خوشتر، کز مدعی مدارا». ما را اگر به سیره و سبک زندگی و حکمرانی امیر مومنان علیهالسلام مواخذه کنند یا با ریزبینی بسنجند، هزار بار شرف دارد به اینکه به سیاق حکمرانی ماتریالیستهای غرب یا شرق بسنجند و تحسین و تجلیل کنند. آیا شجاعتش را داریم، خود را به پدر مهربان امت بعد از پیامبر(ص) عرضه کنیم و بر ترازوی او وزن شویم؟ و آیا همتش را داریم که عتاب شویم اما همت به جبران کنیم؟ یا خدای ناکرده چنان- مانند برخی انقلابیون سابق و دنیازده و راه کج کرده- بر باطل لجاجت میکنیم تا در زمره «لیس من اهلک. انه عملٌ غیرصالح» درآییم؟ سوال سختی است، به گدازندگی آتش کوره که طلا را در آن فرو برند تا ناخالصیاش بریزد و عیار واقعی آن نمودار گردد.
4- خوش گفت جناب مولوی که مشتاقانه و آمیخته با رنج و هجر سرود؛ بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کان چهره مشعشع تابانم آرزوست ... والله که شهر بی تو مرا حبس میشود آوارگیّ کوه و بیابانم آرزوست زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست زین خلق پرشکایت و گریان شدم ملول آن های و هوی و نعره مستانم آرزوست ... گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو قسم چشم، صورت ایمانم آرزوست
5- وقتی از «شیر خدا» سخن میگوییم، از خیال و رویای ذهنی سخن نمیگوییم، از انسانی سخن به میان میآوریم و با نام و یاد او مست میشویم که در این دنیای پرزرق و برق و فریب، زندگی کرد و با عمل خویش، گفتارش را تصدیق کرد. این سبک زندگی، هرچند پررنج، اما شوقانگیز است و برای همین، مسلمان و غیرمسلمان، هر کس که خصائل و فضائل او را میشنود، زبان به تحسین او میگشاید. او قلهای است که هر بلندهمتی را به اوج خویش فرا میخواند و میکشاند. او سرآمد جاذبههای والای انسانی است.
6- کم پیش آمده که حضرت ابوتراب(ع) از خود بگوید. اما آنجا که والی منصوب او (عثمانبن حُنیف) بر سر سفره اشراف نشست و برای ساعاتی از پابرهنگان و مستضعفان غافل شد، در مقام عتاب نوشت «برای هر مامومی امامی است که به او اقتدا میکند و از دانش او نور میگیرد. بدانید امام شما از دنیا به دو جامه فرسوده و از خوراک آن به دو قرص نان بسنده کرده است». بلافاصله فرمود «بدانید که شما توانایی چنین قناعتی را ندارید» اما تکلیفی را که میدانست طاقت آن را داریم، از ما- همه فرزندان و پیروان خویش- مطالبه کرد؛ «ولکن اعینونی بورع ٍ و اجتهادٍ و عفهٍْ وسداد. اما مرا یاری کنید [و میتوانید؛ که اگر نمیتوانستید مطالبه نمیکردم] با پارسایی و سختکوشی و پاکدامنی [بلکه پرهیز از همه حرامها در مقام قدرت و امکان[ و درستکاری (محکم و استوار انجام دادن کارها». (نامه 45 نهجالبلاغه)
7- توده مردم بیپشت و پناه؛ یا اشراف و متنفذان و خواص زیادهخواه؟ هیچ حاکم و صاحب منصبی نیست که به این دو راهی سخت برسد و بتواند هر دو مسیر را با هم طی کند. توده مردم معمولاً سر و زبان و بسط یدی ندارند تا حق خویش را بخواهند یا زبان به اعتراض بگشایند و حق خود را بستانند؛ برعکس خواص زیادهطلب و گردن کلفت و پر هیاهو. پدر ما امیر مؤمنان(ع) هر قدر در مقابل گردن کلفتها، شجاع و نستوه و نفوذناپذیر بود، در قبال مردم بیپشت و پناه، تواضع میکرد بلکه تمام عمر، خدمتگزاری و پیشمرگیشان را کرد. در خلوت با خواص یا مشاوران- آنجا که مردم نبودند و چشم و گوششان به اتاقهای مذاکره و تصمیمگیری و تصمیمسازی قد نمیداد- میشنید که میگویند «دستکم اجرای حق را عطف به گذشتهها نکن؛ شتر دیدی ندیدی! اغماض کن تا فلان و بهمان نیز به تأیید حکومت نوپای تو برخیزند» اما برمیآشفت و میفرمود «آیا به من امر میکنید پیروزی را با ستم بر رعیتی که بر آنها حکومت دارم، طلب کنم. به خدا سوگند تا دنیا دنیاست چنین نخواهم کرد» (خطبه 126 نهجالبلاغه). اما این منطق را فقط برای دیگران جاری نکرد، که حتی حرارت آتش را به برادر فقیرش عقیل هم چشاند. مردی
چنین رها شده از قید و بندها، میتوانست بدون لکنت، در مقابل دعوت مفسدان و زراندوزان و رندان سیاست برای ائتلاف بگوید «و ما کنتُ مُتخذ المضلّین عَضُداً. من گمراهان را به یاری نمیگیرم».
8- مالک اشتر را که به امارت مصر میفرستاد، دو سفارش به او کرد؛ یکی درباره توده مردم و دیگری خواص. فرمود «مهربانی و محبت و نرمی با مردم را در قلبت جاری کن و با آنان مانند درنده خونخواری نباش که خوردن آنها را غنیمت میشمارد؛ چرا که مردم دو گروهند؛ اِمّا اَخٌ لک فیالدّین او نظیرْ لک فیالخلق. یا برادر دینی تو هستند و یا مانند تو در آفرینش» (نامه 53 نهجالبلاغه). کدام انسان بیخبر از دین است که خطبه 27 نهجالبلاغه را درباره حمله دشمنان به منطقهای مرزی انبار بشنود و حقیقت آن را در زندگی امیر مؤمنان جویا شود اما شوریده و شیدای مروت آن حضرت نشود؟ «شنیدهام یکی از دشمنان بر زنی از اهل ذمه (غیر مسلمان) وارد شده و خلخال و دستبند را ربوده و آن زن جز اینکه انا لله (آیه استرجاع) بگوید و از او ترحم بخواهد، چارهای نداشته است... اگر مرد مسلمانی از این غصه و اندوه بمیرد، نزد من مورد ملامت نیست بلکه سزاوار ستایش است».
9- سفارش دوم در عهدنامه مالک را درباره نگه داشتن جانب عدالت و رضایت عمومی، و واگذاشتن جانب خواص فرمود «و باید دوستداشتنیترین امور نزد تو، میانهترین آنها در حق و فراگیرترینشان در عدالت و جامعترین در زمینه رضایت توده مردم باشد؛ چرا که نارضایتی و خشم عمومی، رضایت خواص را از بین میبرد و نارضایتی خواص با وجود رضایت عمومی بخشوده و قابل اغماض است. و در میان مردم برای حاکم، کسی پرخرجتر از خواص در هنگام آسایش، و کم یاریتر به هنگام بلاد، و ناخوش شمارندهتر درباره انصاف، و پر اصرارتر هنگام خواستن، و قدرنشناستر هنگام اعطا، و عذرناپذیرتر هنگام محروم کردن، و بیطاقتتر در ناگواریهای روزگار نیست». در ذیل همان نامه به یک شاخصه مهم اشاره کرد و فرمود «برای مراجعه نیازمندان زمانی را اختصاص بده... و برای آنها در مجلس عمومی بنشین تا برای خداوند تواضع کنی. و اطرافیانت را دور ساز، تا آن نیازمندان بدون لکنت زبان سخنشان را بگویند؛ زیرا همانا از پیامبر(ص) شنیدم که مکرر میفرمود هیچ امتی اگر حق ضعیف آن از قدرتمندش بدون لکنت زبان گرفته نشود، به قداست و پاکی نخواهد رسید». و البته که در مقابل اشرافیت صاحب نفوذ و
زیادهخواه، جانب مردم را گرفتن، برای امیر مؤمنان(ع) هزینههای سخت داشت.
10- علی(ع) اگر اصرار نمیکرد، که بر قبیل ولید ابن عقبه ابن ابیمعیط (والی کوفه و برادر رضاعی خلیفه سوم) به خاطر شرابخواری، حد الهی را جاری سازد یا بیتالمال به غارت رفته را از امثال مروان و ولید بازپس بگیرد یا از ریختن بیتالمال در آغوش بیعت کنندگانی چون زبیر و طلحه امتناع نمیکرد، لابد کار به فتنه و جنگ جمل نمیکشید. میگفتند دشمنتراشی نکن. اما در چنان رویکردی او دیگر امیر مؤمنان و پناه پابرهنگان نبود، که فرمود «آیا به این بسنده کنم که گویندامیر مؤمنان است و در ناگوارهای روزگار، شریک و اسوهای برای مردم ضعیف نباشم و مانند چهارپایان سپری کنم؛ در چنان حالتی چشم علی روشن باد که بخواهد به شیوه چرندگان زندگی کند»! این چنین بود که به اصرار، مجازات الهی را بر ولید جاری کرد حال آن که میفرمود «قریش بعد از این من را جلاد خواهد خواند». قاطعیت بر سر احکام الهی و حقوق عمومی، هزینه داشت و ترور شخصیت و متهم شدن به خشونت و جلادی و سختگیری و سیاستنشناسی و بیذکاوتی و حتی جنایت و ترور (دروغ کشتن خلیفه!) کمترین آن بود. اما او مصداق اتمّ این آیه الهی بود که «یا ایهاالذین آمنوا من یرتدّ منکم عن دینه فسوف یأتیالله بقوم
یحبّهم و یحبّونه، اذلهًْ علیالمؤمنین اعزهًْ علیالکافرین یجاهدون فیسبیل و لایخافون لومهًْ لائم... از سرزنش ملامتگران نمیهراسند» (آیه 54 سوره مائده). بنابراین نه در برابر انقلابیهای اشرافیتزده و امتیازطلبی مانند طلحه و زبیر مجامله کرد، نه با امویان و آل ابوسفیان، و نه با جماعت خوارجی که ادعای انقلابیگری داشتند اما با واسطه در خدمت اردوگاه شام درآمده بودند و اصرار بر بغی و محاربه و فساد فیالارض داشتند؛ چند هزار نفر از این خروج کنندگان علیه حاکمیت را در نبرد نهروان به هلاکت رساند؛ و فرمود «چشم فتنه را از حدقه درآوردم و جز من کسی نمیتوانست».
11- فرزندان صالح باید خصائل پدر را در دو موقعیت متضاد رحمت و شدت به ارث برده باشند؛ باید که خطشکن و جو شکن و پر از امید و ایمان و انگیزه باشند. بعد از نبرد نهروان بود که فرمود «فقُمتُ بالامرحین فشلوا و تَطلّعتُ و حین تَقَبُّعوا... به اقامه امرالهی برخاستم، زمانی که دیگران فشل شدند. هنگامی که مردم از ترس پنهان میشدند، من خود را آشکار کردم. و زمانی که به لکنت افتاده بودند، سخن گفتم. و هنگامی که از حرکت بازمانده بودند، به نور الهی حرکت کردم... مانند کوهی که طوفانها او را به حرکت درنیاورد» (خطبه 37 نهجالبلاغه). حزبالله غالب و مفلح، همان که نسبت به امیر مؤمنان میرساند، همین روزها و ماههاست که باید گروه خون جاری در رگهای خویش را نمایان کند. به اعتبار تشخیص و به میدان آمدن و ضربت بهنگام علیعلیهالسلام در روزسخت احزاب، آیه نازل شد که «خداوند کافران را با تمام خشمشان باز گرداند بیآنکه خبری عایدشان شود و مؤمنان را از جنگ (حتمی) بینیاز کرد» و همین باید تبدیل به الگوی سبک زندگی حزباللهی و انقلابی در روزگار خطیر امروز شود؛ بصیرت، شجاعت و خطشکنی.
... السلام علیک یا ولیالاولیاء. السلام علیک یا سید الشهداء. السلام علیک یا آیتالله العظمی... السلام علیک یا امیرالمؤمنین... السلام علیک یا من کفی الله المؤمنین القتال به یوم الاحزاب... پدر مهربان امت: سلام! تولدت و روزت مبارک!
دیدگاه تان را بنویسید