پرونده عامل قتلعام فهرج روی میز قضات کیفری
با گذشت بیش از ۳ ماه از قتلعام ۱۰ نفر در روستای جهانآباد شهرستان فهرج، پرونده عامل این جنایت هولناک با صدور کیفرخواست به دادگاه کیفری استان کرمان فرستاده و شمارش معکوس برای محاکمه او آغاز شد.
روزنامه همشهری: با گذشت بیش از ۳ ماه از قتلعام ۱۰ نفر در روستای جهانآباد شهرستان فهرج، پرونده عامل این جنایت هولناک با صدور کیفرخواست به دادگاه کیفری استان کرمان فرستاده و شمارش معکوس برای محاکمه او آغاز شد. اين جنايت عصر پنجشنبه، دوم ديماه سال گذشته رخ داد و خبر آن به سرعت برق در سراسر كشور پيچيد. عامل جنايت، جوان 26سالهاي به نام شهروز بود كه بهدليل اختلافات خانوادگي با خانواده همسر سابقش، درحاليكه يك قبضه سلاح كلاشنيكف در دست داشت، راهي خانه آنها شد و اعضاي اين خانواده و برخي از همسايهها را كه در آنجا مهمان بودند به رگبار بست. در جريان اين حادثه 10مرد، زن و كودك جانشان را از دست دادند و 4نفر مجروح شدند كه به بيمارستان انتقال يافتند. شهروز پس از ارتكاب اين جنايت پا به فرار گذاشت و به همراه اعضاي خانوادهاش از استان كرمان به شهرستان ايرانشهر در سيستان و بلوچستان گريخت تا اينكه 2روز پس از جنايت در يكي از ميادين شهر از سوي مأموران شناسايي و محاصره شد. او به محض ديدن مأموران با گروگان گرفتن پسر جواني قصد فرار داشت اما در نهايت به ضرب گلوله پليس مجروح و دستگير شد. مرد جوان به كرمان منتقل شد و در همان بازجوييهاي اوليه به قتلعام هولناك اعتراف كرد. او در كمال خونسردي مدعي شد كه از ارتكاب اين جنايت پشيمان نيست و جزئيات آن را موبهمو شرح داد. در چنين شرايطي رسيدگي ويژه به اين پرونده در دادسرا شروع شد تا اينكه چند روز پيش، پرونده با صدور كيفرخواست براي شروع محاكمه به دادگاه كيفري استان كرمان فرستاده شد. در اين ميان رئيسكل دادگستري استان كرمان گفت: متهم اين پرونده در شعبه اول دادگاه كيفري يك مركز استان كرمان محاكمه خواهد شد. يدالله موحد ادامه داد: متهم جهت رسيدگي سلامت رواني به پزشكي قانوني معرفي شده بود كه نتيجه كميسيون مشخص كرد علائمي دال بر اختلال روانپزشكي در وي مشاهده نشده و او در صحت و سلامت رواني مرتكب اين جنايت شده است. در همين حال حسين ميرزابيگي، بازپرس پرونده نيز گفت: با بررسي جامع پرونده و وضعيت طرفين پرونده، بهنظر ميرسد كه بهراحتي ميشد از وقوع اين جنايت جلوگيري كرد. به گفته وي، لازم است زوجها جهت مراجعه بموقع به مددكاران و مشاوران امور اجتماعي و خانوادگي بيشتر دقت كنند و بهطور قطع ارائه خدمات مشاورهاي از سوي كارشناسان زبده و با علم مناسب، كمك شاياني به حل مشكلات خانوادهها كرده و اگر اين خانواده نيز به مددكاران مشاور مراجعه ميكردند امروز شاهد چنين حادثه دلخراشي نبوديم. در ويژهنامه نوروزي همشهري گفتوگوي مفصلي با رقيه، همسر شهروز(عامل جنايت)منتشر كرديم كه بخشهايي از آن را در ادامه ميخوانيد. چند نفر از اعضاي خانوادهات را از دست دادي؟ پدر و مادرم مقابل چشمانم تير خوردند و جان دادند. 2خواهر و يكي از برادرانم هم كشته شدند. دختر7ساله خواهرم هم وقتي تير خورد، جلوي پاهايم افتاد. من جان دادن اين دختر را ديدم و فقط ميلرزيدم. قربانيان ديگر از اقوامم ازجمله عمه و زنعمويم بودند و 2نفر هم از همسايههايمان بودند. از روز حادثه بگو. چه اتفاقي افتاد؟ آن روز مادربزرگم كه كسالت داشت همراه عمهام از كرمان به خانه ما در جهانآباد آمده بودند. براي همين همسايهها كه مادربزرگم را ميشناختند، براي عيادت آمدند كه او را ببينند. داخل خانه بوديم و از همسايهها پذيرايي ميكرديم كه ناگهان صداي تيراندازي شنيديم. پدرم به سمت حياط رفت. هنوز نميدانستم شهروز است كه به سمت خانه ما تيراندازي ميكند. شهروز از خانواده من كينه داشت. چون آنها از من حمايت ميكردند اما آيا همه اينها به حدي بود كه او دست به چنين جنايت وحشتناكي بزند. آن روز شهروز به پدرم كه به حياط خانه رفته بود شليك كرد و بعد وارد خانه شد. نميدانيد چه صحنهاي بود. با ديدن او همه جيغ ميكشيدند و ميخواستند از دستش فرار كنند. من به همراه مادرم، خواهرم، برادرم و خواهرزاده كوچكم به داخل اتاق فرار كرديم. او هر كس را كه مقابلش ميديد شليك ميكرد. كمي بعد وارد اتاق و مقابل ما ظاهر شد. هيچوقت او را اينطور عصبي و وحشتناك نديده بودم. اسلحه را به سمت مادر و خواهرهايم گرفت و ديوانه وار شليك كرد. نفسم بند آمده بود. وقتي به من رسيد اسلحه را مقابلم گرفت. روي زمين افتادم و دستانم را روي سرم گذاشته بودم. منتظر بودم شليك كند. ميدانستم كارم تمام است اما شهروز انگار آرام شده بود. گفت: تو را نميزنم. اين جمله را گفت و فرار كرد. من ماندم با جنازه عزيزانم كه خونآلود روي زمين افتاده بودند و ديگر نفس نميكشيدند. وحشت زده فقط ميلرزيدم و حتي نميتوانستم حرفي بزنم، اشك بريزم و فرياد بكشم. از شهروز بگو. چه شد كه با او ازدواج كردي؟ شهروز پسرخالهام بود. من متولد سال 78هستم. او همبازي دوران كودكيام بود و من هيچوقت رفتار نامناسبي از او نديدم. آنها در فهرج زندگي ميكردند و ما در روستاي جهانآباد. او عيد پارسال به خواهرم گفت كه قصد ازدواج با مرا دارد و بعد از مدتي به خواستگاريام آمد. 23مرداد 94با او پاي سفره عقد نشستم. اوايل هيچ حسي نسبت به او نداشتم اما مدتي بعد به او علاقهمند شدم. من 16ساله بودم كه عروس شدم و از بچگي به من ياد دادند كه هرچه شوهرت ميگويد بايد اطاعت كني و حرفي نزني. پس هنوز زندگي مشتركتان شروع نشده بود؟ عروسي نگرفتيم اما 4ماه با هم زندگي كرديم. پس از اينكه با هم عقد كرديم، زياد به خانهمان ميآمد. چندبار يكي از خواهرانم كه در اين حادثه كشته شده را با ماشينش به كرمان برد تا خواهرم كارهاي ادارياش را انجام بدهد. از آن روز به بعد پدرم به او تذكر داد كه در روستاي ما اگر مردي كه زن دارد، زن ديگري را تنها سوار ماشينش كند، برايش حرف درميآورند، حتي اگر آن زن دخترخاله و خواهرزنش باشد. شهروز از اين حرف پدرم خوشش نيامد و سر همين مسئله از او كينه به دل گرفت و مدام پيش من از پدرم بد ميگفت. من هم از ترسم سكوت ميكردم و حرفي نميزدم. عيد 95بود كه پدرم شهروز را به خانه دعوت كرد و از او خواست تا تكليف مرا درخصوص گرفتن مراسم عروسي و ازدواج مشخص كند. او هم بيشتر عصبي شد. يكي، دو روز بعد با من تماس گرفت و گفت تو زن عقدي من هستي و بايد به خانه من بيايي. بعد به خانه پدرم آمد و بيآنكه جشن عروسي بگيرد، مرا به خانهشان در فهرج برد. او در خانه قديمي و ويلايي به همراه خانوادهاش زندگي ميكرد كه يكي از اتاقهاي خانه را به ما دادند و به اين ترتيب من و شهروز زندگي مشتركمان را شروع كرديم. پس چه شد كه تصميم به جدايي از او گرفتي؟ در فرهنگ ما زن نبايد حرف جدايي بزند. اين مرد است كه تصميم ميگيرد با زني زندگي كند يا نه. شهروز بود كه تصميم به جدايي گرفت. ما 4ماه بيشتر با هم زندگي نكرديم. او عصبي بود و من اگر خلاف ميلش حرف ميزدم جنجال به پا ميكرد. در آن 4ماه اجازه نميداد من به خانه پدرم بروم و آنها را ببينم. من هم جرأت نميكردم حرفي بزنم و در آن زمان مادرم را هرازگاهي كه به فهرج ميآمد، ميديدم. در كل نهتنها با من بلكه اگر در رانندگي، خريد يا هرجاي ديگر با كسي بحث ميكرد، كار به زد و خورد ميكشيد و دست به چاقو ميشد. حتي چندبار هم بهخاطر چاقو كشي به زندان افتاد و من هميشه از اين اخلاقش وحشت داشتم و باعث شده بود كه بيشتر بترسم و حرفي نزنم. 4ماه با هم زندگي كرديم و خودش يكباره گفت ديگر مرا نميخواهد. او يك روز مرا با خود به خانه پدريام برد و گفت دخترتان را پس فرستادم و ديگر نميخواهم با او زندگي كنم. نميدانم چه شده بود اما احساس ميكنم زيرسرش بلند شده بود و به من خيانت ميكرد. من هم وقتي ديدم ديگر مرا نميخواهد به دادگاه خانواده رفتم و درخواست طلاق دادم اما در دادگاه حاضر نشد و از طريق خالههاي ديگرم شنيده بودم كه ميگفت فقط براي امضاي طلاق توافقي به دادگاه ميآيد. اگر راضي به جدايي بود چرا چنين كاري كرد؟ من فكر ميكنم همه اينها بهخاطر كينهاي بود كه از پدرم داشت و بهدنبال راهي بود كه يك روز زهرش را بريزد و انتقام بگيرد تا آرام شود.
دیدگاه تان را بنویسید