خبرگزاری ایسنا: صدام پیش از آغاز جنگ تحمیلی و در اجلاس سران عدم تعهد در هاوانا، میزبانی بغداد را برای اجلاس بعدی بر عهده گرفته بود تا ژست یک صلح طلب را به نمایش بگذارد. او با ترسو خواندن خلبانان ایرانی گفته بود: «هیچ خلبان ایرانی جرأت نزدیک شدن به آسمان بغداد برای برهم زدن اجلاس را ندارد.» روز ۳۰ تیر ۱۳۶۱ با وجود تهدید صدام،6 خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران با سه فروند هواپیمای جنگنده برای انجام عملیاتی در قلب عراق آماده شدند. یکی از این خلبانان سرلشکر شهید «عباس دوران» بود.
عباس دوران که بود؟ تصمیم بر این میشود که سه فروند فانتوم کاملاً مسلح به پرواز درآیند. هر سه تا مرز پرواز کنند و تنها دو فروند از مرز گذشته و به هدف حملهور شوند و فانتوم سوم در همانجا منتظر بماند تا در صورت نیاز به آنها بپیوندد. خلبانان مأموریت یافتند روی بغداد عملیاتی انجام دهند. هدف آنها بمباران پالایشگاه «الدوره» بغداد، نیروگاه اتمی بغداد و پایگاه الرشید یا ساختمان هتل اجلاس عدم تعهد بود. هر سه گروه تا مرز پرواز میکنند آنگاه یکی جدا شده و دو فروند دیگر به فرماندهی «عباس دوران» وارد خاک عراق میشوند. هواپیماها در حدود ۳۰ کیلومتری شهر بغداد با سه دیوار آتش در مقابل خود مواجه میشوند. پس از عبور از دیوارهای آتش دشمن چند گلوله به یکی از هواپیماها برخورد میکند. با اصابت این گلولهها، موتور سمت راست هواپیمای دوران از کار میافتد ولی او بازهم تصمیم به ادامه عملیات میگیرد؛ بنابراین هواپیماها بهسمت جنوب شرقی شهر بغداد که پالایشگاه «الدوره» در آنجا بود ادامه مسیر میدهند و با اینکه پدافند دشمن بسیار قوی است اما تمام بمبها را روی این پالایشگاه تخلیه میکنند. روایت کابین عقب شهید دوران از عملیات در
قلب بغداد بعد از تخلیه بمبها به مسیری ادامه میدهند که در واقع این مسیر در نهایت به سالن کنفرانس سران غیرمتعهدها ختم میشده است. در همین زمان عقب هواپیمای دوران نیز مورد اصابت چندین گلوله ضدهوایی قرار میگیرد بهطوری که از دم هواپیما تا محل قرار گرفتن کابین خلبان آتش میگیرد. «منصور کاظمیان»، خلبان کابین عقب در این باره توضیح میدهد: «به پالایشگاه که رسیدیم، بمبهایمان را تخلیه کردیم. شاید ١٠،٢٠ ثانیه بعد در آینهها دیدم که هواپیمایمان آتش گرفته است. دستم رفت برای اجکت که به شهید دوران بگویم آماده باش میخواهم اجکت کنم. بعد از آن دستگاهها جلوی چشمم سیاه شد، همان موقع از هواپیما به بیرون پرتاب شدم. حالا واقعا نمیدانم که شهید دوران من را به بیرون اجکت کرد یا نه؟ شاید در آن لحظه تصمیم گرفته بود که من را به بیرون اجکت کند یا اینکه مثلا آتشسوزی هواپیما به راکتهای صندلیها رسیده بود و خودش عمل کرده بود، چون من خودم اجکشن را نکشیدم. وقتی که به بیرون پریدم، بیهوش شدم و حدود ٨:٣٠ صبح بود که به هوش آمدم. اول شنواییام هوشیار شد که صدای حرفزدن به عربی شنیدم. وقتی چشمهایم را باز کردم دیدم دو سرباز و یک
درجهدار عراقی ایستادهاند و یک بهیار هم درحال بخیهزدن گوشه لبم بود که پاره شده بود. یک پایم بهطورکامل کبود شده بود و یکی از دندههایم هم روی قلبم شکسته بود. بعدا متوجه شدم که مهرههای کمرم، هم شکسته است و این خونمردگی پایم مربوط به مهره کمرم بوده. همچنین یکی از مهرههای گردنم هم آسیب دیده بود. اولین سؤال من از آنها این بود که «عباس دوران» کجاست؟ آنها گفتند: «به بیرون نپریده است. بعد از اینکه تو پریدی، او هواپیما را به سمت هتلی که قرار بود اجلاس عدم تعهد در آن تشکیل شود، هدایت کرده است».» اکنون پس از گذشت بیش از سه دهه از این فداکاری و شهامت شهید عباس دوران،ایسنا برای نخستین بار سند گواهی فوت (شهادت) سرلشکر خلبان عباس دوران را که توسط بعثیها به نگارش درآمده است منتشر میکند. در متن این سند آمده است:
«به/ هیأت صلیب سرخ در بغداد موضوع/ گواهی فوت با توجه به اعلام کمیته دائمی قربانیان جنگی نمونهای از گواهی فوت سرهنگ دوم عباس دوران خلبان ایرانی که هواپیمایش در تاریخ 21 ژانویه 1982 میلادی سقوط کرد برای شما ارسال میشود. در این گواهی تاریخ و علت فوت نیز بیان شده است. امید است که اقدامات لازم در این زمینه انجام شود... با تشکر. پیوستها 1- گواهی فوت رئیس کمیته دائمی قربانیان جنگی» عباس میگفت: من هرگز نمیتوانم عقب مشینی کنم نرگس خاتون (مهناز) دلیری همسر شهید عباس دوران روایت میکند: «مسئولان نیروی هوایی به دلیل پروازهای زیاد عباس، تصمیم گرفتند او را به تهران منتقل نمایند که او موافقت نکرد. گفت من به تهران نمیروم. پرواز را دوست دارم و میخواهم به مردم خدمت کنم. همیشه به من میگفت که از پول این مردم من دوره دیدهام و خلبان شدهام. گاهی به من میگفت: آیا میدانید از پول این مردم و این کشور چه قدر برای ما خرج کردند و ما را فرستادند آمریکا تا دوره ببینیم؟ من هرگز نمیتوانم عقب نشینی کنم. یکی میگوید نمیخواهم پرواز کنم و نمیرود. من هم میگویم؛ پس چه کسی برود؟ چه کسی از کشور دفاع کند؟»
دیدگاه تان را بنویسید