کولبرها؛ قربانیان بیتوجهی به اقتصاد استانهای مرزی
اولین باری که به سردشت سفر کردم فکر میکردم در این شهر مرزی فقط یک درد وجود دارد... درد به جا مانده از بمباران شیمیایی... دردی که از سال 66 تا امروز ادامه دارد و در میان تاولها و سرفههای بیامان مردمان سردشت رخ مینماید. اما این آخرین درد ناتمام مردم سردشت نیست. روزی که رفتم و مهمان شهر کوچک سردشتیها شدم با تمام وجود دانستم که چقدر دردمندند این سادهدلان سادهپوش.
اولین باری که به سردشت سفر کردم فکر میکردم در این شهر مرزی فقط یک درد وجود دارد... درد به جا مانده از بمباران شیمیایی... دردی که از سال 66 تا امروز ادامه دارد و در میان تاولها و سرفههای بیامان مردمان سردشت رخ مینماید. اما این آخرین درد ناتمام مردم سردشت نیست. روزی که رفتم و مهمان شهر کوچک سردشتیها شدم با تمام وجود دانستم که چقدر دردمندند این سادهدلان سادهپوش.
عروسیشان را دیده بودم اما طاقت دیدن عزایشان را نداشتم...آن هم چه عزایی... عزایی که تمام مردمان کردنشین سرزمینم را داغدار کرد. این روزها انگار عادت کردهایم به شنیدن خبرهای بد. آن از پلاسکو، این هم از کولبرهای سردشت. در یک هفته چهار نفر از کولبران در سرمای مسیر جان خود را از دست دادند که به گفته اهالی با مرگ یک نفر دیگر در بیمارستان، تعداد قربانیان به عدد پنج رسیده است. دو نفر دیگر هم روی تخت بیمارستان در جدال با مرگ هستند.
صدای شیون زنها در غم همسر و پسران خود فضا را پر کرده بود. کسی قرار نبود خسته شود و هفت ساعت یک نفس جستوجو و برفروبی کردند. آنجا دیگر پلاسکو نبود که تجهیزات و امدادگران حرفهای وارد عمل شوند. بیل بود و زور بازو. هوا در حال روشن شدن بود که آخرین جسد هم از زیر برف بیرون کشیده شد. امدادگران هلالاحمر مصدومان را با آمبولانس به بیمارستان منتقل و اهالی، کشتهها را تشییع کردند.
البته در زمان ریزش بهمن کسی از شمار افراد گرفتار در آن خبر نداشت و بر این اساس، شورای هماهنگی مدیریت بحران سردشت، با صدور اطلاعیهای از مردم خواست تا اگر فرد یا افرادی از اعضای خانوادهشان مفقود و احتمال میدهند که در این حادثه گرفتار شده باشد، موضوع را سریع با مراجعه حضوری به پلیس آگاهی اطلاع دهند.
واژه کولبر آنقدر غریبه است که به گوش اکثر ماها نرسیده بود. تا جایی که انگار این واژه چند روزیست که وارد زبان ما شده...درست از روزی که کولبرها زیر بهمن ماندند و در سرمای استخوانسوز کوههای سردشت جان باختند.
اما ماجرا یک تفاوت مهم دارد. مردم مناطق مرزی ایران که اغلب هم کردنشین هستند در چنان محرومیتی به سر میبرند که روزگار، راهی جز کولبری برای آنها باقی نگذاشته است. در واقع جبر زندگی آنها را به این مسیر سخت و پر خطر وامیدارد و آنچه در اینجا آن را «قاچاق» میخوانیم در آنجا «تنها راه نجات زندگی» نام دارد. مثل روز روشن است که مردمان سختکوش کرد هم اگر شرایط مساعد و روزگار پررونقی داشتند، شاید هیچ گاه پا در این مسیر پرخطر نمیگذاشتند، ولی به هر روی، کمبود امکانات، کوتاهی دولتها و سایر مسائل دست به دست هم میدهند تا این روزها کولبری در این مناطق به شیوهای رایج برای گذران زندگی بدل شود.
۱۰تا ۸۰ ساله! هیچ مهم نیست؛ جنسیت هم رنگی ندارد میان این کوههای سخت و سرد؛ مهم بلدی راه است و توان. میشود دیپلمه و لیسانسیه هم میانشان یافت حتی دانشجو. باید توشه برداشت و دل به کوه زد. باز آمدن یا نیامدن در این ملک دست تقدیر است. مین تنها بلای جانشان نیست. سقوط از صخره و هزار دامگه دیگر باید از سر بگذرانند. در این کار مسایل حیرتآور هم وجود دارد؛ «گروههای قاچاق که به صورت کاروانی مبادرت به این کار میکنند، کمتر مورد آسیب واقع میشوند، شاید بتوان به آنها لقب قاچاقچیان رسمیداد؛ کولبرها برای امنیت بیشتر باید وارد چنین گروههایی شوند چون آنها راه را از چاه باز میشناسند».
اینکه بسیاری از آنها از سر ناچاری شانههای خود را زیر بار سنگین کالا ستون میکنند، شکی نیست. هیچ نهاد دولتی یا غیردولتی هم وجود ندارد که از کولبرها بویژه در مواقعی که آسیب میبینند حمایت کند. این قضیه برای افرادی که در آن سوی مرز صدمه میبینند حادتر است. برخوردهای تند و نداشتن هر گونه حامی و پشتوانه، امید را در دل این مردمان کمرنگ کرده است. «هرساله تعدادی از کارگران کولبر جان خود را در مرزها از دست میدهند». مردمان مهربان این دیار هنوز از پس این همه سال نگاهشان دوخته به دست مسئولان تا باری را از شانههای بیرمقشان بردارند؛ نه صرفا از راه برخورد قانونی، بلکه با تدبیر و سیاست.
هر بار که یخچالی را به دوش میگیرد، تلویزیونی را روی کول خود میبندد یا 4 گالن سوخت را به پشت میگیرد و در گذر از کوهستان پر خطر با خودش میگوید «خدایا به امید تو»، میداند این بار ممکن است آخرین بار باشد، راهی کوه میشود. بارهای سنگینی که به قول بعضیها باید با جرثقیل آن را جا به جا کنند، مردان این سرزمین برای کسب لقمه نانی بر دوش میبندند. صاحبان بارها در نزدیکی مرز خودروهایشان را متوقف میکنند و منتظرمان هستند تا کولبرها به سراغ شان بروند و وقتی هم در راه کشته میشوند صاحبان بار فقط غصه کالایشان را میخورند و کسی به فکر کولبر بیچاره و زن و بچههایشان نیست. برخی میگویند که آنها به اقتصاد کشور لطمه میزنند اما واقعیت این است اصلاً دلشان نمیخواهد که این اتفاق بیفتد، ولی باور کنید از روی ناچاری است. از طرفی آنها میگویند که دارو و مشروبات الکلی نمیآورند با اینکه درآمدش خیلی بالاست، برای همین وسایل خانگی، سوخت، خشکبار و پارچه از این طرف بار میکنند و به راه میافتند. سیمهای خاردار، میدانهای مین، خطر حمله حیوانات، سر خوردن و پرت شدن از کوه، گیر کردن طناب بار دور گردنشان، دستگیری توسط مأموران و سرما همگی خطرات زیادی است در کمین آنها. گاهی هوا به قدری سرد است که اگر کفشهایشان از پایشان دربیاید دیگر نمیتوانند آنها را پا کنند. مواقعی هم طناب بار باز میشود و دور گردن کولبر میافتد و زندگیاش نابود میشود. نباید نقص عضو را هم نادیده گرفت. میدانهای مین و سقوط باعث قطع عضو میشود و کولبران اما بازهم از سرناچاری با همان با دستها و پاهای مصنوعی به کارشان ادامه میدهند.
اگر کار باشد، آنها هیچوقت کولبری نمیکنند. بعد از مدتی کولبری استخواندرد میگیرند و دیگر هیچ کاری نمیتوانند انجام دهند. تازه اگر در این مدت گرفتار ماموران پلیس یا بهمن و سیل نشوند. خطر ریزش کوه هم همیشه هست. برای هر کیلو بار بین 4000 تا 5000 تومان میگیرند. مگر یک انسان چقدر بار میتواند حمل کند؟ حدود 40 تا 50 کیلو باری است که به صورت استاندارد میتوان حمل کرد. گاهی هم تا مرز میروند و باری نیست یا بار آسیب میبیند و باید تاوان بدهند. البته همیشه بارها به صورت قاچاق و از راههای غیرقانونی نیست، گاهی بارهایی که گمرکی آن پرداخت شده است در اختیار کولبرها قرار میگیرد تا از مرز به شهر منتقل شود. و این گونه داستان تلخ زندگی کولبرها ادامه دارد...
دیدگاه تان را بنویسید