کسانی که هستند، اما نیستند؛ داستان آدمهای بیشناسنامه
گزارشی درباره آنان که زندگی می کنند اما بدون شناسنامه و مدرک هویتی
خودش را سمیه معرفی می کند. روی زمین نشسته و یک زانویش را در بغل گرفته است. به رسم زنان افغانستان شالی دور سرش پیچیده و لهجه اش هم کمابیش شبیه آنها ست. بی مقدمه درباره پسر کوچکش صحبت می کند. می گوید: می خواهم این یکی تا آخر درس بخواند. هر چی دارم برایش خرج می کنم که باسواد شود. پسرت کجا درس می خواند؟ تا کلاس سوم اینجا بود، بعدش رفت مدرسه عادی. برای بچه هایی که مدرک ندارند شهریه چقدر است؟ اولش 100 هزار تومان می گیرند بعد ماهی 15 هزار تومان. شوهرت کجاست؟ در جنگ افغانستان کشته شد. چند تا فرزند داری؟ 8 تا. همه شان ازدواج کردند. یکی از پسرهایم با یک دختر ایرانی که شناسنامه دارد ازدواج کرده ولی بچه هایش شناسنامه ندارند. بقیه هم با افغانستانی ها ازدواج کردند. پس نوه هایت هیچ کدام شناسنامه ندارند؟ نه. چرا با آدمی که شناسنامه یا برگه اقامت نداشت ازدواج کردی؟ ازدواجت کجا ثبت شد؟ قسمت بود! بین تمام خواهر و برادرهایم فقط من هستم که همسر یک خارجی شدم. عقدمان هم هیچ جا ثبت نشده فقط اعضای شورای روستایی امضا کردند. خرج زندگی را چه طور تامین می کنی؟ پسرم تو کار بازیافت زباله است و کمیته امداد هم به خودم کمک می کند. به این فکر نکردی که شناسنامه مهم است و اگر بچه هایت نداشته باشند با مشکل مواجه می شوند؟ من دوازده سالم بود که عروس شدم.این چیزها را نمی دانستم. ولی الان اهمیتش را می فهمم. پیگیری کرده ای که برای فرزندانت شناسنامه بگیری؟ بله خیلی دنبالش بودم اما نشد. بچه ها کارت اقامت هم داشتند اما چون پول تمدیدش رو نداشتیم الان دیگرندارند. اگر پسرها را بگیرند و ببرند نمی دانم چکار کنم؟!
فاطمه دختر دوازده ساله ایرانی بدون شناسنامه است. می گوید که تا کلاس سوم رایگان درس خوانده اما بعد از آن به دلیل نداشتن هزینه ثبت نام، درس را رها کرده است. تو که ایرانی هستی چرا باید به مدرسه شهریه بدهی؟ چون مامانم برام شناسنامه نخریده ! - شناسنامه که خریدنی نیست، گرفتنیه. الان هم می توانی بگیری. - نه نمی توانم چون بابام نیست! نمی دانیم کجاست. فکر می کنیم معتاد شده ما رو ول کرده. فاطمه سرش را پایین می اندازد و لب می چیند. گویی غم گم شدن و نبود پدر بیشتر از نداشتن شناسنامه او را رنجانده است. ادامه می دهد: مامانم رفت دنبال شناسنامه بهش ندادند! دوست داری درس بخوانی؟
سعیده اهل بلوچستان است. لباس محلی پوشیده و چهره اش از سی سال که سن واقعی اش است، شکسته تر می نماید. سرش بیشتر پایین است .انگار تمام مشکلات زندگی را تقصیر خودش می داند. « جد و آبای ما از همان زمان که شناسنامه می دادند؛ مدرکی ندارند. همه مان هم با کسانی ازدواج کردیم که آنها هم شناسنامه نداشته اند» می پرسم: - یعنی هیچ کدامتان نرفتید دنبال شناسنامه؟ رفتیم، ندادند! فقط یک دایی ام توانست بگیرد که او هم پول خرج کرد. باید وکیل بگیریم.چون هزینه اش زیاد است ما نتوانستیم. غیر از وکیل گرفتن از راه قانونی نمی شود؟ اداره اتباع خارجی رفته ام اما می گویند یا باید بدون مدرک بمانیم یا اینکه مدرک افغانی بگیریم. یعنی کارت اقامت؟ بله .فقط یک قطعه عکس و 15 هزار تومان پول می گیرند و کارت را تحویل می دهند. خودشان پیشنهاد دادند تابعیت آنجا را بگیرید؟
سعیده در حالی که بغض کرده است، ادامه می دهد: همه مان بلاتکلیف هستیم! حالا می فهمم که داشتن شناسنامه چقدر مهم است و خجالت می کشم از اینکه مدرکی ندارم . مثلا بیمارستان که می رویم؛ مدارک می خواهند و مجبوریم از مدارک کسی استفاده کنیم یا استشهاد محلی جمع کنیم. زایمان هایت چه طور بود؟ چون نمی توانستم بیمارستان بستری شوم، هر چهار زایمانم داخل خانه بود. بغضش می شکند و ادامه می دهد: دو برادرم را چون مدرکی نداشتند، رد مرز کردند و آنها مجبور شدند بروند افغانستان! نتوانستید ثابت کنید ایرانی هستید ؟
«خاله ام شناسنامه دارد اما همسرش که تفاوت سنی زیادی هم با او داشته، در یک روستای دورافتاده زندگی می کرده و شناسنامه نگرفته است اگر همان زمان اقدام می کردند که ثابت می شد شوهر خاله ام ایرانی است، شاید خودش و بچه هایش می توانستند شناسنامه بگیرند اما این کار را نکردند و حالا بعد از فوت او این کار سخت شده است. البته ما خیلی دوندگی کردیم ولی به نتیجه ای نرسیدیم!» معصومه ادامه می دهد: خاله ام شش بچه بی شناسنامه دارد که هیچ کدام درس نخوانده اند و فقط سواد قرآنی دارند. همه آنها با زن و مردهای شناسنامه دار ازدواج کرده اند اما نوه های پسری خاله ام شناسنامه ندارند. او درباره مشکلات نداشتن شناسنامه می گوید: موقع سفر خیلی وقت ها شده در مسیر بین راهی از آنها مدارک خواسته اند یا مشکل دیگر مدرسه نرفتن بچه هاست با اینکه یکی از آنها هوش فوق العاده ای دارد و به درس خواندن علاقه دارد، متاسفانه بی سواد است.
بچه های کلاس اولی سرزنده و خوشحال پشت میز نشسته اند. در چهره هیچ کدامشان دغدغه مدرک و شناسنامه نیست. فکر می کنم هفت سال سن کمی برای درک مشکلات باشد اما وقتی از آنها می پرسم : «بچه ها کی میدونه شناسنامه چیه و به چه درد میخوره؟!» جوابی می دهند که انتظارش را ندارم! همه شان به اتفاق می گویند: شناسنامه یعنی اگر پلیس دستگیرت کنه، زود آزاد میشی! می پرسم: - دیگه چی؟ باز هم همان را به شیوه دیگری تکرار می کنند. کسی میدونه شناسنامه غیراز این به چه درد میخوره؟ الناز دختر ایرانی، افغانستانی، در آخرین نیمکت چوبی خودش را از بین بچه ها بیرون می کشد. قدش کش آمده و دستش را تا جایی که توانسته بالا آورده است. می خواهم که پاسخ دهد، می گوید: شناسنامه برگه کاغذی است که از آن برای شناسایی، ثبت نام در مدرسه، شغل و بهداشت استفاده می شود.
به محله ای می روم که طبق اطلاعات به دست آمده، تعدادی از افرادی که مشکل شناسنامه دارند، در آنجا زندگی می کنند. چندین نوجوان پسر در حال بازی فوتبال هستند. ازآنها می پرسم شما ایرانی هستید یا؟ می گویند: افغانستانی. اما اینجا زندگی می کنیم. می گویند که کارت اقامت دارند اما خیلی ها را می شناسند که هیچ مدرکی ندارند. حامد که از همه بزرگ تر است ادامه می دهد: مدرسه همه را ثبت نام می کند اما از آنها پول بیشتری می گیرد.
در همین حال نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی در گفت وگو با خراسان می گوید: برای حل مشکل این افراد، طرح رفع تبعیض ازدواج زنان ایرانی با اتباع بیگانه تهیه و تدوین شده و در مراحل رسیدگی و پیگیری است. سهیلا جلودارزاده می افزاید: در قوانین اسلامی منعی برای ازدواج یک زن و مرد مسلمان نیست و بحث تابعیت و نژاد موضوعیتی ندارد لذا باید از ازدواج زنان ایرانی با اتباع بیگانه، رفع تبعیض شود.
یک وکیل پایه یک دادگستری در این باره می گوید: طبق ماده واحده ای که در سال 1385به این منظور به تصویب رسید، فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی با مردان خارجی که در ایران متولد شده یا بشوند با داشتن شرایطی ازجمله اینکه ازدواج والدین به ثبت رسیده باشد، فرد سوء پیشینه کیفری یا امنیتی نداشته باشد، تابعیت غیر ایرانی رد اعلام شود و این پروسه ظرف مدت یک سال پس از رسیدن به 18 سالگی صورت پذیرد، افراد می توانند پس از رسیدن به این سن تقاضای تابعیت ایرانی کنند.
اما بحث دیگر مربوط می شود به افرادی که در ایران متولد شده اند، والدین ایرانی دارند، اما شناسنامه ندارند. ایرانی هایی که پدر و مادرشان دارای شناسنامه هستند اما خودشان بنا به دلایلی شناسنامه نگرفته اند با طی مراحلی در سازمان ثبت احوال، می توانند با جمع آوری استشهاد محلی اقدام به دریافت شناسنامه کنند اما مشکل اینجاست که بیشتر این افراد، دارای والدینی هستند که آنها هم شناسنامه یا مدرکی ندارند که این مشکل را سخت تر کرده است. همچنین برخی از زایمان ها داخل خانه انجام می شود و برگه گواهی ولادت در این خصوص موجود نیست! از طرفی کودکان حاصل از ازدواج موقت ( بین دو ایرانی که شناسنامه ندارند) نیز به دلیل این که والدینشان فاقد سند ازدواج معتبر هستند، با مشکلاتی مواجه می شوند. روزنامه اعتماد در سال 94 نوشت: در صورتی که پدر و مادر تاکنون شناسنامه دریافت نکرده باشند، صدور شناسنامه کودک آنها تقریبا ناممکن است. راهکار نامناسبی که هم اکنون برای این کودکان وجود دارد، اعلام آن به بهزیستی است. اما بهزیستی تنها برای کودکانی که مدت زیادی در آن مراکز زندگی کنند، شناسنامه صادر می کند، در حالی که بسیاری از آنها یا هرگز به بهزیستی نمی روند یا مدت کمی در آنجا هستند. در ضمن بسیاری از کودکان کانون اصلاح و تربیت هم شناسنامه ندارند. با مرور آیین نامه اجرایی کانون اصلاح و تربیت و بالاخص ماده های ۴، ۲۲، ۲۸، ۳۵، ۳۶ می توان دریافت با توجه به اهمیتی که قانونگذار به وضع تحصیل طفل و نحوه زندگی وی پس از آزادی قائل است، واحد مددکاری این کانون وظیفه دارد قبل از آزاد کردن این کودکان برای آنها شناسنامه اخذ کند. با این حال در موارد بسیاری مشاهده شده است که کانون پس از اتمام زمان حکم برای آنان شناسنامه اخذ نکرده است.
دیدگاه تان را بنویسید