روزنامه خراسان: قرار بود تا دقایق دیگر پای چوبه دار بروند. ترس عجیبی سراسر وجودشان را فرا گرفته بود و خیره به گوشه اتاق مینگریستند شاید هم در افکار خود به صحنه ای می اندیشیدند که چگونه با شلیک های مرگبار، چند انسان را مجروح کرده و تا پای «مرگ» کشانده بودند.
2 سارق مسلح که در پی دستبرد خونین به یک طلافروشی در نیشابور موجی از رعب و وحشت را ایجاد کرده بودند اکنون چشمانشان روی عقربه های ساعتی قفل شده بود که بر دیوار اتاق کلانتری سپاد قرار داشت. ثانیه ها با سرعت برق می گذشتند و 2 سارق جوان با عبور هر ثانیه به چوبه دار نزدیک تر می شدند و وحشتی را که روزی در دل رهگذران و کسبه خیابان امام خمینی(ره) نیشابور ایجاد کرده بودند از خاطر می گذراندند و امروز «وحشت زده» چوبه دار را مقابل خود می دیدند اگرچه مدعی بودند از اقدامات وحشتناک خود پشیمان گشته اند اما پشیمانی دیگر سودی نداشت و «طناب مجازات» انتظار آن ها را می کشید. آنچه می خوانید گفت و گوی خراسان با 2 محکوم به اعدام قبل از اجرای حکم است که سیزدهم مرداد سال 1393 در حالی که سلاح وینچستر را در دست می فشردند وارد طلافروشی در نیشابور شدند و با شلیک گلوله 3 تن را مجروح کردند و مقادیری طلا را به سرقت بردند.
نامت چیست و چند سال داری؟ «م.ص» هستم و 22 سال دارم. تا کلاس چندم درس خواندی؟ دیپلم دارم! چرا ادامه تحصیل ندادی؟ بعد از گرفتن دیپلم به خدمت سربازی رفتم و هنوز خدمتم به پایان نرسیده بود که این حادثه رخ داد. ازدواج کرده ای؟ بله! همان زمان ازدواج کردم ولی نامزدم سال گذشته که من در زندان منتظر تجدیدنظر در حکم بودم طلاق گرفت. به خاطر به دست آوردن پول زیاد سرقت مسلحانه انجام دادی؟ نه!پدرم فرش فروشی دارد و از وضعیت مالی مناسبی برخوردار است. پس اگر نیاز مالی نداشتی چرا دست به این اقدام وحشتناک زدی؟ فقط به خاطر بی عقلی! جوان بودیم و درگیر یکسری هیجانات خاص شدیم. می خواستیم خودی نشان بدهیم! چه شد که به فکر سرقت مسلحانه افتادی؟ من خدمت سربازی را می گذراندم. زمانی که به مرخصی می آمدم با پسر عمو و دوستانم دور هم جمع می شدیم و به شب نشینی می پرداختیم در همین شب نشینی ها بود که به طور ناگهانی تصمیم به اجرای یک سرقت مسلحانه گرفتیم. ما در این شب نشینی ها فیلم های پلیسی خارجی را از طریق ماهواره و یا سی دی نگاه می کردیم که چگونه افرادی با قدرت و هیجان خاصی مثلا به یک بانک یا کشتی یا طلافروشی دستبرد می زنند و با شگردهای خاصی
از چنگ پلیس فرار می کنند. آن روزها که در اوج هیجانات دوران جوانی قرار داشتیم پس از دیدن یک فیلم تصمیم گرفتیم تا ما هم با طرح یک نقشه حساب شده به جایی دستبرد بزنیم. وقتی روی این ماجرا متمرکز شدیم به این نتیجه رسیدیم که طلافروشی نزدیک مغازه پدرم را مورد دستبرد قرار بدهیم.
فکر می کنی تنها ماهواره و فیلم های پلیسی موجب شد تا شما دست به سرقت مسلحانه بزنید؟ البته عوامل دیگری مانند دوستان ناباب هم دخیل بود چرا که ما وقتی با دوستانمان بیرون می رفتیم آن ها سیگاری (بنگ) می کشیدند و ما را هم تشویق میکردند اما من تا امروز لب به «دود» نزده ام!
پس در شب نشینی های خودتان چه چیزی مصرف می کردید؟ ما معمولا مشروب میخوردیم و از قرص های روانگردان استفاده می کردیم! چرا! این ها که خطرناک تر از «سیگاری» است؟ خوب! به خاطر این که تحت تاثیر حرف های پوچ دیگران قرار می گرفتیم فکر می کردیم با مصرف این ها (مشروب و قرص) حالمان دگوگون می شود و سرحال می شویم!!
از زمانی که تصمیم به سرقت گرفتید تا وقتی که آن را اجرا کردید چه مدت طول کشید؟ حدود 2 هفته! در این مدت اطلاعات طلافروشی را جمع آوری و نقشه سرقت را مرور می کردیم تا شناسایی نشویم.
اسلحه وینچستر را از کجا تهیه کردید؟ از چهارراه لشگر مشهد خریدیم! خودرو پژویی که با آن در صحنه سرقت حاضر شدید مال چه کسی بود؟ آن را از مشهد سرقت کردیم! چگونه؟ در خیابان گاراژدارها منتظر بودیم که مردی با خودرو از پارکینگ منزل بیرون آمد زمانی که از خودرو پیاده شد تا در پارکینگ را ببندد ما هم بلافاصله 2 نفری خودرو را سرقت کردیم! مالباخته شما را تعقیب نکرد؟ چرا خیلی دنبال ما دوید ولی دیگر به ما نمی رسید چرا هنگام سرقت به سوی مردم شلیک کردید؟
سلاح دست من بود ترسیده بودم وقتی به یکباره ماموران را مقابل خودمان دیدیم که شلیک کردند وحشت زده شدیم و برای آن که خودمان را به خودرو برسانیم شلیک کردم ولی گلوله ها ساچمه ای بود پراکنده شد و چند نفر زخمی شدند.
برای افرادی که شاید در شب نشینی ها بخواهند مانند شما تصمیم بگیرند چه پیامی داری؟ می خواهم بگویم به جوانی خودتان رحم کنید! جرم و پول حرام عاقبتی ندارد از سرنوشت ما درس عبرت بگیرید نگویید آن ها این جا اشتباه کردند و ما اشتباه آن ها را تکرار نمی کنیم شما را به خدا به خانواده و زن و بچه خودتان رحم کنید! به دنبال نان حلال باشید.
اگر فرصتی بیابی و به گذشته برگردی چه می کنی؟
ای کاش می توانستم برای ساعتی هم که شده به گذشته برگردم به خدا می ایستادم و فقط کفش های مردم را جفت می کردم.
این افکار را در زندان پیدا کردی؟ بله! شاید اگر قبل از این سرقت، یک بار به زندان می رفتم غلط می کردم دست به چنین کارهایی بزنم که آخر آن جز اعدام چیز دیگری نیست.
در زندان چه دیدی؟ افرادی را دیدم که به خاطر یک «فحش» دست به چاقو برده و آدم کشته بودند و حالا منتظر اعدام بودند می خواهم بگویم جوانان عصبانیت خود را کنترل کنند با هر فحش و ناسزایی مغرور نشوند که چنین و چنان می کنم! چرا که زمانی پشیمان می شوند که دیگر التماس ها و گریه ها نیز فایده ای ندارد و باید پای چوبه دار بروند!
طلاهای مسروقه را چه کردید؟ طلاها را که روی دستمان مانده بود نمی توانستیم آن ها را بفروشیم! در واقع به خاطر «هیچ و پوچ» زندگی مان را از دست دادیم و با آبروی خانواده خودمان و خانواده همسرمان بازی کردیم!
وقتی شنیدی به اعدام محکوم شده ای چه حسی داشتی؟ پاهایم سست شد نفهمیدم چگونه روی زمین افتادم!
حرف پایانی؟ به جوان ها بگویید با یک بار «نه گفتن!» خود را از چنگ دوستان ناباب خلاص کنند! و از شب نشینی ها بپرهیزند! با پدر و مادر خودشان دوست باشند از سوی دیگر هم به دنبال مواد مخدر که این همه زیاد شده است نروند تا همانند ما جوانی خود را فنا نکنند!محکوم به اعدام دیگر نیز که آرام روی صندلی اتاق نشسته بود این گونه به سوالات کوتاه خبرنگار خراسان پاسخ داد:
نامت چیست؟ «ع-ص» و پسر عموی «م» هستم. چند سال داری؟ 23ساله هستم.
شما چرا دست به سرقت زدی؟ همان طور که «م» گفت ما از نظر مالی مشکلی نداشتیم پدر من هم از وضعیت مالی خوبی برخوردار بود ضمن این که مادرم نیز در یکی از مراکز درمانی کار می کرد ولی تحت تاثیر شب نشینی ها و فیلم های پلیسی قرار گرفتم.
اکنون که به اعدام محکوم شده ای چه حسی داری؟! احساس ترس و وحشت می کنم اما اکنون در مدت 2 سال که زندان بودم انگار 15 سال بزرگ تر شده ام اگر آن روزها افکار امروز را داشتم هیچ گاه حتی تصور چنین کاری را هم نمی کردم. در واقع حسرت می خورم که چرا با دوستان ناباب آشنا شدم و به آن ها اعتماد کردم.
فکر می کردی روزی دستگیر شوید؟ اگر فکر می کردیم که روزگارمان این نبود! آن روزها احساس مان این بود که کسی از ما باهوش تر نیست!
همسر تو هم طلاق گرفت؟ نه! طلاق نگرفت! من از زندان برایشان نامه می نوشتم. الان پشیمانی؟ معلوم است که پشیمانم اما دیگر فرصتی برای جبران ندارم افسوس می خورم که چرا این گونه عمر خود را فنا کردم. کاش به جای این افکار پوچ برای سرقت مسلحانه به یک موضوع اقتصادی فکر میکردیم که از راه حلال نانی به دست آوریم!
آخرین حرفی که برای جوانان داری؟ پول حرام عاقبتی ندارد! اگر روزی دوستی به شما حتی سیگار تعارف کرد دیگر او دوست شما نیست! به شب نشینی ها نروید اگرچه میدانم در آن سن و سال این حرف ها نیز تاثیری ندارد و باید سرشان به سنگ بخورد اما باز هم می گویم که روزی همانند ما فرصت جبران هم نخواهید یافت، از پای ماهواره بلند شوید و به خانواده خود رحم کنید!
لحظاتی بعد 2 جوان سارق در حالی که زنجیر پابندهای آهنین شان بر کف موزائیک های کلانتری کشیده می شد به محل اجرای حکم هدایت شدند تا برای جرایم خطرناکی که مرتکب شده بودند مجازات شوند و دقایقی بعد با اجرای حکم اعدام همه چیز به پایان رسید. اما آخرین جمله «ع-م» هنوز در گوشم می پیچید به جوان ها بگوییداز دوستان ناباب و شب نشینی ها کناره گیری کنند.
دیدگاه تان را بنویسید