حادثه ی ساختمان پلاسکو بهانه ای است تا فارغ از بحث و جدل در باب مقصرین و قاصرین و و همچنین اخبار ضد و نقیض و شایعات، بار دیگر به تفکر در مورد وضعیت «انسان» و هویت فردی و اجتماعی اش در مختصات تاریخی و جغرافیایی دهه ی نود شمسی ایران بنشینیم.
فرو ریختن ساختمانی با چنان قدر و منزلت اقتصادی و سابقه ی تاریخی که به آن نسبت می دهند، در این متن هیچ نقشی جز تلنگری دیگر بار نخواهد داشت. پس اگر ذهن و ضمیرتان تنها مشتاق حواشی واقعه ی چهارراه استانبول است، از مطالعه ی این متن دست بکشید. طرح این تذکر پیشینی به جهاتی که ضروری می دانم لازم است.
سوای این که به کدام مکتب روانشناسی غربی یا شرقی ارادت داشته باشیم، همگی این را می پذیریم که «انسان» ماهیتی ذو وجوه و دارای ابعاد کثیر است. کمی که به حافظه ی اجتماعیمان رجوع کنیم، به سادگی مییابیم که این وجوه متکثر تا چه اندازه در مختصات کنونی ما نادیده گرفته شده و چه قدر به وضعیاتی در تضاد با هم بدل شده اند. جوان دهه ی شصتی و دهه ی هفتادی نیز طالب عرصه هایی برای رها سازی طوفان غلیظ و شدید هیجانات خود است.
مضاف بر این که در برهه ای از تاریخ چشم به جهان گشوده و در شرایطی از جغرافیا رشد و نمو یافته که همواره در معرض تنش ها، جنبش ها و گاه یورش هایی بی حد و حصر بوده است. به بیان واقعگرایانه تر، انسان ایرانی دست کم از اندکی پیش از جنبش های مشروطه خواهانه در دهه ی ۱۲۸۰ ، همواره در معرض انتخاب های سرنوشت ساز سیاسی اجتماعی بوده است. و گاه این انتخاب ها تا حدی رنگ واقعی و انضمامی داشته که به عرصه ی جسمانی افراد هم دخل و تصرف وارد کرده است. جوانانی که در دهه ی شصت جان خود را در برابر حمله های بی رحمانه ی رژیم بعث سپر کردند، حد اعلای نمود این پشتوانه ی تاریخی اند.
به نظر من اکثر قریب به اتفاق ناهنجاری های دو دهه ی اخیر، به ویژه آن ها که جوانان دستی در آن داشته اند، مولود نا مبارک همین عدم توازن تاریخی-اجتماعی است. مواردی از قبیل افراطی گری های بحران ساز در سال های ۷۸ و ۸۸ را به خاطر بیاورید. برخورد های غیر انسانی و غیر اخلاقی با رخداد های سیاسی و همچنین واکنش های ناشی از هیجان و تهی از معقولیت در همه ی عرصه های اجتماعی که به ویژه در چندین سال اخیر در فضای مجازی شاهد آن هستیم، و حتی افراط هایی که در زمینه های مذهبی و هیئات و دسته جات و قمه زنی ها به شیوه ای غیر مشروع در حال گسترش بوده اند، همه و همه حاکی از این حجم انرژی در حال خفقان است. شاهد مثال در این باب آن قدر زیاد است که لازم نیست تک تک واگویه گردند. پس لازم است بدانیم سلفی گرفتن ها و جار و جنجال های سیاسی و تمامی حواشی پیرامون فروریزش ساختمان پلاسکو، تنها پسلرزه ای خفیف از این زلزه ی اجتماعی بزرگ است. شاید هم پیشلرزه!
نسل جوان امروز عرصه ای برای تخلیه ی هیجانات به حقِ خود ندارد. این موضوع نه تنها به خودی خود مهلک است، بلکه به نحو ضمنی سایر عرصه های غیر هیجانی را نیز زیر رگبار میگیرد. استعداد ها بروز نمی یابند و افکار به سرانجام معقول نمیرسند. و همه ی این ترکش ها، ناشی از انفجاری است که در نیاز های اولیه یا همان قاعده ی هرم -مازلویی یا غیر مازلویی - رخ داده است.
چاره چیست؟ درد های اجتماعی همان طور که بسیار دیر علائم خود را آشکار می کنند، به درمان زمانبری نیز نیاز دارند. و افسوس که ما هنوز به سر آغاز درمان حتی نیندیشیده ایم. اولین و مؤثر ترین اقدامی که ممکن است برای حل این بحران به ذهن بیاید، این است که آقایان متولدین دهه های بیست، سی و چهل! دیگر بس است. کمی خود را کنار بکشید تا نسل جوان راهی برای خودنمایی و بروز استعدادات و هیجانات خود از میان این کانال تنگ و تاریک باز کند.
از همه ی زحمات و خون دل خوردن های شما متشکریم و شکنجه ها و رنج هایتان در این مسیر صعوبت بار را ارج مینهیم و بهعنوان مشاوری برای خود اختیار میکنیم. اما عقل حکم میکند که حضور مستقیم شما در فرایند سیاسی و اجتماعی امروز نه تنها بی مورد است، بلکه به دلیل توضیحات مذکور مخرب و آسیب زاست و نسلی مالامال از عقده ها و نامعقولیت ها را برای ما به ارث گذاشته است. این به هیچ وجه ناسپاسی و یا تهدید نیست. اگر میخواهید سلفی گرفتن های چهاراه استانبول تکرار نشود، لطفا کنار بکشید!
دیدگاه تان را بنویسید