معلمی در مدرسه‌ای با تنها دو دانش آموز در دوردست‌های «ماسال»

کد خبر: 608978

در این سرزمین پهناور هنوز می‌توان جاهایی را پیدا کرد که مردمانش آلوده زندگی تند و تبدار ماشینی امروزی نشده‌اند.

روزنامه ایران: در این سرزمین پهناور هنوز می‌توان جاهایی را پیدا کرد که مردمانش آلوده زندگی تند و تبدار ماشینی امروزی نشده‌اند. مردمانی که به دور از روزمرگی تحمیل شده به زندگی کلانشهرنشین‌ها، همچنان توان لمس لحظه‌های زندگی را دارند. ماسال گیلان بهشت گمشده‌ای است که پای سرسام شهری هنوز به برخی روستاهای آن باز نشده و اهالی آنها هنوز با قواعد طبیعت و رسم و فرهنگ پدرانشان زندگی می‌کنند. در این مناطق، خبری از برق، آب، گاز و تلفن نیست و تلفن همراه نیز در این منطقه کارایی چندانی ندارد. ارتباطات مردم هنوز چهره به چهره است و آدم‌ها در خانه‌های چوبی و گلی و کنار بخاری‌های هیزمی روزگار می‌گذرانند. اما در میان این بهشت گمشده انسان‌های بی‌ادعایی هستند که برای باسواد کردن کودکان این منطقه از راحتی و همه امکانات رفاهی می‌گذرند و با عبور از مناطق صعب العبور، چراغ آموزش را در این نقاط روشن نگه می‌دارند. مازیار دارایی یکی از همین انسان‌هاست. مردم روستای «شرتایی» ماسال سال‌هاست که هر روز میزبان معلم فداکاری هستند که هر روز مسیر طولانی شهر به این روستا را طی می‌کند و با عبور از مناطق صعب‌العبور در مدرسه محقر روستا کلاس درس را برپا می‌کند.

مازیار دارایی، معلم مدرسه «امام علی(ع)» روستای «شرتایی» است که با سابقه 28 سال تدریس حضور در این بهشت را به بودن در مدارس شهری و سر کردن با امکانات زندگی شهری، ترجیح داده و امسال حتی فرزند خودش را برای پر کردن تنهایی تنها دانش‌آموز این مدرسه با خود همراه کرده است.
بازگشت به اصل
این معلم 44 ساله خودش هم با نان معلمی پدری بزرگ شده که این روزها با بیماری آلزایمر دست و پنجه نرم می‌کند. او درباره تجربه زندگی‌اش می‌گوید: نخستین فرزند خانواده هستم و روزهایی که پدر برگه‌های امتحانی دانش‌آموزان را در خانه بررسی می‌کرد، با شوق زیاد کنارش می‌نشستم و نگاهش می‌کردم. دوران کودکی‌ام در کوچ میان ییلاق و قشلاق گذشت و در طول سال 5 ماه را در ییلاق می‌گذراندیم. بومی‌های منطقه ما برای چرای دام هایشان هر سال کوچ می‌کردند و ما نیز همراه آنها می‌رفتیم. مادرم خانه دار بود، اما به همه کارهای خانه و همچنین دام‌ها رسیدگی می‌کرد. زندگی کوچ نشین فراز و نشیب خودش را دارد و من بخوبی با این زندگی و زیبایی‌های آن آشنا هستم. پدرم در شهر ماسال و روستاهای اطراف تدریس می‌کرد؛ هرچند هرگز نشد که خودم شاگرد کلاسش باشم.عشق و علاقه به پیشه پدر و از سوی دیگر تقدیر و سرنوشت، او را در مسیری قرار داد تا این شغل مقدس را انتخاب کند: یک بار در سال سوم راهنمایی توانستم در امتحانات دانشسرای تربیت معلم قبول شوم اما نتوانستم بروم. در سال دوم تجربی باردیگر در این آزمون شرکت کردم و این بار نیز پذیرفته شدم. نباید این بار فرصت را از دست می‌دادم و این شد که راهی دانشسرا شدم. بعد از 4 سال وقتی از دانشسرا فارغ‌التحصیل شدم برای تدریس به مناطق عشایری منطقه ماسال رفتم و 4 سال نیز در خود شهر ماسال تدریس کردم. بی‌اغراق بهترین روزهای من در 24 سالی بوده که در میان عشایر و روستاییان این منطقه سپری کرده‌ام.روستاهای منطقه ماسال با مناطق دیگر کشور تفاوت بسیاری دارد. همه خانه‌های روستایی در یک مکان متمرکز نیست و این خانه‌ها در فواصل گاه چند کیلومتری از یکدیگر پراکنده هستند.
سال‌هاست که عشایر این مناطق دیگر کوچ نمی‌کنند و یکجا نشین شده‌اند. دارایی در این سال‌ها هر روز صبح به شوق آموختن به کودکان این مناطق از ماسال به طرف این روستاها حرکت می‌کند و گاهی مسافت‌های طولانی را در میان کوه‌های سرسبز این منطقه پیاده طی می‌کند. ادامه می‌دهد: فقر فرهنگی، فقر مادی به دنبال دارد و هنوز مردم این منطقه محروم به دور از همه امکانات و به همان شیوه‌های چند دهه گذشته زندگی می‌کنند اما با وجود این استعدادهایی در میان این دانش‌آموزان دیده‌ام که شاید در کشور کم نظیر باشند.
دانش‌آموزان بااستعداد و با هوش بالا که تنها به خاطر محرومیت و دور بودن از امکانات مجبور به ترک تحصیل می‌شوند. 10 سال قبل وقتی برای تدریس به روستای «شرتایی» آمدم 8 دانش‌آموز در کلاس درس حاضر بودند. در فصل پاییز و زمستان بخاری هیزمی را روشن می‌کردیم و هر روز بعد از پایان کلاس با تبر به جنگل می‌رفتم وبا شکستن هیزم آنها را برای سوزاندن روز بعد آماده می‌کردم. طی این سال‌ها چند تن از آنها برای ادامه تحصیل در مقاطع راهنمایی و دبیرستان به شهر رفتند و چندتایی هم تحصیل را رها کردند، خلاصه اینکه امسال تنها یک دانش‌آموز پایه دوم ابتدایی در این مدرسه باقی مانده است. در این روستا دو خانوار با جمعیت 5نفره زندگی می‌کنند و «پویا» دانش‌آموز پایه دوم ابتدایی است. هر سال قبل از شروع مهرماه در جلسه‌ای که در آموزش و پرورش تشکیل می‌شود، معلمانی که سابقه بالا و از امتیازات بالایی برخوردارند می‌توانند مدرسه دلخواه خود را برای تدریس انتخاب کنند و این شرایط نیز برای من مهیا بود اما من بازهم تدریس در مدارس روستایی و عشایری را انتخاب کردم زیرا نمی‌توانم از این منطقه جدا شوم و همه وجودم با این بهشت گمشده عجین شده است. گاهی اوقات همکارانم از این تصمیم من متعجب می‌شوند زیرا حقوق دریافتی من با معلمی که در شهر تدریس می‌کند تفاوتی ندارد. وقتی مهرماه امسال برای تدریس به این روستا آمدم تنها یک شاگرد در کلاس درس حاضر بود. پویا 8 سال دارد و خانه آنها کیلومترها دورتر از این روستاست و او 9 ماه تحصیلی را در خانه مادربزرگش که 3 کیلومتر تا مدرسه فاصله دارد زندگی می‌کند و هر روز این مسیر ناهموار را پیاده تا مدرسه می‌آید. زبان مردم این منطقه تالشی است. روز اول وقتی «پویا» را در کلاس درس تنها دیدم ناراحت شدم. او هیچ همبازی و همکلاسی نداشت. این تنهایی تأثیری منفی در آموختن زبان فارسی می‌گذاشت. تصمیم گرفتم تا پسرم پویار را که او هم در پایه دوم ابتدایی درس می‌خواند، همراه خودم به این مدرسه روستایی بیاورم. می‌خواستم این دو همبازی و همکلاسی باشند. می‌دانستم که برای پسرم خیلی سخت خواهد بود که شهر و مدرسه و دوستانش را کنار بگذارد. روزهای اول راضی نبود و از اینکه مجبور بود هر روز مسافتی طولانی را همراه با من در کوهستان و جاده‌های ناهموار پیاده روی کند، گلایه می‌کرد اما بعد از مدتی آن دو، دوستانی صمیمی شدند و هر روز صبح پسرم با شوق عجیبی برای آمدن به روستا آماده می‌شود.از او درباره آمد و رفتش می‌پرسیم: هر روز صبح سوار برخودرو مسافت 18 کیلومتری را تا جایی که ماشین می‌تواند برود طی می‌کنیم و بعداز آن 6کیلومتر در کوهستان پیاده روی می‌کنیم تا به مدرسه برسیم .روزهای بارانی باید مراقب ریزش کوه باشیم. در این منطقه پلنگ زندگی می‌کند و بارها صدای غرش این حیوان را شنیده‌ام. این حیوان علاقه زیادی به شکار گراز دارد و در طول مسیر بارها لاشه این حیوان را که توسط پلنگ شکار شده بود دیده‌ام. پسرم در این مدت بخوبی طعم تلخ محرومیت و از طرفی طعم شیرین ارتباط با طبیعت را چشیده و دوست دارم که یک روز مثل خودم معلم شود و به مردم محروم خدمت کند.
معلم کوچولو
تدریس در بهشت گمشده با خاطرات زیادی همراه است. خاطراتی از جنس مهربانی و تماشای لبخند بر صورت کودک معصومی که با کفش پاره و در میان برف و باران خودش را به کلاس درس می‌رساند.
روزهایی که آقا معلم با وجود خطرات زیاد به شوق دیدن دوباره دانش‌آموزانش مسیر سخت و پر از خطررا طی می‌کند و با انداختن هیزم به داخل بخاری کلاس، درس را آغاز می‌کند. مازیار دارایی از نخستین روزهای تدریس در 16 سالگی به‌عنوان یکی از بهترین خاطرات زندگی‌اش یاد می‌کند؛ وقتی 16 ساله بوده و تدریس را آغاز کرده است.

به گفته خودش هنوز صورتش مو نداشت و تدریس پایه چهارم ابتدایی به او سپرده شده بود و معلم‌های مدرسه «معلم کوچولو» صدایش می‌زدند، تا خود امروز... که می‌گوید: در این چند ماهی که در کلاس مشغول تدریس هستم تفاوتی بین پسرم و پویا نمی‌گذارم و اگر کسی آنها را نشناسد متوجه نخواهد شد که یکی از آنها پسر من است. همسرم که از عشایر همین منطقه است به همراه دخترم که کلاس نهم درس می‌خوانند از مشوقان من هستند و همیشه حمایت کرده‌اند. دو سال دیگر بازنشسته می‌شوم و دوست دارم به دنبال دامداری بروم و در سایه درخت به روزهای خوبی فکر کنم که در کلاس‌های چوبی با بوی چوب سوخته سپری شد.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت