روزنامه شرق: هنوز یک سال به انقلاب مانده بود. آبازآب تکان نخورده بود. ما هم پس از اتمام دورههای لیسانس و فوقلیسانس از دانشگاه تهران، بورسی از یکی از دانشگاهها برای تکمیل تحصیلات گرفته، عازم آمریکا بودیم.
در آن هنگام هیچیک از دانشگاههای ایران درجه دکترای جامعهشناسی اعطا نمیکردند. در این اثنا، خبردار شدیم دکتر محمد بهشتی دعوت کردهاند گفتوگويی با هم داشته باشیم. به همراه یاران غار، منصور پهلوان (استاد فعلی دانشکده الهیات دانشگاه تهران) و محمد نهاوندیان (رئيس دفتر فعلی رئيسجمهور) راهی قلهک شدیم. کمی قبل از ظهر رسیدیم، از پلهها بالا رفتیم و خود را در اتاقی آفتابرو با فرش لاکی خوشرنگ یافتیم. چند دقیقهای بعد، میزبان تشریف آوردند و بعد از خوشوبش و پذیرایی با چای و شیرینی به همراه تبادل اخبار روز که کمکم به هیجانهای ماقبل انقلابی آمیخته میشد، دفترچهای از جیب بیرون آوردند و شروع به سؤال کردند.
این رفتار برای ما شگفتآور بود، تا به حال روحانیای ندیده بودیم که اینقدر منضبط باشد. نام و اهلیت و شغل پدر را پرسیدند و یادداشت کردند. به نظر ما اینطور رسید که از خاستگاه طبقاتی کارگری ما درعینحال شگفتزده و به گونهای مشعوف شدند. آنگاه به طرح بحث پرداختند. دانستیم در صرافت تشکیل دانشگاهی با تأکید بر علوم انسانی و اجتماعی برای طلاب (مدرسه حقانی؟) هستند و در این زمینه هم مایل بودند نظرات ما را بدانند و هم قول همکاری میخواستند و ما نیز نظرات خویش را در مورد اول خدمتشان عرض کردیم و در مورد دوم به بازگشت از سفر تحصیلی معوق کردیم. ظهر شد.
چهار نفری به امامت ایشان نماز خواندیم و خداحافظی کردیم. هنگام خروج جناب آقای باهنر را ملاقات کردیم که راهی اتاق پذیرایی ایشان بودند. مدتی بعد از این دیدار به معرفی جناب دکتر بهشتی با سه نفر از فضلای حوزه علمیه قم در منزل مرحوم پدر (یا شاید عموی) آقای دکتر خرازی دیدار کردیم و آنها نیز علاقه داشتند دانشگاهی به شیوه مدرن برای طلاب مستعد حوزه تأسیس کنند و چشم همکاری داشتند. ما در آن زمان دیگر بلیت سفر را هم تهیه کرده بودیم و برای همکاری پس از اتمام تحصیلات قول دادیم. سال بعد از این دیدارها انقلاب و آن برنامهها منتفی شد ، به همراه خیلی چیزهای دیگر.
دیدگاه تان را بنویسید