کابوس‌های‌ ده ساله قاتل مادربزرگ

کد خبر: 600613

حکم قصاص پسرجوانی که ۱۰ سال پیش در تبریز مادربزرگش را به قتل رسانده، تأیید شده و نام او در فهرست اعدامیان قرار گرفته است.

روزنام همشهری: حکم قصاص پسرجوانی که ۱۰ سال پیش در تبریز مادربزرگش را به قتل رسانده، تأیید شده و نام او در فهرست اعدامیان قرار گرفته است. اين جنايت 9 بهمن سال 85 رخ داد و همان روز عامل جنايت به اداره آگاهي تبريز رفت و خودش را تسليم كرد. او مدعي شد كه براي ازدواج با دختر مورد علاقه‌اش، به خانه مادربزرگش رفته بود تا از آنجا سرقت كند كه اين سرقت به جنايت ختم شد. قاتل كه حالا مردي جوان است هم‌اكنون در زندان تبريز به سر مي‌برد و پرونده‌اش به شعبه اجراي احكام فرستاده شده تا مقدمات اجراي حكم فراهم شود. اين مرد زنداني كه مي‌گويد پشيمان است و توبه كرده، در گفت‌وگو با خبرنگار همشهري، جزئيات قتل مادربزرگش را شرح داد. چند سال داري؟ 29ساله‌ام. زماني كه دست به قتل زدم 19سال بيشتر نداشتم. چه شد كه مادربزرگت را به قتل رساندي؟ بچگي كردم. آن‌موقع كم‌تجربه بودم و الان كه به آن روزها فكر مي‌كنم، باورم نمي‌شود كه چنين كاري كرده‌ام. گاهي اوقات آد‌م‌ها در شرايطي خاص اشتباهاتي مرتكب مي‌شوند كه جبران‌ناپذير است. من هم جزو همان دسته بودم كه ناخواسته اشتباه بزرگي مرتكب شدم و حالا عذاب وجدان رهايم نمي‌كند. من در آن زمان از طريق سايت‌هاي اينترنتي و چت‌روم با دختري كه در پايتخت زندگي مي‌كرد آشنا شدم. اوايل فقط با هم چت مي‌كرديم تا اينكه قرار ملاقات گذاشتيم. براي ديدن او راهي تهران شدم و دختر موردعلاقه‌ام را ديدم. در همان نگاه اول عاشقش شدم. او 16سال بيشتر نداشت و قرار ازدواج گذاشتيم. وقتي به تبريز برگشتم و موضوع ازدواج را با پدرم در ميان گذاشتم با مخالفت او روبه‌رو شدم. پدرم وضع مالي بدي نداشت اما مي‌گفت، هم براي ازدواج من زود است هم اينكه بايد به‌صورت سنتي به خواستگاري دختري از ميان اقوام بروم. هرچه اصرار كردم راضي نشد به تهران بيايد تا به خواستگاري دختر موردعلاقه‌ام برويم. آن موقع عشق به آن دختر كورم كرده بود. با هم جروبحث كرديم و حتي حاضر نشد پولي به من بدهد تا من با دختري كه عاشقش شده بودم ازدواج كنم. من هم تصميمم را گرفته بودم. فكر مي‌كردم آن دختر نيمه گمشده من است و هر طوري شده بايد با او ازدواج كنم. براي تأمين هزينه ازدواج نياز به پول داشتم و اين شد كه تصميم به سرقت از خانه مادربزرگم گرفتم اما ناخواسته دست به جنايت زدم. از روز حادثه بگو. صبح روز حادثه به خانه مادربزرگم رفتم. او 85ساله بود و تنها زندگي مي‌كرد. مي‌دانستم طلاهاي زيادي دارد. مي‌خواستم طلاهايش را سرقت كنم و به تهران بروم تا با دختر موردعلاقه‌ام پاي سفره عقد بنشينم. باور كنيد الان كه به آن روزها فكر مي‌كنم، احساس مي‌كنم كه آدم ديگري بودم كه چنين اشتباهي مرتكب شدم. عقلم كار نمي‌كرد و حتي دچار افسردگي هم شده بودم و قرص مصرف مي‌كردم. آن روز مادربزرگم از من پذيرايي كرد و زماني كه مشغول تماشاي تلويزيون بود خواستم نقشه‌ام را اجرا كنم اما او بيدار بود و امكان نداشت دور از چشم مادربزرگم سرقت كنم. در يك لحظه فكر شومي به سرم زد. به سمت او حمله و با سيم كابل خفه‌اش كردم. دست و پايم مي‌لرزيد. نمي‌دانستم بايد چه كنم. با ديدن جنازه آنقدر ترسيده بودم كه حتي يادم رفت كه براي سرقت به آنجا رفته بودم. بي‌آنكه دست به چيزي بزنم از خانه فرار كردم. بعد چه كردي؟ چند ساعتي در خيابان‌ها سرگردان بودم. هنوز باورم نمي‌شد مادربزرگم را به قتل رسانده‌ام. عذاب وجدان رهايم نمي‌كرد. به‌خاطر همين به اداره آگاهي تبريز رفتم و خودم را معرفي كردم. از دختر موردعلاقه‌ات خبر‌ داري؟ نه. پس از اينكه خودم را معرفي كردم به زندان رفتم و ديگر خبري از او نشد. او را كاملا فراموش كردم. براي گرفتن رضايت از بستگانت اقدام نكردي؟ مگر مي‌شود اين كار را نكرده باشم؟ در اين مدت پدر و مادرم بارها نزد دايي‌هايم رفتند اما آنها اصرار به قصاص دارند. هروقت از زندان به دايي‌ام زنگ مي‌زنم كه التماسش كنم، تا صدايم را مي‌شنود تلفن را قطع مي‌كند. حكم قصاصم هم تأييد شده و در آستانه اجراست. در اين 10سال مجازات شدم و پشيمانم. هر شب كابوس‌هاي وحشتناك مي‌بينم و يك شب خواب راحت ندارم. براي رسيدن به آرامش قرآن مي‌خوانم و اميدوارم خدا مرا ببخشد. توبه كرده‌ام و ورزشكار شده‌ام. حتي سيگار را هم ترك كرده‌ام و در كلاس‌هاي قرآن و ورزش در زندان شركت مي‌كنم به اين اميد كه شايد دوباره فرصت زندگي پيدا كنم.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت