اعترافات زنی که شوهر و فرزندانش را کشت

کد خبر: 586723

«چند سالی می‌شد که مدام زمزمه‌هایی در گوشم می‌شنیدم و این باعث می‌شد عصبی‌تر شوم. آن روز هم در یک لحظه عصبی شدم و تصمیم گرفتم به زندگی خود و اعضای خانواده‌ام پایان دهم.»

روزنامه همشهری: «چند سالی می‌شد که مدام زمزمه‌هایی در گوشم می‌شنیدم و این باعث می‌شد عصبی‌تر شوم. آن روز هم در یک لحظه عصبی شدم و تصمیم گرفتم به زندگی خود و اعضای خانواده‌ام پایان دهم.» اين بخشي از اعترافات زن 32ساله‌اي است كه صبح جمعه در اقدامي هولناك، همسر و 2فرزندش را در شهرك آزادي در تهرانسر به قتل رساند. او دختر ديگرش و خودش را نيز زخمي كرد و حالا هر دو در بيمارستان بستري هستند. قربانيان اين جنايت شوهر 39ساله‌ زن جوان، پسر 4ساله‌اش به نام مازيار و دختر11ساله او به نام فاطمه بودند كه با ضربات چاقو به قتل رسيدند. محيا، دختر 10ساله اين خانواده اما زنده مانده بود كه جمعه براي درمان زيرتيغ جراحان رفت. زن جوان پس از قتل اعضاي خانواده‌اش تمام وسايل خانه را به هم ريخت و با چاقو اقدام به‌خودزني كرد. او مي‌خواست به زندگي خودش هم پايان بدهد كه همسايه‌ها مانع شدند. وقتي مأموران پليس وارد خانه اين زن شدند، او بهت زده با دست و صورتي خونين روي مبل خانه نشسته بود. او با چاقو ضرباتي به شكمش زده و خونريزي داشت كه در نهايت بازداشت و به بيمارستان منتقل شد اما هنوز كسي نمي‌دانست كه انگيزه او از اين جنايت هولناك چه بوده است. جمعه خونين صبح ديروز قاضي محسن مديرروستا، بازپرش شعبه ششم دادسراي جنايي تهران راهي بيمارستان شد و به بازجويي از زن جوان پرداخت. او كه با بغض صحبت مي‌كرد چنين گفت: آن روز ساعت 9صبح از خواب بيدار شدم. شوهرم هنوز خواب بود و من به آشپزخانه رفتم و چاي دم كردم. بچه‌هايم يكي پس از ديگري بيدار شدند. مي‌خواستم صبحانه آماده كنم اما شوهرم هنوز خواب بود. ساعت 10صبح به اتاق رفتم و او را صدا زدم تا با هم صبحانه بخوريم اما او با لحن بدي با من صحبت كرد و گفت «حالا برو مي‌خواهم بخوابم.» اين را كه شنيدم به‌شدت عصبي شدم. به آشپزخانه رفتم و چاقويي برداشتم. بعد به اتاق خواب رفتم و درحالي‌كه شوهرم خواب بود با چاقو به كمرش ضربه زدم. او از خواب پريد، ترسيده بود و مي‌گفت « تو رو خدا نزن.» اما من اصلا نمي‌فهميدم چه مي‌كنم. با چاقو مدام ضربه مي‌زدم تا اينكه شوهرم به سمت پنجره رفت و پرده را گرفت اما ناگهان نقش زمين شد. رنگ و رويش سفيد شده بود و من پتويي روي او انداختم. فكر مي‌كنم هنگام درگيري بچه هايم به داخل اتاق سرك كشيدند و ديدند كه من با چاقو به پدرشان ضربه مي‌زنم. آنها وحشت كرده و گريه مي‌كردند. وي ادامه داد: پس از آن به آشپزخانه برگشتم و براي خودم چاي ريختم اما هرچه بچه‌ها را صدا كردم تا با هم صبحانه بخوريم نيامدند. گريه مي‌كردند و جيغ مي‌كشيدند. در يك لحظه با خودم گفتم اگر خودم را با چاقو بزنم و خودكشي كنم تكليف بچه‌ها چه مي‌شود؟ دلم نمي‌خواست آنها بي‌مادر بزرگ شوند. همين شد كه بازهم چاقو را برداشتم و به سمت بچه‌ها رفتم تا به زندگي آنها هم پايان دهم. زن جوان درخصوص قتل بچه‌هايش گفت: فرياد كشيدم كه «ساكت باشيد» اما آنها گريه مي‌كردند. تمام وسايل خانه را شكستم و بعد با چاقو فاطمه را زدم. او جلوي تلويزيون بود كه چند ضربه به او زدم و بعد رويش پتو انداختم. بعد سراغ دختر ديگرم محيا رفتم. او از ترس به اتاق خواب فرار كرد و چند ضربه هم به او زدم كه كنار پدرش افتاد و روي او هم پتو انداختم. پس از آن به سراغ پسرم مازيار رفتم. او مي‌دويد كه به او هم ضربه زدم. در آن لحظه تصور مي‌كردم كه پسرم همچنان در حال دويدن است و طوريش نشده است. براي همين ضربات زيادي به او زدم تا اينكه سرانجام روي زمين افتاد و رويش پتو انداختم. پس از قتل اعضاي خانواده‌ام با چاقو ضرباتي به‌خودم زدم. وسايل ديگر خانه را شكستم و تعدادي از آنها را به بيرون پرت كردم. مي‌خواستم از پنجره طبقه دوم ساختمان خودم را به پايين بيندازم كه متوجه شدم همسايه‌ها جمع شده‌اند. آنها صداي جيغ و فرياد بچه‌ها را شنيده بودند. در همين هنگام شخصي گفت اگر خودت را به بيرون پرت كني، نمي‌ميري فقط دست و پايت مي‌شكند. اين را كه شنيدم بي‌خيال شدم و روي مبل نشستم تا اينكه همسايه‌ها در را شكستند و وارد خانه شدند و پس از آنها هم پليس آمد. وي درخصوص انگيزه‌اش گفت: با شوهرم اختلاف داشتم و فكر مي‌كردم كه زن ديگري گرفته است. ديگر مثل قبل نبود و اصلا به من اهميت نمي‌داد. بهانه‌گيري مي‌كرد و هميشه با هم دعوا داشتيم. من از 2سال قبل مي‌خواستم از او جدا شوم اما به‌خاطر بچه‌ها منصرف شدم. با خودم مي‌گفتم اگر طلاق بگيرم تكليف بچه‌ها چه مي‌شود. تا اينكه قرار گذاشتيم شوهرم مهريه‌ام را بدهد و بچه‌ها پيش من باشند، اما نشد و به زندگيمان ادامه داديم. اين زن ادامه داد: مدتي قبل احساس كردم كه شوهرم در يكي از گروه‌هاي تلگرامي با زني آشنا شده و با هم در ارتباط هستند. بارها من اسم آن زن را در گوشي‌اش ديده بودم كه با هم چت مي‌كردند. اين ماجراها مرا عصبي‌تر كرد تا اينكه تصميم گرفتم به زندگي شوهرم و خودم پايان دهم. وي در پاسخ به سؤال قاضي كه آيا مشكل روحي و رواني داري يا نه؟ چنين گفت: 11سال پيش نزد يك روانپزشك رفتم و تحت نظر وي دارو مصرف مي‌كردم. در آن زمان به‌خاطر شنيدن صداهايي در گوشم پيش پزشك رفتم. صداي همهمه و زمزمه چند نفر را در گوشم مي‌شنيدم و اين موضوع مرا عصبي مي‌كرد. مدتي دارو مصرف كردم تا اينكه متوجه شدم باردارم و داروها را قطع كردم و پس از آن سرم به بچه‌داري گرم شد تا اينكه پارسال به اصرار شوهرم بار ديگر پيش روانپزشك رفتم. شوهرم مي‌گفت وقتي عصبي مي‌شوي نمي‌تواني خودت را كنترل كني، براي همين مرا پيش پزشك برد. در آن زمان روانپزشك برايم قرص تجويز كرد، شوهرم داروها را خريد اما مصرف نكردم. اين زن جوان پس از اعتراف به قتل اعضاي خانواده‌اش در بيمارستان تحت نظر قرار دارد تا پس از بهبود با قرار قانوني بازداشت شود. از سوي ديگر پدر اين زن ديروز براي پيگيري پرونده راهي دادسراي امور جنايي تهران شده بود. او در گفت‌وگو با همشهري گفت: اين اتفاق همه ما را شوكه كرده است. هنوز باورم نمي‌شود كه دخترم دست به چنين كاري زده باشد. با اينكه از قاضي شنيده‌ام كه دخترم به قتل‌ها اقرار كرده باز هم نمي‌توانم باور كنم. آنها شب قبل خانه ما بودند و به بهانه تولد نوه‌ام عكس يادگاري با هم گرفتيم. دخترم به‌نظر هيچ مشكلي نداشت. البته با دامادم اختلاف داشت و حتي سال‌ها قبل تحت نظر روانپزشك بود اما فكر نمي‌كردم كه موضوع حاد و جدي باشد. شوهر او مانند پسرم بود و ما هم از مرگ او عزادار شديم. اظهارات همسايه ها اين حادثه اهالي منطقه شهرك آزادي را هم در شوك فرو برده است. تمامي افرادي كه اين خانواده را مي‌شناختند، هنوز باورشان نمي‌شود كه زن خانواده چنين جنايتي را رقم زده است. يكي از آنها مي‌گويد: ساعت حدود 11:30جمعه بود كه صداي جيغ و گريه بچه‌ها را از خانه اين زوج شنيدم. بعد زن جوان خون‌آلود جلوي پنجره آمد. روي گردنش آثار خون بود و همه ما وحشت كرديم. مي‌خواست خودش را به بيرون پرت كند كه با شنيدن حرف‌هاي يكي از همسايه‌ها منصرف شد. وقتي به داخل خانه‌اش رفتيم روي مبل نشسته بود. همانجا بود كه صداي دختربچه‌اي را از داخل اتاق خواب شنيدم. به آنجا رفتم، او كنار پدرش زير پتو بود كه آرام به من گفت: عمو، كمكم كن. بدنش غرق در خون بود و من با پليس و اورژانس تماس گرفتم.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت فردانیوز هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها

      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت فردانیوز هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد