قتل در اراک؛ دستگیری در پایتخت
زندگی پنهانی پسر جوانی که در حمایت از مادرش، پدر خود را به قتل رسانده بود، پس از گذشت ۳ سال پایان یافت. او که پس از قتل در شهرستان اراک به پایتخت فرار کرده بود فکرش را نمیکرد که در دام پلیس گرفتار شود.
روزنامه همشهری: زندگی پنهانی پسر جوانی که در حمایت از مادرش، پدر خود را به قتل رسانده بود، پس از گذشت ۳ سال پایان یافت. او که پس از قتل در شهرستان اراک به پایتخت فرار کرده بود فکرش را نمیکرد که در دام پلیس گرفتار شود. اين جنايت سوم آذرماه سال 92در يكي از مناطق شهرستان اراك رخ داد و وقتي پليس در جريان حادثه قرار گرفت تحقيقات خود را در اين خصوص شروع كرد. قرباني مردي ميانسال بود كه در خانهاش هدف ضربات چاقو قرار گرفته بود. دختر وي وقتي از مدرسه به خانه آمد، پيكرخونين پدرش را ديد كه مقابل در اتاق خواب افتاده بود. او با داد و فرياد همسايهها را خبر كرد و با حضور اورژانس مرد زخمي كه هنوز زنده بود و نفس ميكشيد به بيمارستان منتقل شد با اين حال 3روز بعد روي تخت بيمارستان جان باخت. با مرگ وي، تيمي از مأموران براي بررسي موضوع راهي محل جنايت شدند. آنطور كه بهنظر ميرسد روز حادثه قرباني با پسرش در خانه بوده و پس از زخمي شدن وي، پسر او به طرز مرموزي ناپديد شده بود. در ادامه تحقيقات براي پليس محرز شد كه كسي جز پسرقرباني عامل جنايت نيست و او از ترس دستگيري فراري شده است. جست و جو براي دستگيري پسرجنايتكار ادامه داشت تا اينكه پس از گذشت 34ماه از جنايت ردپاي متهم در پايتخت بهدست آمد. بررسيها حكايت از اين داشت كه متهم تحت تعقيب با اجاره كردن خانهاي، به تنهايي زندگي ميكند كه مأموران عصر شنبه او را دستگير كردند. متهم ديروز براي انجام تحقيقات به شعبه ششم دادسراي امور جنايي تهران منتقل شد و وقتي پيش روي قاضي محسن مديرروستا قرار گرفت به قتل پدرش اقرار كرد. او گفت كه در حمايت از مادرش دست به جنايت زده و حالا پشيمان است.مرد جوان پيش از انتقال به بازداشتگاه پليس آگاهي در گفتوگو با همشهري به بيان جزئيات جنايت پرداخت. چه شد كه دست به قتل پدرت زدي؟ من نميخواستم جانش را بگيرم. اگر او را نميزدم شايد الان جاي قاتل و مقتول عوض شده بود. من مقتول بودم و او قاتل پسرش. با هم اختلاف داشتيد؟ پدر من مرد بداخلاقي بود. مادرم را خيلي اذيت ميكرد. من واقعا مادرم را دوست دارم. وقتي اشك او را ميبينم دلم ميلرزد. تعصب خاصي نسبت به او دارم. بارها به پدرم تذكر دادم كه با مادرم درست رفتار كند اما گوشش به حرفهاي من بدهكار نبود. تا اينكه چند روز قبل از حادثه او را از خانه بيرون كرد و گفت ديگر حق ندارد پايش را در خانه بگذارد. مادر بيچارهام هم مجبور شد به خانه بستگانش برود. چون پدرم او را به خانه راه نميداد. روز حادثه پيش پدرم رفتم. من و او در يك ساختمان زندگي ميكرديم. من در طبقه اول بودم و او در طبقه دوم زندگي ميكرد. به او گفتم چرا مادرم را از خانه بيرون كردي؟ او با لحن تندي جوابم را داد كه با هم درگير شديم و ناخواسته او را به قتل رساندم. از قبل نقشه قتل او را نكشيده بودي؟ نه اصلا. من براي پادرمياني و آشتي دادن پدرو مادرم، سراغ پدرم رفتم. او به مادرم بياحترامي كرد و گفت ديگر نميخواهد با او زندگي كند. وقتي اصرارهاي مرا ديد عصبيتر شد و به سمت آشپزخانه رفت. او چاقويي برداشت و دستان مرا زخمي كرد. ميخواست مرا به قتل برساند كه من به سمت در فرار كردم. در را باز كردم و دوباره بستم كه فكر كند از خانه بيرون رفتهام. او هم به سمت اتاق خواب رفت كه در اين لحظه به سراغ همان چاقويي كه پدرم آن را روي سينك ظرفشويي گذاشته بود رفتم و چند ضربه به او زدم. اختلاف پدر و مادرت بر سرچه بود؟ بر سر زن دوم پدرم. مادربزرگم براي پدرم زن دوم گرفته بود و بر سر اين موضوع اختلافات آنها روزبهروز بيشتر شد تا جاييكه پدرم، مادرم را از خانهاش بيرون كرد. بعد از قتل چه كردي؟ به تهران فرار كردم. مشغول كارگري شدم و زندگي مخفيانهاي در پيش گرفتم.راستش اصلا فكرش را نميكردم دستگير شوم اما عذاب وجدان لحظهاي رهايم نميكرد. بارها ميخواستم خودم را معرفي كنم و به اين كابوسهاي وحشتناك پايان دهم اما پايم نميكشيد چون از پليس و زندان وحشت دارم. مدام كابوس روز جنايت را ميبينم و اميدوارم پدرم مرا ببخشد.
دیدگاه تان را بنویسید