امام حسین(ع)؛ اخلاق‌گرایی به جای دشنام

کد خبر: 577425

عاشورای ١٤٣٨ هجری هم گذشت اما مرام و پیام حسین(ع) تا همیشه تبیین و تشریح‌شدنی است. به‌ویژه اینکه در همین روزهای عزاداری، باز هم سخنانی خلاف آنچه در متن واقعه عاشورا ساری و جاری بود، از برخی تریبون‌ها شنیده شد که جای تأمل جدی دارد.

روزنامه شرق: احمد مسجدجامعی: عاشورای ١٤٣٨ هجری هم گذشت اما مرام و پیام حسین(ع) تا همیشه تبیین و تشریح‌شدنی است. به‌ویژه اینکه در همین روزهای عزاداری، باز هم سخنانی خلاف آنچه در متن واقعه عاشورا ساری و جاری بود، از برخی تریبون‌ها شنیده شد که جای تأمل جدی دارد.
از این رو بیان برخی زوایای این حرکت عظیم، ضروری به نظر می‌رسد. وقتی معاویه درگذشت، حاکم مدینه از امام برای حکومت یزید بیعت خواست. اتفاق عجیبی بود؛ چون از یک سو نخستین‌بار بود که در تاریخ اسلام حکومت از پدر به پسر به ارث می‌رسید و از سوی دیگر معاویه برخلاف صلح‌نامه با امام مجتبی (ع) باید براساس تعیین‌نکردن جانشین پس از خود، عمل می‌کرد. به علاوه یزید، کم‌سن‌وسال بود و از آن بدتر حتی در ظواهر هم رعایت مسلمانی را نمی‌کرد، چه برسد به آنکه خلیفه مسلمانان باشد. نکته‌ای که در این میان پنهان مانده، نارضایتی شدید شماری از بزرگان بنی‌امیه به‌خصوص مروان‌بن‌حکم، حاکم مدینه، از ولایت‌عهدی و خلافت یزید بود که برای اعتراض حتی به معاویه هم رجوع کرد و معاویه برای ساکت‌کردن او، وعده‌هایی داد. یعنی علاوه بر حسین‌بن علی (ع) گروه‌هایی دیگر از بزرگان آن روزگار خلافت یزید را برنمی‌تافتند و با بیعت همراهی نمی‌کردند.
می‌توان دلیل مخالفت این گروه با یزید را هراس بزرگان حجاز و عراق از تسلط سران شام بر همه شئون خلافت اسلامی و برخورداري ایشان از مواهب آن دانست که موجب می‌شد آنها امتیازات کمتری داشته باشند. علاوه بر مروان از بنی‌امیه، عبدالله زبیر، عبدالله عمر، عبدالله عباس و گروه‌هایی از خوارج نیز از جمله معترضان بودند، اگرچه همراهی‌نکردن آنها هیچ نگرانی جدی‌ای برای حکومت ایجاد نمی‌کرد. به‌هرحال، به گواهی تاریخ، نپذیرفتن بیعت از سوی حضرت، خواسته یا ناخواسته بازتاب گسترده‌ای یافت و گروه‌هایی از مسلمانان را به این موضوع حساس کرد. در همین ‌راستا اهالی کوفه و بصره که در میانه جهان اسلام واقع شده بودند و بیش از سایر بلاد اسلامی وقایع را دنبال می‌کردند، درصدد برآمدند نقش فعال‌تری در این عرصه ایفا کنند. در این موضوع دست‌کم دو نکته حائز اهمیت وجود دارد:
نخست آنکه شماری از اشراف و بزرگان عراق در بصره و کوفه تمایل بسیاری داشتند تا مرکز خلافت از شام به عراق بازگردد تا از امتیازات مرکز حکومت برخوردار باشند. دیگر آنکه در این دوره کم‌کم شهرنشینی بر تعصبات قبیله‌ای رجحان می‌یافت. از این رو اهالی این دو شهر بزرگ، فارغ از وابستگی‌های قبیله‌ای، به دنبال ایفای نقش برجسته‌ای در حکومت بودند. مستندات تاریخی بیانگر آن است که انبوهی از نامه‌ها از کوفه برای دعوت از حضرت ارسال شد. از بررسی محتوای این نامه‌ها چنین به نظر می‌رسد که نگارندگان دارای دیدگاه مشترکی نسبت به امام نبودند. رهبری گروهی را کسی مثل سلیمان‌بن صرد خزاعی، صحابی بزرگوار پیامبر-که بعدا رهبر توابین نیز شد- بر عهده داشت. او درباره حکومت اموی در نامه‌اش واژگانی را مانند «جبار عنید، غاصب، خلافت غیرمقبول، جنایت‌کار حامی اشرار و...» به کار می‌گیرد. در این گروه کسانی مانند هانی‌بن عروه از شیوخ و اصحاب امیرالمؤمنین نیز هستند که قبل از واقعه کربلا در کوفه به دست عمال حکومت به شهادت رسیدند، اینها گروهی بودند که هم نامه دادند و هم تا پای جان بر بیعت خود استوار ماندند. هرچند برخی از آنها به دلایل مختلف فرصت حضور در کربلا را نیافتند، ولی بعدها بسیاری از اینها، همان گروه توابینی را تشکیل دادند که در قیامی به همین نام، در پیکار با قاتلان حضرت سیدالشهدا به شهادت رسیدند. گروه دوم نویسندگان نامه‌ها، از سوی مؤمنان و مسلمین به حضرت نامه نوشتند با این تعبیر که «حسین بن‌علی من شیعته». در نامه‌های این گروه که اشخاص سرشناسی بین آنها نبودند، چشم‌اندازی از گذشته و آینده نیست و فقط بر حضور امام در کوفه تأکید دارند و در این کار امام را دعوت به عجله و شتاب می‌کنند. بسیاری از این گروه، دوره امیرالمؤمنین را به یاد نداشتند و نیز بعدها هم در عرصه قیام و شهادت حضور مستمری نداشتند و نشانی از آنها در دست نیست. اما گروه سوم از نویسندگان نامه‌ها کسانی بودند که نه‌تنها به دعوت خود پشت کردند، بلکه در روز عاشورا در برابر امام ایستادند که از جمله آنها محمدبن اشعث، قیس‌بن اشعث از کنده و شبث‌بن ربعی از بنی‌تمیم بودند که امام در روز عاشورا به نامه‌های آنها با همان عبارات اشاره کرد. اما رفتار امام در برابر این درخواست و تقاضای عمومی باوجود تفاوت دیدگاه دعوت‌کنندگان دارای شباهت‌هایی بود؛ «من حسین بن علی‌ الی اهل‌الکوفه من‌المؤمنین‌و‌المسلمین». اما بعد دیگر نامه امام بسیار تأمل‌برانگیز است. ایشان در جواب نامه‌ها، حدود و ثغوری برای خود تعریف می‌کند که با فرض دراختیارگرفتن قدرت، او را در قبال مردم ملزم به پاسخ‌گویی می‌کرد. این برخلاف روال معمول خلفای قبلی بود که رفتار و عملکرد خود را ملاک و معیار می‌دانستند و رابطه‌شان با مردم یک‌سویه بود و فقط با اطاعت محض معنا می‌یافت. حضرت در تعریف جایگاه امامت می‌فرمایند: «امام کیست؟ امام کسی نیست جز بنیاد‌کننده کتاب و برپادارنده قسط و اداکننده حق و خویشتن‌دار در برابر امر الهی». این پاسخ کاملا براساس اصول اخلاقی پایه‌ریزی شده است. از کنار هم قراردادن نامه گروهی از کوفیان به حضرت که در آن از قتل نیکان، غصب مال آنها، بی‌بندوباری در قبال بیت‌المال و... از سوی دستگاه خلافت سخن گفته‌اند و از این پاسخ حضرت به‌خوبی بر‌می‌آید که ایشان به‌واقع خود را محدود و محصور در ضوابط و چارچوب‌هایی می‌دانند که در نامه به آن اشاره کرده‌اند، یعنی ایشان حتی در حوزه قدرت و سیاست که حوزه مبسوط‌الید‌بودن است، باز هم پایبند به اصلی اخلاقی هستند. در برابر این نگاه با رویکرد خودمحورانه اموی روبه‌رو هستیم که مبنا و منشأ هر مشروعیتی را خواست و سلیقه خلیفه یا جانشینان او می‌دانند. در فرهنگ اموی منشأ رستگاری، بیعت و به‌ویژه سرسپردگی به شخص خلیفه (و نه حتی خلافت) است که نمونه‌های آن در رفتار حکومتگران و سرکردگان اموی از سوی مورخان گزارش شده است.
شاید این گفته زیادبن‌ابیه، از حاکمان قدرتمند اموی، بیانگر این تفاوت دیدگاه باشد، آنجا که می‌گوید: «ایها الناس... فلنا علیکم السمع و الطاعه فی ما احببنا»،‌ ای مردم بر شماست بشنوید و گردن نهید و اطاعت کنید آنچه را ما دوست داریم. نمود این گفتار را در رفتار همین شخص در جریانی می‌بینیم که چنین گزارش شده است. در ماجرای شهادت حجربن‌عدی، زیادبن‌ابیه نظریه اطاعت از خلیفه و خروج از آن به مثابه کفر و بی‌دینی را آشکارا انجام داد و گناه اصلی حجر، که شیوخ کوفه به آن گواهی دادند، خروج بر خلیفه و ترک طاعت او و بدین سبب کفر او تلقی شد. حکم قاضی شریح از این هم شگفت‌تر بود، زیرا او در شرایطی بر حکم خود علیه حجر تأکید کرد که وی مسلمانی زاهد و باتقوا بود، اما خلیفه درباره ریختن خون او اختیار دارد. اساسا واقعه کربلا آوردگاه میان دو طرز تلقی متفاوت از مقولاتی مانند قدرت، عدالت، اخلاق و انسانیت است و موارد بسیاری را در همین واقعه می‌توان به‌عنوان شاهد مثال بیان کرد. یکی دیگر از رفتارهای خاندان پیامبر با مردم- که نقطه مقابل آن در چند سال قبل و در هنگام واقعه عاشورا در دستگاه اموی دیده شد- احترام به تأمین نیازهای اولیه انسانی بود. در جنگ خیبر زنی یهودی، برای گشودن این قلعه استوار پیشنهاد کرد لشکر اسلام راه‌های دسترسی یهودیان به آب را ببندد که با عکس‌العمل تند پیامبر مواجه شد. امیرالمؤمنین علی(ع) هم به همین شیوه عمل می‌کرد. در جنگ صفین سپاهیان معاویه ابتدا آب را به روی سپاه علی امیرالمؤمنین بستند، اما پس از بازپس‌گرفتن شریعه به وسیله سپاه اسلام، حضرت اجازه رفتار متقابل را نداد. این رفتار به نحو دیگری در سیره امام مجتبی(ع) مکرر روایت شده است. کسانی به نزد ایشان می‌رفتند و بدون هیچ مقدمه‌ای شروع به ناسزاگویی به ایشان می‌کردند، ولی امام نه‌تنها بی‌تفاوت نمی‌گذشت، بلکه شرایط پذیرایی از آنها را براساس نیازهای اولیه مثل خوراک، پوشاک و مسکن فراهم می‌کرد.
یکی از نمودهای رفتارهای اخلاقی، توجه به انسان‌ها به‌ویژه کودکان است. در تاریخ آمده است که پیامبر هر روز در مسیر عبورومرور با کودکی برخورد می‌کرد. یکی، دو روز او را ندید. از احوال او جویا شد، گفتند پرنده‌ای داشته که مرده است و او محزون و اندوهگین این ماجراست. پیامبر با اصحاب به دیدن او رفت تا اندوه را از دل او بزداید. این در حالی است که در ماجرای کربلا نه‌فقط این شیوه‌ها رعایت نشد، بلکه آب را روی کودکان بستند تا جایی که آنها از تشنگی شکم خود را بر زمین نمناک خیمه‌ای که محل مشک‌های آب بود، قرار می‌دادند و ناله‌های ناشی از تشنگی و بی‌آبی همه‌جا را فرا گرفته بود. بنابراین برخلاف سخنان عجیب برخی تریبون‌ها که مدعی دشنام‌دادن امام حسین(ع) در واقعه عاشورا به لشکر عمر سعد بودند، پیام سرور آزادگان در عاشورا و کربلا بیش از هر چیز پایبندی به اصول اخلاقی و قسط و عدالت اسلامی است؛ همان مفهومی که در آیین اسلام و سیره و گفتار پیامبر و خاندان او بارهاوبارها بر آن تأکید شده است. در این برخورد، همه انسان‌ها شریک‌اند و این اصول اخلاقی و انسانی، استثنابردار و توجیه‌پذیر نیست.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت