روزنامه ایران: وقتی بحران سراغمان میآید، زمانی که حادثهای تلخ، بر زندگیمان هوار میشود، چه میکنیم؟ تسلیم میشویم یا دوباره میایستیم؟ بعد از فاجعه راه درست کدام است؟ بخشش یا انتقام؟ کدامشان بیشتر آراممان میکند؟ چگونه وقتی همه زندگیمان در لحظهای از دست رفته، راضی به بخشش میشویم؟ آیا بعد از بحران باز هم میشود خندید، مهربانی کرد، زندگی را دوست داشت، درست مانند قبل؟ این روند را در درون «معصومه» قدم به قدم میبینیم. مستندی که «سونا مقدم» درباره زندگی «معصومه عطایی» قربانی اسید پاشی ساخته. معصومهای که اسید در یک لحظه زندگیاش را نابود کرد. او چشمانش را میبندد تا کادوی پدر شوهرش را بگیرد و در عوض اسید است که در چند ثانیه زندگیاش را میسوزاند و ذوب میکند. در مؤسسه بهاران هستیم تا این مستند را با هم ببینیم؛ در جمع قربانیان اسید پاشی و کارشناسان روانشناسی و جامعهشناسی. مستندی که برای نخستین بار چند ماه قبل در «سینما حقیقت» به نمایش درآمد.
دوربین میچرخد، معصومه و پسر خردسالش آرین که با هم شطرنج بازی میکنند، در قاب تصویر دیده میشوند. معصومه از پسرش میخواهد رنگ سیاه و سفید را نشانش دهد تا مهرهها را درست حرکت دهد. بینایی هر دو چشمش را بعد از حادثه اسید پاشی از دست داده. مرغ سحر ناله سر میدهد. معصومه میگوید قبل از حادثه میدیدم اما بیتوجه به اطراف و اینکه چه اتفاقاتی در جامعه میافتد. بعد از حادثه چشمهایم را از دست دادم. ندیدن سخت بود، اما وارد مرحله جدیدی از زندگیام شدم.
معصومه از روزهای سختش میگوید. روزها و شبهایی که با عمل جراحی گره خورده بود: «دردهایی در زندگی هست که باعث قوی شدن آدم میشود. دردهایی که در نگاه اول بسیار غم انگیزند اما باید بدانی با آنها چگونه برخورد کنی. گاهی نمیشود تقدیر را تغییر داد اما سرنوشت را میتوان از سر، نوشت.»
معصومه بعد از این روزهای سخت، به زندگی باز میگردد. نه تنها به زندگی خودش که به بقیه همدردانش هم فکر میکند. با کمک دوستانش نامهای تهیه میکند خطاب به مسئولان کشور برای طرح مشکلات خودش و سایر قربانیان اسید پاشی.
«بعد از اسید پاشی نه تنها زندگی قربانی تغییر میکند که زندگی خانوادهاش هم عوض میشود. مشکلات، یکی دو تا نیست؛ مشکلات مالی، بیمه و جراحیهای مختلف. اغلب قربانیها افسرده میشوند. خانواده نمیداند با قربانی که چشمانش را از دست داده و زندگیاش در ثانیهای تغییر کرده، چه کند؟ مشکلات قانونی هم هست؛ مجازات اسید پاش متناسب با جرم نیست.»
معصومه در همین شرایط خط بریل میآموزد. در فیلم میبینیم که او به دیدار دیگر قربانیان میرود. زیور پروین که در جریان اسید پاشی غیر از زیبایی و سوی چشمانش، دخترش را هم از دست داده، از دردهایشان میگویند؛ اینکه منتظرند تا قانون زودتر به این همه درد و رنجشان پایان دهد. مرهمی بگذارد بر این همه ظلم. وگرنه خودشان مجبور میشوند واکنش نشان دهند. دو پسر زیور ناراحت و گریانند. میگویند دوست دارند عموی اسید پاششان کور شود. دوست دارند همان بلایی سرش بیاید که بر سر مادر و خواهرشان آمد. اما در نهایت با آرامش خانواده، هیچ کاری نمیکنند. جای خالی را فقط با اندوه پر میکنند و اندوه.
در این مستند سمیه مهری و دخترش رعنا هم به تصویر میآیند. آنچنان که مهناز کاظمی. سمیه مهری سال 94 بر اثر زخمهای ناشی از اسید فوت میکند. دختربچه کوچکش رعنا در فیلم آواز میخواند. دل آدم فشرده میشود. مگر میشود کسی روی دختر خودش اسید بریزد؟ مهناز کاظمی سرنوشتی باور نکردنی دارد. شوهری که نیمه شب و در کمربندی جاده لاهیجان روی او اسید میپاشد و در جاده رهایش میکند. مهناز فقط خواهان قصاص است اما شوهرش در زندان میمیرد و پرونده بسته میشود. بیشتر حضار اشک میریزند. مگر میشود این همه بیرحمی و شقاوت را تصور کرد؟
بخشش یا انتقام؟ باز هم این سؤال محوری پیش میآید؟ همان سؤالی که معصومه را هم سخت درگیر خود کرده. او قصاص پدر شوهر اسید پاشش را میخواهد. چشم در برابر چشم. اما همسر و خانوادهاش هم تنها داراییاش را میخواهند؛ فرزندش را. اگر ببخشد آنها هم از گرفتن فرزندش درمیگذرند: «برایم فقط آرین مانده و بس. حتی اگر چشمان پدر شوهرم را بگیرم اما آرین پیشم نباشد لحظهای آرامش نخواهم داشت.» آرین میگوید دوست دارد پیش مادرش بماند، معصومه در صحنهای از این مستند خطاب به پسرش میگوید: «اگر من پدر بزرگت را ببخشم تو پیش من میمانی؟»
معصومه میبخشد. پرونده اسید پاشی با پرونده حضانت پسرش بسته میشود. پسرک پیشش میماند. حس پرنده پر و بال شکستهای را دارد که آزاد شده و میخواهد بپرد. لحظهای دست از تلاش نمیکشد؛ صنایع دستی و سفالگری میآموزد، ساز تمرین میکند، در مؤسسه عصای سفید با گروه کر کار میکند، برای بیست و هفتمین عمل جراحی ترمیمیاش آماده میشود و این روزها سعی میکند از درون ببیند. دوربین باز میچرخد؛ معصومه و پسرش کنار دریا هستند، ستارههای دریایی در آب. ستاره دورماندهای دوباره به دریا بازمیگردد، دوباره به زندگی. معصومه بعد از پایان فیلم میگوید خوشحال است که قصاص چشم در برابر چشم را اجرا نکرده و بخشیده. امیدوار است مجازات اسیدپاشان در ایران با جرمشان تناسب پیدا کند. مانند هند که اسیدپاشان تا 30 سال هم مجازات میشوند. امیدوار است نامهای که برای مسئولان سه قوه کشور نوشتهاند بالاخره سرنوشت مشخصی پیدا کند. خوشحال است بعد از حادثه اسید پاشی انسانهای مهربانی کنارش قرار گرفتند و کمکش کردند تا او دوباره ببیند. با چشم دل. امیدوار است بقیه قربانیها هم تنها نمانند. شنیده همین چند روز پیش دختری در پل گیشا اسید پاشی شده. فاجعه جلوی
چشم ماست.
زیور هم از نحوه مجازات مردی که زندگی خودش و دخترش را نابود کرده، راضی نیست. میگوید: «با شنیدن حکم 10 سال زندان برادر شوهرم، ناامید شدم. از زندگی سیر شدم. آیا این بود مجازات کسی که زندگی من و دخترم را نابود کرد؟» او هم با قصاص مخالف است اما این اندازه از مجازات را هم کم میداند.
شروین وکیلی، جامعه شناس هم در این جمع از اسید پاشی بهعنوان جنایتی خشونتبار نام میبرد: «این جنایت معمولاً درون خانوادهها رخ میدهد و چیزی که دردناک است، درگیر شدن کودکان با جنایتی است که توسط عمو، پدر یا پدر بزرگشان رخ داده. شاید به همین خاطر در برخی جرایم که با امنیت عمومی جامعه مرتبط است، بهتر است مجازات توسط نهادهای عمومی جامعه اجرا شود و افراد نزدیک خیلی درگیر نشوند. من خودم در این جنایت هوادار قصاص هستم و سؤال جدی که در این باره دارم این است که آیا این خشونت با بخشیدن کاهش مییابد؟»
به گفته او معمولاً در بحث بخشش استدلال میآورند بخشیدن موجب کاهش جرم میشود. خاستگاه این دیدگاه که مبنای آن پرهیز از خشونت است، اروپاست و معمولاً در دوسوم کشورهای اروپایی هم اجرا میشود در حالیکه در همین جوامع جرایمی مانند قتل و دیگر جرایم خشن، لزوماً کاهش نیافته و به اعتقاد وی اتفاقاً شواهدی وجود دارد که برخی جرایم خشن مانند مجازات چشم در برابر چشم در کاهش جرم مؤثر است. هر چند این هم کاملاً قطعی نیست. همان طور که نمیتوان گفت بخشش هم لزوماً احتمال کاهش جرم را بهدنبال دارد.
سارا منصفی، روانشناس که متخصص توانمندسازی زنان است، بیشتر درباره شخصیت اسیدپاش صحبت میکند: «مجرم از دید روانشناس یک آدم با روان سالم نیست و درگیریهای درونی بالایی دارد. در نیمرخ روانی این افراد، اختلالات روانی و شخصیتی زیادی دیده میشود. این افراد معمولاً زمینه خانوادگی پر خشونتی هم دارند و زمانی که این فرد از سمت کسی طرد میشود و «نه» میشنود، دست به چنین خشونتی میزند و نفرتش را با از بین بردن زندگی و موجودیت شخص دیگری پیش میبرد. این افراد با شخصیت ضد اجتماعی، معمولاً بعد از جرم هم احساس پشیمانی نمیکنند.»
او معتقد است آموزش در پیشگیری از این جرایم نقش مهمی دارد: «دیدگاهی که فکر میکند زنان باید تحت سلطه باشند، معمولاً چنین فجایعی میآفریند. با آموزش و فرهنگسازی میتوان از این اتفاقات پیشگیری کرد.» او در ادامه از قربانی هم سخن میگوید، قربانی که زندگیاش معمولاً به قبل و بعد از اسیدپاشی تقسیم میشود: «این خشونت علاوه بر اینکه زیبایی قربانی را هدف قرار میدهد، روح و روان و توانمندی او را نیز نشانه میگیرد. بحران و فقدان برای همه پیش میآید اما مهم نحوه مواجهه با این بحران است. بنابراین در این شرایط، هنر، موسیقی و معنا درمانی به شخص کمک میکند که تصمیم بگیرد بایستد یا تسلیم شود. اینجاست که بحث کمال و تعالی پیش میآید.» معصومه در میان قربانیان اسیدپاشی تصمیم گرفت از همه اینها استفاده کند؛ بایستد و بسازد، دوباره بخندد و مهر بورزد. او بخشید و دوباره به زندگی بازگشت.
دیدگاه تان را بنویسید