روزنامه آرمان؛ محمدامين قانعي راد*: دانشگاه يك نهاد فرهنگي است و با وجود لايهها و عناصر فرهنگي خاص خود، با فرهنگ جامعه وسيعتر نيز مناسباتي آشكار و پنهان دارد.
رسالت دانشگاه از يكسو، انتقال داشتهها و دستاوردهاي فرهنگي به نسلهاي تازه و از سوي ديگر، نوآوري و گسترش چشماندازهاي جديد در جامعه است. اين رسالت دانشگاه به وسيله آموزش و پژوهش تحقق مييابد و اين دو كاركرد هم دانشگاه را با جامعه پيوند ميدهد و هم امكان پيشگامي آن در عرصههاي گوناگون را فراهم ميسازد. از سوي ديگر، دانشگاه هم تكنوبوروكرات تربيت ميكند و هم انديشمند و روشنفكر. هم نهادهاي اداري و موسسات اقتصادي و سيستمهاي كار و شغل را تغذيه ميكند و هم با عرضه انديشمندان و منتقدان داراي بينش علمي و مشي انتقادي، ظرفيتهاي ديدن چشماندازهاي دورتر را فراهم ميسازد. دانشگاه تنها هنگامي كه با تنوع كنار بيايد، ميتواند به محلي براي توليد دانش تبديل شود. داشتن روحيه دانشگاهي، به معناي درك و درونيسازي گفتمان و فرهنگ مدني دانشگاه است. در جامعه دانايي محور، دانشگاه بايد تنوع، چندگانگي و تكثر دنياهاي گوناگون دانش را بازتاب دهد و بين عناصر گوناگون فكري، جريانهاي ارتباطي برقرار كند و انديشههاي مستعد جدا افتادگي را در تضارب و نزديكي با يكديگر قرار دهد. آشنايي افراد با مقوله گستردهتر فرهنگ و ايجاد ارتباط و تعامل بين
انديشههاي مختلف، يكي از نقشهاي اساسي دانشگاه را تشكيل ميدهد و همين نقش است كه هر نوع تلاش براي فرو بستگي در فرهنگ دانشگاه را به يك پارادوكس تبديل ميكند.
وجود گسستگي، شكاف و انتخاب نادرست، بين كاركردهاي متنوع دانشگاه، از وجود مشكل و مساله خبر ميدهد و به عنوان مانعي بر سر گسترش عقلانيت اجتماعي- فرهنگي عمل ميكند. از دانشگاه نميتوان انتظار داشت كه كاركردهاي ذاتي خود را ناديده بگيرد و به الزامات آن توجه نكند يا خود را تنها در خدمت يكي از آنها قرار دهد و براي مثال فقط نياز روزمره سيستمها را تدارك ببيند. متاسفانه گاه به حساسيتها و ظرافتهاي كار با دانشگاه چندان توجه نميشود و از دانشگاه انتظاراتي ميرود كه با سرشت آن ناسازگار است. از دانشگاه خواسته ميشود كه تعادل خود را بر هم بزند و به گونهاي ابزاري، در خدمت نگاه يكسويه، براي تحقق اين يا آن هدف قرار گيرد. همانطور كه گسست دانشگاه از محيط فرهنگي پيرامون، خودباروري آن را از بين ميبرد، استحاله دانشگاه در نگاه يكسويه نيز آن را از هستي خلاق خود دور ميكند.
امروزه بخش زيادي از دانشگاهيان به آن درجه از عقلانيت رسيدهاند كه بدانند گسست و استحاله، هر دو، براي سرنوشت دانشگاه مشكلآفرين است و افتادن در دام هر يك از اين سوء انتخابها، هر چند بهطور كوتاهمدت، تشفي خود يا رضايت خاطري را موجب شود؛ ولي در بلندمدت، دانشگاه را از نقش خود نه تنها براي پيشبرد مرزهاي دانش، بلكه براي مشاركت در ساختن جامعهاي متعادل و سالم، باز ميدارد. تعادل، ثبات و امنيت از ضروريات كار دانشگاه است كه هم خود دانشگاهيان بايد به آنها بينديشند و هم محيط بيروني دانشگاه بايد زمينهاي مناسب را براي دستيابي به آنها فراهم سازد. امروزه فضاي فرهنگي و سياسي جامعه تا چه حد دانشگاه را در مسير تحقق رسالت خود ياري ميرساند؟ شايد مهمترين نشانهها براي سنجش فعاليتهاي آموزشي و پژوهشي را نه در تعداد دانشآموختگان يا تعداد مقالات علمي، بلكه در لايههاي عميقتر حيات دانشگاهي بايد جستوجو كرد. همدلي كلي فرهنگي و سياسي جامعه با فعاليتهاي علمي، رمز سرشاري زندگي دانشگاهي است.
اين زندگي تا چه حد از شادابي و سرزندگي برخوردار است؟ چقدر امنيت فكري و رواني و سادهتر از آن، شغلي احساس ميشود؟ آيا كار دانشجويي و استادي نيز در حال تبديل به يك مشغله داراي ريسك بالاست؟ در اين شرايط چقدر امكان دارد هوشمندترين افراد جذب مشاغل علمي شوند؟ آيا اين دافعهها، سرمايههاي فكري را به هدر نخواهند داد يا آنان را به سوداي مهاجرت نخواهد انداخت؟ رعايت آزادي آكادميك و استقلال علمي دانشگاه و دانشگاهيان در چارچوب مسوليت مدني ضرورت دارد و بوروكراتيزه كردن دانشگاه، به دليل عدم همخوانياش با پرورش انديشمند و پژوهشگر خلاق، آن را نابكار ميسازد.
دانشگاه بوروكراتيك و سياستزده، نه ميتواند متفكر تربيت كند و نه حتي بوروكرات توانمند. با نگاه ابزاري به دانشگاه، تنها ميتوان انبوه دانشآموختگان بيكيفيت را روانه نظامهاي كار و شغل ساخت. در اين صورت، به جاي دانشگاه، به عنوان كانوني براي نظريهپردازي درباره الزامات تامين توسعه همهجانبه، تنها ساختماني با آدميان فاقد خلاقيت و بدون روحيه علمي باقي ميماند كه حتي قادر به ديدن جلوي پايشان نيز نخواهند بود.
* رئيس انجمن جامعهشناسي ايران
دیدگاه تان را بنویسید