خبرگزاری فارس: زندهیاد جلال آل احمد به دو کار علاقه داشت و با جان و دل به آنها میپرداخت؛ یکی از آنها تدریس بود و دیگری نویسندگی؛ اما رابطهاش با سیاست کمی پیچیده بود. این پیچیدگی از آنجا سرچشمه میگرفت که او بین «سیاست» و «سیاستبازی» فرق قایل بود. به عبارت دیگر، آلاحمد به عنوان یک روشنفکر مسئول یا یک هنرمند متعهد، با سیاست و نفس امر سیاسی به معنای داشتن آگاهی و نگاه و تفکر انتقادی نسبت به قدرت و نهادهای وابسته به آن و همچنین با درگیرشدن به منظور مهار قدرت و تصحیح عملکرد نهادهای حکومتی، مسألهای نداشت و حتی ورود به این حوزه را برای خودش و همفکرانش لازم میدانست. به همین علت نیز تمام عمرش و همچنین تمام آثارش آکندهاند از اینگونه موضعگیریها و درگیریهای سیاسی است، ولی همینقدر که عمل سیاسی ناب به «سیاستبازی» تبدیل میشد، پا پس میکشید. منظورش از «سیاستبازی» هم باندبازی، توطئهگری، پاپوشدوزی علیه رقبا و غیرخودیها، تصفیهحسابهای درونسازمانی و درونحزبی و در یک کلمه «بریابازی» بود، یعنی مجموعه اقداماتی که با انحراف از هدف اصلی کار سیاسی آغاز میشود و مآلاً به کاسبکاری برای
شریک شدن در قدرت و کسب سهمی از قدرت میانجامند. نمونههای متعددی از این نوع پاپس کشیدنها و ناسازگاریهای آلاحمد با سیاستبازها و سیاستبازیها را در مناسبات او با مدیران حزب توده، حزب زحمتکشان ملت ایران و نیروی سوم میتوان دید.
جلال آل احمد در میان شاگردانش در آخرین روز تدریس در مدرسه عالی مامازن
یادداشتهای روز اول مهر 1339 آلاحمد نیز نشان میدهند که او چگونه با بهانهتراشی از حضور در یک جلسه حزبی آنچنانی طفره میرود تا با شوق و ذوق به نوشتن که مورد علاقهاش بود، بپردازد: «... «ملکی»(1) باز امروز جلسه دارد، برای اعلام «جامعۀ سوسیالیستهای نهضت ملی ایران» که دو تا از نمکردههاش دیشب آمدند و اعلامیۀ چاپ شدهاش را برایم آوردند و دعوت برای امروز که من البته نخواهم رفت، چون از دهان جوانکها پرید که انتخاباتی هم خواهدبود. حضور در یک جلسۀ انتخاباتی برای هیئت اجرائی حزب البته دشوار است، اگر آدم بخواهد مثل من کنار گود بماند و دخالتی در امری نداشته باشد. خوبیش این است که داریوش(2) باید بیاید اینجا و گرفتاریم و بهانۀ خوبی در دست است... «دیگر اینکه این قصۀ «نان و قلم» (3) را نگاهی کردم، باید دور و درازش کرد. 49 صفحه نوشتهام، در همین حدودها باید بآن افزود تا رنگ و رونقی بگیرد و سروسامان پیداکند. محیطی که قصه را در آن گذاشتهام، احتیاج به توضیح و توجیه بیشتری دارد و همچنین بازیکنان دست دوم و سوم محتاج معرفی بیشترند. وقت کنم، به آن خواهم پرداخت. یکی- دو فصل در میان آنچه تا بحال
نوشتهام، باید تپاند و دو- سه فصل هم در قسمت اخیر که طرحش ریخته شده و خیال میکردم با دو- سه صفحه سر و تهش را بهم خواهم آورد و تمامش خواهم کرد. بله، باید کمی دور و درازتر بشود و خالی از رودهدرازیهائی که در توضیحات از جزئیات هست.» در هفتم مهرماه هم با خوشحالی مینویسد: «...گویا از شر "ملکی" هم خلاص شدهام. بیانیۀ "جمعیت سوسیالیستها" را درآوردند و پخش کردند و در یک جلسۀ عمومی قضیه را اعلام کردهاند که مرا هم خبر کرده بودند، ولی نرفتم. هِی فرستاد و هِی من نرفتم، تا عاقبت رضایت داد. تجربه "وثوقی"[4] و اینکه به راحتی وقتی صلاحش باشد، میتواند مرا با "نادرپور"[5] عوض کند، و اصلاً سیاستبازی دلم را بهم میزند.» لازم به توضیح است که اشارات آخر این یادداشت، معطوف به یکی از همین سیاستبازیهاست، ماجرایی که خود آل احمد در «مثلاً شرح احوالات» بدینگونه گزارشش کرده است: باز همین جورهاست تا اردیبهشت 1332 که به علت اختلاف نظر با دیگر رهبران نیروی سوم، ازشان کناره گرفتم. میخواستند ناصر وثوقی را اخراج کنند که از رهبران حزب بود، و با همان بریابازیها، که دیدم دیگر حالش نیست. آخر ما به علت همین
حقهبازیها از حزب توده انشعاب کرده بودیم و حالا از نو به سرمان میآمد. اسناد و یادداشت: محمدحسین دانایی [1] خلیل ملکی، نویسنده، سیاستمدار و نظریهپرداز سیاسی و مؤسس تشکلهای سیاسی همچون نیروی سوم و جامعه سوسیالیستهای ایران. [2] پرویز داریوش، مترجم. [3] کتابی که بعدها با عنوان "نون و القلم" چاپ شد. [4] ناصر وثوقی، حقوقدان و مدیر مجله اندیشه و هنر. [5] نادر نادرپور، شاعر و فعال سیاسی. انتهای پیام/ن
دیدگاه تان را بنویسید