روزنامه ایران: قاضی، در حالی که پرونده زرد رنگ را باز میکرد، به زن جوان گفت: «پس موکلت کجاست؟» زن به آرامی جواب داد: «موکلی در کار نیست...» قاضی همان لحظه نگاهی به صفحه اول پرونده انداخت و بلافاصله حرفش را قطع کرد: «یعنی چه؟ این دادخواست که مربوط به خود شماست!»
دادخواست طلاق توافقی مربوط به خانم وکیلی میشد که بارها در شعبه 268 دادگاه خانواده حضور پیدا کرده بود. نه تنها در این شعبه بلکه در تمام شعبههای مجتمع قضایی ونک و دهها شعبه دیگر فقط با لباس رسمی و در جایگاه وکیل دیده شده بود. اما این بار زن جوان لباس وکالت بر تن نداشت و قرار بود از حقوق خودش دفاع کند. ماجرای وکیل شبیه ضرب المثل آن خیاطی بود که عاقبت در کوزه افتاد.
قاضی «حسن عموزادی» پس از شنیدن نخستین حرفهای زن، در حالی که به فکر فرورفته بود، شروع به بازخوانی پرونده زیر دستش کرد. زن جوان نیز همان جا مقابل میز قاضی ایستاده و به بیرون از اتاق زُل زده بود. شش سال از ازدواجش گذشته بود و او در این مدت حداقل بارها در راهروهای دادگاهها بالا و پایین رفته بود. شاید هیچ وقت به این موضوع فکر نکرده بود که ممکن است روزی خودش در دادگاه حضور یابد و درخواست طلاق کند.
چند دقیقه بعد قاضی پرسید: «همسرت کجاست؟» وکیل که از رشته افکارش جدا شده بود، پاسخ داد: «همین جاست» و بعد از اتاق خارج شد و با همسرش بازگشت. مردی که به عنوان همسرش به قاضی معرفی کرد؛ جوانی بود بلند قامت، عینکی، با لباس ساده و کیف چرمی به دست. هر دو آرام، متین و کم حرف بودند.
حالا قاضی از آن حس بُهت و حیرت بیرون آمده و طبق عادت معمولش سعی کرد با شوخی و لبخند موضوع را بررسی کند، بنابراین رو به زن گفت: «ظاهراً که ایشان ایرادی ندارد... پس مشکل تان چیست؟ نکند خدای ناخواسته خلافی مرتکب شده؟!»زن جواب داد: «نه. خلافی مرتکب نشده، موضوع این است که از نظر اخلاق و رفتار با هم اختلاف داریم.»
قاضی همانطور که به پشتی صندلیاش تکیه میداد، گفت: «همین؟... این کار را نکنید... من با اجازهتان این پرونده را کنار میگذارم»
زن دوباره گفت: «فقط این نیست. خانواده همسرم هم در جدایی ما مؤثرند.»
قاضی در حالی که لبخند میزد به مرد جوان نگاهی انداخت و سپس رو به زن گفت: «طبق نوشتههای دادخواست شما، شغل ایشان هم مهندس است. تیپ و قیافهاش هم که خوب است. خب دیگر چه میخواهی؟ حیف نیست زوج به این خوبی زندگیشان را به هم بزنند؟ به نظرم دارید کفران نعمت میکنید؟»
بعد رو به همسر خانم وکیل ادامه داد: «ماجرای خانواده دیگر چیست؟ به نظرم مشکل مالی هم نباید داشته باشید؟»
مرد جوان که تا آن لحظه سکوت کرده بود، پاسخ داد: «من مادر پیری دارم که باید به او هم رسیدگی کنم. این موضوع را از ابتدای زندگی گفته بودم. خدا را شکر هیچ کدام مشکل مالی نداریم. اما مسأله این است که ما برای هم ساخته نشدهایم و خیلی زود بر سر هر موضوعی با هم اختلاف پیدا میکنیم و...»
قاضی باوجود شنیدن تمامی این حرفها باز هم تمایلی به صدور رأی جدایی زن و شوهر جوان نداشت. او بر حسب تجربه و تخصص خود متوجه شده بود که اختلاف عمیق و بزرگی در زندگی مشترک زن و شوهر جوان نیست. اما بر اساس دادخواست آنها باید به آن پرونده رسیدگی میکرد. قاضی عموزادی سعی کرد با بیان مشکلات مهمی که در پروندههای مختلف دیده و مسائلی که زن وکیل در مناقشات خانوادگی مشاهده کرده آنها را به ادامه زندگی مشترک ترغیب کند. با این حال زن و شوهر جوان با احترام، خواسته خود را برای جاری شدن طلاق توافقی تکرار کردند.
این زن و شوهر شش سال پیش به واسطه یکی از دوستان مشترک با هم آشنا شده بودند. هر دو به فعالیتهای هنری علاقه داشتند و این باعث شده بود تا دوران نامزدی و حتی روزهای نخست زندگی مشترک را در سالنهای سینما و تئاتر، کافی شاپ یا نمایشگاههای هنری بگذرانند. اما بتدریج گرفتاریهای کاری مانع از آن شده بود روزها و ساعتهای بیشتری را با هم سپری کنند. حتی یک سالی میشد با هم مسافرت نرفته بودند و حتی رغبتی برای خرید لباسهای جدید نداشتند. ظاهراً زندگی مشترکشان بیروح شده و حوصله هیچ کاری را نداشتند. با این حال هر دو در پیشگاه قاضی، بارها تأکید کردند که همدیگر را دوست دارند و برای هم احترام قائل اند. مرد حتی گفت؛ بارها به هم فرصت دادهاند و در نهایت به این نتیجه رسیدهاند راهشان را از هم جدا کنند. شش سال پیش آنها از دو راه مختلف در یک مسیر همراه شده و قرار گذاشته بودند تا انتهای در کنار هم باشند. اما حالا به پایان راه رسیده بودند.
دیدگاه تان را بنویسید