روزنامه ایران: زندگی مشترک زوج بازیگر هنوز به نیمه داستان نرسیده بود که سکانس طلاق برایشان کلید خورد. هفت سال پیش که خبر ازدواج آنها منتشر شد عمده مخاطبان آنها را به خاطر انتخابشان ستایش میکردند. اما واقعیت زندگی آنها شبیه اکثر کسانی بود که به دادگاههای خانواده مراجعه میکنند.
زندگی مشترک آقا و خانم هنرپیشه از یک ملاقات هنری آغاز شد. نخستین بار در دفتر یک تهیهکننده با هم آشنا شدند، پیشنهاد شده بود در نقش اول یک فیلم سینمایی ظاهر شوند، نقش دختر و پسر جوانی که در مسیر یک داستان پر پیچ و خم عاشق هم میشوند. قرارداد بسته شد و آنها جلوی دوربین رفتند. هر دو تلاش کردند از این فرصت طلایی خوب استفاده کنند و به شخصیتهای فیلمنامه جان تازهای ببخشند. چند ماه بعد فیلم آماده شد ولی آنچنان که باید، در محافل هنری سر و صدا نکرد و در گیشه هم خوب نفروخت. ولی آن فیلم دستکم برای دختر و پسر جوان «آمد» داشت و باعث شد به دنیای سینما و تلویزیون معرفی شوند. از آن مهمتر اینکه باب آشنایی باز شد تا پسر جوان در یک روز بارانی به دختر مورد علاقهاش پیشنهاد ازدواج دهد. پسر گفت عاشق متانت و البته خندههای او شده، دختر هم با شنیدن این پیشنهاد اجازه خواست بیشتر فکر کند و با تأمل تصمیم بگیرد.
به هر تقدیر خیلی زود آنها پای سفره عقد نشستند و مراسم ازدواجشان برگزار شد و زوج بازیگر زندگی مشترک خود را آغاز کردند. بازی در فیلمهای بعدی بسرعت به هر دو نفرشان پیشنهاد و زمینه همکاری در تلویزیون و حتی صحنه تئاتر هم برایشان مهیا شد. درآمدشان بالاتر رفت و روز به روز مشهورتر شدند، با این حال فرصت کافی برای در کنار هم بودن از آنها سلب شده بود.
بر خلاف تصور طرفداران، زندگی آقا و خانم هنرپیشه چندان تفاوتی با زندگی معمول یک خانواده متوسط نداشت، اما انتظارات مخاطبان باعث میشد در انظار عمومی ظاهر نشوند یا در صورت برگزاری جشنواره یا جشنهای هنری با لباسهای فاخر و تشریفات پا روی فرش قرمز بگذارند. هجوم طرفداران و تماشاگران برای گرفتن امضا و عکس یادگاری باعث میشد هرگز نتوانند در پیاده روها قدم بزنند یا در پاساژها خرید کنند. گاهی حتی حسرت حضور در یک کبابی یا گاز زدن به یک بلال کباب شده کنار خیابان و جاده در دل آنها باقی میماند. اما این همه ماجرا نبود، اختلافهای کوچک آنها کم کم بزرگتر شد و گاه مشاجراتشان پایانی نداشت. برای همین دادخواست طلاق توافقی را به وکلایشان سپردند تا به جای آنها مراحل اداری و تشریفات قانونی را پیگیری کنند. آنها مصمم بودند هر چه زودتر به زندگی مشترکشان خاتمه دهند.
بر اساس مستندات پرونده، دادخواست طلاق توافقی زوج بازیگر از جملات آشنایی بهره میبرد، واژگانی که برای همه درخواستهای متارکه به دادگاهها ارائه میشود و تفاوتی ندارد که زوج چه کاره بوده یا متعلق به کدام طبقه جامعه باشند. واژگانی از جمله؛ «زوج و زوجه به سبب اختلافات به وجود آمده هیچگونه توافقی برای ادامه زندگی مشترک نداشته و از دادگاه محترم درخواست رسیدگی و صدور گواهی عدم سازش جهت اجرای طلاق دارند.»
در برگههای دادخواست هیچ توضیحی درباره دلایل درخواست طلاق یا مستنداتی درباره اختلافات موجود بیان نشده بود. حتی اگر خانم و آقای هنرپیشه دلایلی را به وکلای خود بازگو کرده بودند، وکلا ترجیح داده بودند از توضیحات اضافی بپرهیزند. اصلاً چه اهمیتی داشت که زوج هنرپیشه چه مشکلاتی دارند، آنها هم جزئی از جامعه هستند با همه مشکلات مشترک. از قرار معلوم خانم بازیگر جدا از مهریه سنگین، سند ششدانگ یک آپارتمان در شمال شهر را هم پشت قبالهاش داشت و به طور جداگانه هم حق تحصیل، کار و حتی حضانت فرزند احتمالی را گرفته بود. طبق دادخواست ارائه شده زن جوان فقط به دریافت آپارتمان رضایت داده و از باقی مطالبات خود صرفنظر کرده بود.
براساس روال رسیدگی به مناقشات در دادگاههای خانواده، قاضی زوج را ابتدا به واحد مشاوره و سپس داوری ارجاع داد، هر چند نتیجه احتمالی این نامه نگاری کاملاً قابل پیشبینی است. با این حال پرونده به دریافت گزارشهای مربوطه موکول شد.
در آن صبح گرم مرداد، هیچ یک از طرفین دعوا در دادگاه خانواده حضور نداشتند، شاید هر کدام از آنها در گوشهای از کشور و دریک فیلم سینمایی مشغول ایفای نقش بودند، هر چند در بازی زندگی نتوانسته بودند بخوبی ظاهر شوند. زندگی خانم و آقای هنرپیشه معمولاً شرایطی داشت که کمتر همدیگر را ببینند و کمتر غذای خانه را میل کنند. با این حال یکی از آنها در مصاحبهای با یک نشریه گفته بود؛ کاش زودتر ازدواج کرده بودند. آن یکی هم از درک متقابل همسرش حرف زده بود. شاید در آن لحظه حق داشتند، اما حالا زندگی مشترک آنها از نقطه آرامش خارج، به کشمکش وارد شده و در نهایت به اوج رسیده بود.
در یکی از فیلمهایی که بازی کرده بودند دیالوگ مشهوری از زبان یکیشان با این مضمون بیان میشد؛ «واقعاً هیچ کسی برای طلاق گرفتن ازدواج نمیکنه...» و طرف مقابل ادامه میداد: «آره خب؛ همه فکر میکنن بهترین انتخاب رو داشتن...ولی بستگی داره بعداً چه اتفاقی بیفته.»
دیدگاه تان را بنویسید