پرواز بروکسل - تهران و چالشهای جمهوری اسلامی ایران!
ساعت پرواز ساعت ۱۲:۳۰ به وقت بروکسل بود و با احتساب ۵/۵ تا ۶ ساعت مدت پرواز، اگر کسی قصد خواندن نماز ظهر و عصر را داشت باید در هواپیما می خواند...
محسن دنیوی از کاربران شبکه اجتماعی پلاس در صفحه خود روایت جالبی از اقامه نماز در هواپیما در یک ایرلاین ایرانی را روایت کرده است. ماجرایی که به گفته او اگر در یک پرواز شرکت خارجی بود چنین پرحاشیه نمیشد. پرواز از بروکسل به تهران بود. ساعت پرواز ساعت ۱۲:۳۰ به وقت بروکسل بود و با احتساب ۵/۵ تا ۶ ساعت مدت پرواز، اگر کسی قصد خواندن نماز ظهر و عصر را داشت باید در هواپیما می خواند. چون از ساعت شروع پرواز به وقت محلی، حدود یک و نیم ساعت تا اذان ظهر مانده بود و وقتی هم که پرواز به تهران می رسید ساعت حدود ۲۱ می شد که آفتاب غروب کرده بود.
کمی نگاهم رنگ دلخوری گرفت و گفتم ممنون و رفتم.
اما انگار خودش هم دفعه اولش باشد در این موقعیت قرار گرفته گفت، آره بزار خلوت بشه میریم اون جلو می خونیم».
خلاصه اینکه به امید حرف پاسدار جوان ماندیم، اما دیدیم رفت و خبری نشد. بعد از بیست دقیقه ای برگشت و بدون اینکه چیزی بگوید کمی با مهمانداری که روبه رویش نشسته بود کل کل کرد که چرا نباید جا برای نماز خواندن مسافر باشد. انگاری جوری هم می گفت که ما بشنویم. خلاصه از لابلای حرفهایش فهمیدم که قرار نیست کاری بکند و فقط شعار است و چند باری هم گفت که: «ایرلاین کفار این طوری نیست که ایرلاین داخلی این طوری برخورد میکنه».
گفتم: «ببخشید مزاحم میشم. احیانا میشه بنده و همسرم اینجا نماز بخونیم؟». بدون اینکه نگاهم کند گفت: «برید اون عقب بخونید». گفتم: « اون عقب همکاراتون همکاری نکردن و گفتن می خوای بخونی دم درب دستشویی بخون» این را که شنید، انگار به رگ غیرتش برخورد. پیگیر بود که کدامیک گفته است و ما هم آدرس دقیق ندادیم. اما قبول کرد که بعد از خوردن ناهار مهمانداران، در آنجا نماز بخوانیم.
« اینارو باش، هنوز درگیر عصر حجرن!» « از این جماعت خوشم نمیاد، اما اینکه پیگیرن نمازشون رو بخونن بدک نیست» « آخه اشکول، تو فاصله هزارپایی از سطح دریا، نه قبله معلومه نه وضعیت ثابته، نماز خوندتون چیه؟!» « مملکت رو جارو کردن وخوردن و یه آبم روش، بعضی از اینا هنوز به فکر دولا راست شدنن» «با نماز و این ادا اطواراتون کار ندارم، اما پررویی و کم نیاوردن جلوی جو غالب رو خوشم اومد» « نماز به کمرتون بزنه که کلی از جوونای مملکت رو همین شماها با پیشونیای پینه بسته تون فرستادید سینه قبرستون، از دهه شصت و مرحوم خلخالی بگیر تا همین سال ۸۸» «ایکاش منم روم میشد می رفتم نمازم رو می خوندم. اما نگاه ملت جوریه که انگار می خوان آدم رو بخورن» خلاصه منتظر اشاره مهماندار بودم و با اعلام ایشان، سجاده و مهری که آماده کرده بودیم از کوله پشتی بیرون کشیدم و رفتم پهن کردم و الله اکبر... بعد هم همسرم رفت تا نمازش را بخواند. وقتی برگشتم، دوست ساکن صندلی پشتی به طعنه گفت: تقبل الله و پوزخندی زد. نفر بغلی ایشان اما به سرعت و با محبت گفت: خدا قبول کنه! پیرمردی هم که صندلی کناری ما نشسته بود لبخند محبت آمیزی زد. وقتی همسرم برگشت دیدم سجاده و مهر را نیاورد. پرسیدم چرا بساطمان را جمع نکردید؟ گفت:«یکی از خانومهای مهماندار اومد گفت میشه منم نمازم رو بخونم. می گفت یه وقتهایی که پرواز اینجوری میشه بخاطر جو و نگاه مردم و بعضی از همکارام نمازم رو نمی خونم، از دست خودم کلافه میشم. اما دیدم شما رفتی خوندی گفتم امروز می خونم». چند دقیقه بعد خانوم مهماندار اومد که سجاده رو بده اما پیرمردی از چند ردیف عقب تر گفت: خانم اجازه بده من هم بخونم! با صدای بلند هم گفت. جوری که پچ پچ شروع شد. پیرمرد هم رفت و وقتی داشت برمیگشت، پسر جوان خوش تیپی رفت. بعد یکی دیگر از مهمانداران. بعد خانم میانسالی که حجاب داشت. بعد ...
دیدگاه تان را بنویسید