طنز: اسکی در گلستان سعدی!

کد خبر: 550401

در حالی که فرهنگ و ادبیات کهن ما دارد رو به خاموشی می‌رود و بسیاری از آثار ارزشمند در حال فراموشی است نمی‌دانم دقیقاً چه کسی به ما گفته که بیاییم و یکی از حکایات گلستان سعدی را به این حال و روز در بیاوریم!

روزنامه ایران: در حالی که فرهنگ و ادبیات کهن ما دارد رو به خاموشی می‌رود و بسیاری از آثار ارزشمند در حال فراموشی است نمی‌دانم دقیقاً چه کسی به ما گفته که بیاییم و یکی از حکایات گلستان سعدی را به این حال و روز در بیاوریم!
روزی به غرور جوانی بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت: مگر خردی فراموش کردی که درشتی می‌کنی؟
روزی به غرور جوانی بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت: مگر خوردی فراموش کردی که اسنادش رو از بین ببری؟ (مسئولی با فیش حقوقی نجومی)
روزی به غرور جوانی بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت: عدد سه رو به 3060 پیامک کن تا نتیجه کارهای زشتت رو ببینی. (مرتضی حسینی)
روزی به غرور جوانی بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت: زهرمار! ترسیدم! (سرهنگ علیفر)
روزی به غرور جوانی بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت: ایشالا هیچوقت رأی نیاری. (محسن رضایی میرقائد)
روزی به غرور جوانی بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی به میهمان برنامه نگریست. (احسان علیخانی)
روزی به غرور جوانی بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و یهو خندید و گفت ما خیلی باحاااالیم! قاعدتاً نباید اینجوری می‌شد. (رامبد جوان)
روزی به غرور جوانی بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت: این بانگ خودت نیست، نرم افزاره. (محسن چاوشی)

روزی به غرور جوانی بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان یه چیزی گفت که نمی‌تونم تو جمع بگم. (مسعود فراستی)

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت