خبرگزاری فارس: «ابوجعفر منصور دوانیقی» دومین خلیفه عباسی، از تحرک و فعالیت سیاسى امام صادق(ع) سخت نگران بود. محبوبیت عمومى و عظمت علمى امام بر بیم و نگرانى او مىافزود. به همین دلیل هر از چندى به بهانهاى امام را از مدینه به عراق احضار مىکرد و نقشه قتل او را مىکشید، ولى هر بار به نحوى خطر از وجود مقدس امام بر طرف مىشد. منصور کسى بود که براى تثبیت پایههاى حکومت خویش، انسانهاى فراوانى را از دم تیغ گذراند و شیعیان را سخت مورد آزار قرار داد. منصور، شیعیان را در مدینه به شدت تحت کنترل قرار داده بود و کسانى که با امام صادق(ع) رفت و آمد داشتند را گردن مىزد. سرانجام، منصور دوانیقی امام صادق(ع) را در 25 شوال سال 148(ه.ق) در سن 65 سالگی به شهادت رساند.[1] و سبب شهادت امام، انگور زهرآلودی بود که منصور به آن حضرت خورانید.[2] تدبیر امام صادق(ع) برای حفظ امامت منصور دوانیقی پس از اینکه امام صادق(ع) را به شهادت رساند تصمیم به قتل وصی ایشان گرفت. از اینرو به حاکم مدینه، محمد بن سلیمان نامه نوشت که وصی امام(ع) را گردن بزند. علمای شیعه از «ابوایوب جوزی» روایت کردهاند که او گفت: «نیمههای شب منصور دوانیقی
منرا طلبید، به حضورش رفتم، دیدم روی صندلی نشسته و در کنارش شمعی روشن است و نامهای در دست دارد و میخواند، وقتی به او سلام کردم، آن نامه را به طرف من انداخت و گریه کرد و گفت این نامهی محمد بن سلیمان [والی مدینه] است که نوشته، جعفر بن محمد علیهماالسلام وفات نمود؛ سپس سه بار گفت: «انّا لله و انّا الیه راجعون» سپس گفت: «کجا مانند جعفربن محمد یافت میشود؟». سپس گفت: برای محمد بن سلیمان بنویس که اگر به شخص معینی وصیت کرده، او را احضار کن و گردنش را بزن. بعد از چند روز جواب نامه رسید که امام پنچ نفر را وصی خویش قرار داده است. و آن پنج نفر عبارتند از: خلیفه [خود منصور] و محمد بن سلیمان [والی مدینه] و دو پسر خود عبدالله و موسی(ع) و حمیده مادر امام موسی(ع). چون منصور نامه را خواند با ناراحتی گفت: اینها را نمیتوان کشت».[3] دستور قتل وصی امام، بسیار خطرناک بود و اگر عملی میشد، جریان امامت را با خطر جدی روبرو میکرد ولی امام صادق(ع) این خطر را پیشبینی نموده و با زیرکی آن را خنثی کرده بود. «ابن شهر آشوب» در «مناقب» از «داود بن کثیر رقى» نقل کرده: «جماعتى از اهل خراسان نزد شخصی به نام «ابو جعفر» رفتند و از او
خواستند که برخی از اموالشان را به حضرت صادق(ع) برساند و از امام مسائلی بپرسد. ابو جعفر آن اموال و سؤالات را با خود برداشت و حرکت کرد. بین راه چون وارد کوفه شد به زیارت قبر امیرالمؤمنین(ع) رفت. در آنجا شیخى را دید که نشسته و جماعتى دور او حلقه زدهاند. همین که از زیارت خود فارغ شد به قصد ایشان رفت و مشاهده کرد آنها فقهاى شیعه هستند و از آن شیخ، فقه میآموزند. از آن جماعت پرسید که این شیخ کیست؟ گفتند: «ابو حمزه ثمالى» است. آن مرد خراسانى مىگوید: در این بین، که ما نشسته بودیم مردى اعرابى وارد شد و گفت: من از مدینه مىآیم و جعفر بن محمّد(ع) وفات یافته است. ابوحمزه از شنیدن این خبر، نعره زد و دو دست خود را بر زمین کوبید. آن وقت، از آن عرب بادیه نشین پرسید: آیا شنیدى که امام چه کسی را وصىّ خویش قرار داد؟ اعرابی گفت: پسرش عبداللّه و پسر دیگرش موسى(ع)، و منصور خلیفه را وصی خویش قرار داده است. ابو حمزه ثمالی گفت: حمد خدای را که ما را هدایت نمود و نگذاشت که گمراه شویم و گفت: «دلّ على الصّغیر، و بیّن على الکبیر، و ستر الأمر العظیم: و ما را بر صغیر راهنمایى کرد و براى ما از کبیر بیان کرد و امرى عظیم را
پوشیده داشت». ابو حمزه، نزد قبر امیر المؤمنین(ع) رفت و مشغول نماز شد. ما نیز مشغول به نماز شدیم. ابوجعفر میگوید: من نزد ابوحمزه رفتم و گفتم: براى من این چند کلمه را که گفتى تفسیر کن که مقصودت چیست. او گفت: وصیّ قرار دادن منصور، آشکار است که براى تقیّه است تا او وصىّ امام را به قتل نرساند. و فرزند کوچک که امام موسى(ع) است را با فرزند بزرگتر که عبد اللّه است به عنوان وصی ذکر فرمود تا مردم بدانند که عبداللّه قابل امامت نیست! زیرا که اگر فرزند بزرگ، نقص و علتى در بدن و دین نداشته باشد بایستی که او امام باشد، ولی عبدالله افطح در بدن فیل پا است _ [عبدالله معلولیت و نقص عضو داشت و پایش مانند فیل پهن بود و پنجه نداشت و به همین علت به وی افطح میگفتند و در امامت شرط است که امام نباید هیچ نقصی در بدن داشته باشد] _ و او دینش ناقص است و به احکام شریعت، جاهل است. اگر او این نواقص را نمیداشت امام در وصایت به او اکتفا مىنمود؛ پس از آنجا دانستم که حضرت موسیبنجعفر(ع) امام بر حق است و معرفی آن چند نفر به عنوان وصی، تنها برای حفظ جان امام بعدی از شرّ منصور و از روی مصلحت بوده است».[4] این وصیت نامه امام یک حرکت
سیاسى بود زیرا حضرت قبلا امام بعدى و جانشین واقعى خود یعنى حضرت کاظم(ع) را به شیعیان خاص و خاندان علوى معرفى کرده بود، ولى از آنجا که از نقشههاى شوم و خطرناک منصور آگاهى داشت، براى حفظ جان پیشواى هفتم چنین وصیتى نموده بود. علامه مجلسی میفرماید: «چون حضرت با علم امامت، میدانست که منصور چنین تصمیمی خواهد گرفت، آن افراد را به حسب ظاهر در وصیت شریک کرده بود و اول از همه نیز نام منصور را نوشته بود و در باطن امام موسیکاظم(ع) را به عنوان وصی انتخاب نموده بود. و از این وصیت نیز اهل علم میدانستند که وصایت و امامت مخصوص آن حضرت است چنان چه از روایت ابو حمزه که گذشت معلوم گشت».[5] بنابراین، امام صادق(ع) با علم امامت و آگاهی از آینده و تدبیری مناسب، توانست جان امام کاظم(ع) را حفظ کند و به شیعیان خود بفهماند که امام بعدی اوست. پینوشت [1]. کلینی، کافی، بیروت، دار الأضواء، 1405ق؛ ج1، ص472./ و الارشاد، شیخ مفید، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی 2]. دلائل الامامه، محمد بن جریر طبری، مؤسسة الاعلمی، طبع بیروت [3]. کافی، ج1، ص310، بحار الانوار، ج 47، ص 3، ح 8 از غیبت شیخ طوسی. [4]. قطب الدین
راوندى، الخرائج، قم، مؤسسة الإمام المهدى علیه السلام، 1409ق، ج 1، ص 328- 329./ و علامه مجلسی، بحارالانوار، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1403ق، ج47، ص251 [5]. علامه مجلسی، جلاءالعیون، ص 885.
دیدگاه تان را بنویسید