دربه در پیتزا، در به در مامان / تاملی در ایجاد و گسترش «مامان‌پز»‌ها در شهر

کد خبر: 548037

جامعه در مسیری افتاد که ناچار از رفتن به سمت فست فودها و رستوران‌های به قول معروف مدرن با غذاهای فرنگی و زودپخت شد و آنقدر جلو آمد که می‌توان گفت آشپزخانه‌های مادرها نرم نرمک کم کاربرد شد؛ جوری که کم کم به جای دربه در پیتزا می‌توان مامان‌پزها را در گوشه و کنار شهر دید و با عطش به سراغشان رفت.

دربه در پیتزا، در به در مامان / تاملی در ایجاد و گسترش «مامان‌پز»‌ها در شهر
دربه در پیتزا، در به در مامان / تاملی در ایجاد و گسترش «مامان‌پز»‌ها در شهر
سرویس اجتماعی فردا؛ سحر دانشور: روی تابلویش که مثل تخته سیاه‌های قدیمی است با این خط‌های مدل بچه گانه نوشته شده «غذای مامان‌پز»، یکی دو شکلک هم روی تابلوی تخته ای کشیده‌اند و چسبانده‌اند تنگ اسم رستوران و بیرون‌بر.
ذهنم با دیدن دلمه‌های برگ مو و ماکارانی و استانبولی و قیمه بادمجان به جای رفتن به آشپزخانه مادرم می‌رود به سمت «پیتزا دربه در» و «دربه در پیتزا» و فیلم‌های سینمایی دهه هفتاد. می‌رود به روزهایی که اگر فیلم‌ها یک صحنه شان را توی پیتزاسراها و با خوردن پیتزایی که تازه توی تهران داشت جاپا باز می‌کرد پر نمی‌کردند، انگار فیلم نبودند. یادم نمی‌رود که یکی از صحنه‌های یکی از فیلم‌های شاخص آن دوره را توی رستورانی پر کرده بودند که اسمش دربه در پیتزا بود!
دربه در پیتزا، با مسماترین و دقیق‌ترین اسمی است که می‌توان برای آن روزها به کار برد. همان روزها که سامان گلریز یک لیون آب را هم با پنیر پیتزا سرو می‌کرد! جوری که به جوک ملت تبدیل شده بود و حتی مهران مدیری هم توی ببخشید شمایش به پنیر پیتزای سرآشپز جوان رسانه ملی گیر داده بود. کیست اما که نداند آن جوک‌ها و گیرها از سرخوشی زیاد بود، سرخوشی ناشی از آشنایی با پدیده‌ای که می‌رفت تا زندگی تهرانی‌ها و با فاصله خیلی زیاد شهرستانی‌ها را به اشغال خود در آورد و موفق هم شد. نه اینکه همه ماجرا تقصیر گلریز باشد و یا فیلم‌های سینمایی که بر آتش عطش پیتزا می‌دمیدند، به گونه ای که خودم با گوش‌های خودم از زبان یکی از فعالین و کارشناسان حوزه زنان شنیدم که در سخنرانی اش می‌گفت 5 سال تمام حسرت درست کردن پیتزا را در خانه داشتیم اما چون وسایلش گران بود توان خریدشان را نداشتیم بعد از 5 سال توفیقش! دست داد؛ نه! تقصیر آنها نبود. مثل اینکه جامعه افتاده بود توی مسیری که ناچار از رفتن به سمت غذاهای به این شکل و فست فودها و رستوران‌های به قول معروف مدرن با غذاهای فرنگی و زودپخت شد. (چرایش نه در این یادداشت جا می‌شود و نه هدف این سطور است.) اما به هر حال جامعه وارد این مسیر شد و آنقدر جلو آمد که می‌توان گفت آشپزخانه‌های مادرها نرم نرمک کم کاربرد شد؛ جوری که کم کم به جای دربه در پیتزا می‌توان مامان‌پزها را در گوشه و کنار شهر دید و با عطش به سراغشان رفت.
توی شهرستان اما قصه فرق می‌کند. هم تب پیتزا با تاخیر بسیار وارد فضای زندگی شهرستانی‌ها شد و هم خود رستوران رفتن و هزینه دادن برای غذاهای رستورانی چندان محلی از اعراب نداشت. اما نسل جوان نه به علت بهانه‌هایی که در کلان شهری مثل تهران برای رفتن به این دست رستوران‌ها وجود دارد مثل نداشتن وقت و ساعات کار طولانی به اضافه ترافیک و دور تند زندگی، بلکه به علت ورود این پدیده جدید به محیط زندگی‌اش به آن اقبال نشان داد و برخلاف اسلافش سعی کرد با هزینه کردن برای غذاهای رستورانی کنار بیاید. با این حال تا تب پیتزا آمد که داغ شود، بدیلش یعنی مامان‌پز هم سر و کله اش پیدا شد. به یک باره در کنار پیتزا و فست فودها بساط غذاهای مامان‌پز هم علم شد. حالا نسل جوانی که آنقدر هم دربه در پیتزا نبود و آروق آغشته به بوی شام شبش که دلمه برگ مو و استانبولی پلو و ماکارونی آشپزخانه مادرش بود، را پس می‌زد مجبور شد بین مامان‌پزها و پیتزاها دربه در شود، بدون اینکه بداند سر و کله اینها از کجا پیدا شد و همزمانیشان به چه علت است.
حکایت پیتزا و مامان‌پزهای شهرستان شده مثل آن بالش محلی فروشی شهر ما که نام فروشگاهش را گذاشته بود «بالش محلی تهران»! حالا اینکه چه نسبتی میان تهران و بالش محلی وجود دارد و می‌توان پرسید اگر بالِشَت محلی است پس این نام آن بالا چه می‌کند و اگر سودای تهران در سر داری چرا بالش محلی تولید می‌کنی؟، الله اعلم. اما به هر حال در همه این اتفاقات نه می‌توان منکر رد پای رسانه شد و نه تلاش برای نزدیکی به غرب از سوی تهران و تلاش برای نزدیکی به تهران از سوی شهرستانی‌ها را نادیده گرفت.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت