آخرین توصیه‌های یک نویسنده بزرگ در آستانه شصت سالگی

کد خبر: 524197

" افسوس که نمی‌توان بازگشت و از نو ساخت؛ اما دست‌کم به آن‌ها که در آغاز راه‌اند، می‌توان یادگاری کوچکی داد؛ شاید به کارشان بیاید." این‌ها کلمات نویسنده‌ای بزرگ در آستانه شصت سالگی است. آن هم در مقدمه یکی از آخرین داستان‌های بلندش.

آخرین توصیه‌های یک نویسنده بزرگ در آستانه شصت سالگی
سرویس سبک زندگی فردا؛ محسن آجرلو: " افسوس که نمی‌توان بازگشت و از نو ساخت؛ اما دست‌کم به آن‌ها که در آغاز راه‌اند، می‌توان یادگاری کوچکی داد؛ شاید به کارشان بیاید."
این‌ها کلمات نویسنده‌ای بزرگ در آستانه شصت سالگی است. آن هم در مقدمه یکی از آخرین داستان‌های بلندش.
صحبت از نادر ابراهیمی است و کتاب ماندگار "یک عاشقانه آرام" اش. کتابی که درست مثل نامش آرام است و دارد درس عاشقی می‌دهد. درسی که به قول خود نادر ابراهیمی "یادگاری" ارزشمندی است که شاید در ادبیات ایران کم نظیر باشد.
عاشقانه آرام با این جمله شروع می‌شود: " عاشق زمزمه می‌کند، فریاد نمی‌کشد!" ابراهیمی در تمام طول این داستان بلند دویست و چهل صفحه‌ای می‌کوشد که بگوید "عشق" آن طوری نیست که همه جا با آب و تاب و سر و صدا درباره‌اش حرافی، و کاغذها را سیاه می‌کنند.
آخرین توصیه‌های یک نویسنده بزرگ در آستانه شصت سالگی
او داستانش را با ماجرای آشنایی شخصیت‌های اصلی داستان، گیله مردی ریز نقش و دختر خوش قد و بالای آذری آغاز می‌کند و همان صفحات اول کتاب که گیله مرد دل‌بسته "عسل" می‌شود، تعریف خود از عاشق را آغاز می‌کند. آن هم عاشق اصیل؛ درست مثل عسلی که گیله مرد در جست و جویش دل به کوهستان زده و حالا "عسل" دیگری یافته است:
عاشق بهانه نمی‌گیرد. عاشق نق نمی‌زند. عاشق در باب زندگی سخت نمی‌گیرد و به نان خالی با ظرف پر از محبت راضی است!
این جملات شاید در ابتدای کتاب کمی رویاپردازی به نظر برسد اما این کتاب قرار است "درس زندگی یا عاشقانه زندگی کردن بدهد". پس درست مثل زندگی واقعی، روزهای اول و عاشقانه‌های آغازین، رنگ و بویی آرمانی و خیالی داشته باشد. اما همین که مقداری پیش بروی میرسی به اینجا:
" مشکل، زندگی را زندگی می‌کند.
مشکل به زندگی معنی می‌دهد.
شیرینی زندگی از آنجا سرچشمه می‌گیرد که تو بر مشکلات غلبه کنی. بدون این غلبه، زندگی خالی خالی است.گل ها اگر بی‌آب بمانند، هیچ مشکلی را حس نمی‌کنند، و به همین دلیل گل خوشبخت وجود ندارد.
- و گل عاشق هم! ...."
نویسنده‌ای که خودش بیش از 100 عنوان کتاب نوشته، هیچ ابایی ندارد که در عاشقانه‌اش به کتابخوانی افراطی و چشم بسته هم حمله کند و آن را دستمایه بحثی میان زن و شوهر داستان قرار دهد. بحثی که در آخر گیله مرد که کتاب خانه‌ای وسیع و صدها کتاب دارد، می‌پذیرد که "صد کتاب، برای یک عمر بلند کافی است" و باید "زندگی را لمس کند، نه این که آن را بخواند!"
نادر ابراهیمی در این کتاب تمام ابزارهای داشتن یک "زندگی عاشقانه" را در قالب داستانش برای‌مان می‌شمارد. از تحمل حرف می‌زند که به قولش قیمت آن همیشه از عشق کمتر بوده. از امید می‌گوید که باید انبار شود برای روزهای سخت و زمستان‌های زندگی و آن جمله معروف و زیبای اوایل کتاب که می‌گوید: " عاشق ترک لبخند نمی‌کند، لبخند تذهیب زندگی است."
یکی از بخش‌های پاراگراف‌های معروف این کتاب که بارها و بارها در صفحات اجتماعی به اشتراک گذاشته شده و محل بحث خیلی‌هاست، در اواخر فصل اول کتاب جای گرفته:
" یک بار، یک بار، و فقط یک بار می‌توان عاشق شد: عاشق زن، عاشق مرد، عاشق اندیشه، عاشق وطن، عاشق خدا، عاشق عشق... یک بار، و فقط یک بار. بار دوم، دیگر خبری از جنس اصل نیست. شوق تصرف، جای عشق به انسان را می‌گیرد؛ خود نمایی جای عشق به وطن را، ریا جای عشق به خدا را... یک بار، یک بار، و فقط یک بار. در عشق، حرفه ای شدن ممکن نیست- مگر آنکه به بدکارترین ریاکارِ تن پرستِ بی اندیشه تبدیل شده باشیم.
و بعد از آن می‌رسیم به تعریف کامل‌تری از عشق که در طول این صفحات به تکامل رسیده است:
" "مگذار که عشق ، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود ... عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست ، پیوسته نو کردنِ خواستنی ست که خود پیوسته ، خواهانِ نو شدن است و دیگرگون شدن. تازگی ، ذاتِ عشق است و طراوت ، بافتِ عشق . چگونه می‌شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند ؟ عشق، تن به فراموشی نمی‌سپارد ، مگر یک بار برای همیشه . جامِ بلور ، تنها یک بار می‌شکند . میتوان شکسته‌اش را ، تکه‌هایش را ، نگه‌داشت . اما شکسته‌های جام ،آن تکه‌های تیزِ برَنده ، دیگر جام نیست . احتیاط باید کرد . همه چیز کهنه می‌شود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز . بهانه‌ها جای حسِ عاشقانه را خوب می‌گیرند…"
ادامه صفحات این کتاب زندگی دشوار این زوج را در شرایط مختلف، با به دنیا آمدن فرزندان، زندان رفتن‌های شوهر و مشکلات مختلف روایت می‌کند که برای همه‌شان برنامه دارند. برنامه‌ای که عناوینش بی‌شمار است و نویسنده می‌داند که ممکن است عده‌ای کمبود وقت را بهانه کنند پس می‌گوید:
" بعضي‌ها را ديده‌ام كه از وقت كم شكايت می‌كنند . آنها می‌گويند : حيف كه نمی‌رسيم . گرفتاريم . وقت نداريم . عقبيم اين‌ها واقعا بيمار خيالبافی‌هاي كاهلانه خود هستند . وقت علي الاصول بسيار بيش از نياز انسان است . ما وقت بی‌مصرف مانده و بوي نا گرفته بسياري در كيسه‌هايمان داريم : وقتي كه فنا مي‌كنيم ، مي‌سوزانيم ، به بطالت مي‌گذرانيم.‌‌"
گیله مرد و عاشق این ماجرا که گویا خود نادر ابراهیمی است، لازمه زندگی عاشقانه را پویایی، رسیدگی و مراقبت می‌داند و در صفحات پایانی سعی می‌کند تعریف مفصلش از عشق را کاملتر کند: "حذف کامل فاصله را درخواست می‌کند، اما این به مفهوم لزوم شباهت میان دو نیمه سیب نیست. عشق نافی شباهت است و شباهت پایان عشق!"
در پایان کتاب، گلیه مرد و همسرش برنامه دل‌خواه زندگی‌شان را با همین تعریف ها، با گذراندن تمام فراز و نشیب‌ها و مشکلات، با موفقیت به پایان می رسانند. خودشان باورشان نمی‌شود و خسته‌اند اما چیزی که در پایان مانده همان لبخندی است که همچنان تذهیب زندگی است ...
بخش‌های دیگری از کتاب که شاید خواندنش خالی از فایده نباشد:
" زندگی ،
بدون روزهای بد نمی‌شود ، بدون روزهای اشک و درد و غم.
اما روزهای بد همچون برگ‌های پائیزی ، باور کن که شتابان فرو می‌ریزند
و در زیر پاهای تو ،
اگر بخواهی،
استخوان می‌شکنند،
و درخت استوار و مقاوم بر جای می‌ماند.
عزیز من،
برگ‌های پائیزی بی شک در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت ،
سهمی از یاد نرفتنی دارند..... "
" مشكل اين است كه از همه روياهاي خوش آغاز دور مي‌شويم و اين دور شدن به معناي قبول سلطه بي‌رحمانه زمان است . بر سر قول و قرارهاي نخستين نماندن ، باور پيرشدگي روح است و خواجگي عاطفه ."
آخرین توصیه‌های یک نویسنده بزرگ در آستانه شصت سالگی
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت