سرویس سبک زندگی فردا؛ محمدصالح مفتاح، مدیرمسئول: معلم های ما هرکدام داستانی داشتند. اما هیچکس مثل آقای ریاحی نبود. قد بلندی داشت و میگفتند مربی بسکتبال بوده. اصالتا ابادانی بود و به ما عربی درس میداد. رفتارش خشن بود، اما ترس و دلهرهای از او نداشتم. درسم خوب بود. بقیه کتک میخوردند.
تسبیح هایش معروف بود. اصلا همیشه توی ماشینش پر از تسبیح بود. پیکان خستهای داشت. و سوژه ما بود برای چشم چرانی. انواع و اقسام تسبیح ها را داشت. اگر دست کسی تسبیح میدید، مصادره میکرد. البته این تسبیحها برای ذکر گفتن نبود. برای زدن و تنبیه بود.
فقط من از او کتک نخورده بودم. نشانه گیری اش هم عالی بود. یکبار که کتاب غیردرسی زیر نیمکت گذاشته بودم و داشتم میخواندم، گچ وسط پیشانیام خورد. اما حواسم جمع بود و توانستم همه آنچه گفته بود، پس بدهم.
یکبار دیگر هم سوژه به دستش افتاد. از 15 نمره، 14 و هفتاد و پنج صدم گرفتم. مرا خواست و گفت برای اینکه بقیه بفهمند که پارتی بازی نمیکند من را هم تنبیه میکند. کف دستم را گرفتم که بزند. خندید و گفت پشت دستت را بیاور! ... و زد و دانه های تسبیح کف کلاس پخش شد. تسبیحش اصلا درد نداشت ولی درس داشت.
دیدگاه تان را بنویسید