مسئولیت حاکم بودن در تمدن سازی
مهمترین عامل رشد تمدن جوامع، حکومتها هستند و مهمترین عامل انحطاط هم حکومتها. اگر استعمارپذیر و استبدادپذیر باشند و طالب آزادی مشروع و عدالت اجتماعی و سعادت جامعه نباشد، تمدنی نیز کسب نخواهند کرد. درمقابل، اگر حکومتی این اصول و ارزشها را دنبال کند، دانشمندان در امنیت بهسر میبرند و دانش رشد پیدا میکند. همچنین ارزشهای اخلاقی اثر میگذارند و سبک زندگی مردم تغییر مییابد.
سرویس اجتماعی فردا: تمدن متشکل است از مؤلفههای متعددی درطول زمان و در گسترۀ جامعه و یکی از آنها که شاید در جامعۀ امروزی ایران اهمیتی بیش از سایر مؤلفهها داشته باشد، سبک زندگی است. برای تبیین رابطۀ تمدنسازی که در چشمانداز آرمانی انقلاب اسلامی قرار دارد با سبک زندگی که نمود تمامی اعتقادات، عادات، رسوم و آداب مردم و فرهنگ و اخلاق و دینداری آنهاست، پای صحبت دکتر عبدالحسین خسرو پناه نشستیم. ایشان، روحانی و استاد و پژوهشگر فلسفۀ دین و رئیس مؤسس ۀ پژوهشی حکمت و فلسفه ایران است. همچنین، ایشان دوازده سال از درس خارج فقه و اصول آیات عظام ، وحید خراسانی و فاضل لنکرانی و هفده سال از درس فلسفۀ آیتالله حسنزادۀ آملی و آیتالله جوادی آملی در حوزۀ علمیۀ قم بهره برده است. در کنار دروس حوزوی، دکترای کلام اسلامی از مؤسسۀ امامصادق(ع) دریافت کرده و تاکنون، بیش از سی کتاب و ۱۵۰ مقاله تألیف کرده است. از امتیازات این عالِم حوزوی و دانشگاهی، ارائۀ نظریۀ «فلسفۀ فلسفۀ اسلامی» است.
هر تمدنی مطابق با یک خاستگاه معرفتی تعریف میشود؛ اما بهنظرمیرسد که هنوز تمدن اسلامی به معنای واقعی تعریف نشده است. تعریف شما از تمدن اسلامی و ویژگیهای اصلی آن چیست؟ درواقع، باتوجهبه خاستگاه معرفتی تمدن اسلام، چه تعریفی میتوان از آن ارائه داد؟
تمدن اسلامی واقعیتی است که در مقاطعی از تاریخ، ازجمله در قرن سوم تا ششم و همچنین در قرن نهم تا یازدهم تحقق پیدا کرده است. تمدن اسلامی مؤلفههایی دارد که یکی از آنها، عقلانیت و فلسفه و دیگری، علم و دانش است؛ اعم از علوم طبیعی، علومانسانی، مهندسی و پزشکی.
مؤلفۀ دیگرِ تمدن اسلامی، تحقق سلامت و بهداشت عمومی در جامعه و مؤلفۀ دیگر، اخلاق و معنویت است. منظورم از اخلاق و معنویت، دانش اخلاق نیست؛ بلکه آن رفتار اخلاقی است که از رفتار مردم نشئت میگیرد. مؤلفههای دیگری هم میتوان برای تمدن ذکر کرد که بنده در جلد سوم کتاب تمدن نوین اسلامی ، بهتفصیل، به آنها پرداختهام.
بههرحال، این مؤلفهها در دورههایی از اسلام وجود داشته و شدت آن کم و زیاد شده است. اگر بخواهیم برای تمدن اسلامی تعریفی ذکر کنیم، باید بگوییم تمدن اسلامی مجموعۀ نرمافزارها و سختافزارهای بشری است که با مبانی و رویکرد اسلامی تحقق پیدا میکند. بهنظر بنده، تمدن یک معنای عام دارد که فرهنگ جزئی از آن است؛ یعنی تمدن مجموعۀ دستاوردهای نرمافزاری و سختافزاری بشر است. اگر این تعریف را بپذیریم، آنگاه تفاوت تمدنها در مبانی و رویکردها و اهداف باعث میشود که تمدن را به دو قسم تقسیم کنیم:تمدن اسلامی و غیراسلامی.
بنابراین، میتوان گفت تمدن اسلامی مجموعۀ دستاوردهای نرمافزاری و سختافزاری مسلمانان است که با مبانی و اهداف و رویکرد اسلامی تحقق پیدا کرده است. این تمدن را میتوان در دانش هنر و معماری و همچنین در صنعت معماریِ تاریخ اسلام مشاهده کرد.
جایگاه بحث سبک زندگی در تمدنسازی کجاست و چگونه میتوان به آن پرداخت؟ برخی کارشناسان از سبک زندگی غربی سخن میگویند و آن را رهآورد تمدن غرب میدانند. سؤال اینجاست که صرفنظر از غربی یا شرقی بودن، نسبت بین این دو مفهوم (تمدن و سبک زندگی)چگونه تعریف میشود؟
اگر سبک زندگی را عبارت از کنشهای اجتماعی جامعه بدانیم و مجموعۀ بینشها و منشها و کنشها را اجزای یک فرهنگ تلقی کنیم، آنگاه سبک زندگی بهمعنای کنش اجتماعی جزئی از فرهنگ اجتماعی است. ازآنجاکه بنده فرهنگ را جزئی از تمدن معرفی کردم، پس میتوان سبک زندگی را نیز جزئی از تمدن دانست. اگر تمدنی غربی بهتعبیر دقیقتر، پیشرفته شد، آنگاه سبک زندگی تغییر پیدا میکند. درنتیجه، برای رسیدن به تمدن اسلامی، سبک زندگی هم باید اسلامی باشد. بنابراین، سبک زندگی جزئی از فرهنگ است و فرهنگ جزئی از تمدن بهشمار میرود. پس تفاوت تمدن و فرهنگ اسلامی و غیراسلامی طبیعتاً میتواند ناشی از تفاوت سبک زندگی اسلامی و غیراسلامی باشد.
سبک زندگی عبارت است از: کنشهای اجتماعی یک جامعه. همچنین هر کنشی بهطور قطع، زاییدۀ منشها و بینشهاست. بینش و منش اسلامی طبیعتاً بر کنش اجتماعی تأثیر میگذارد و سبک زندگی را اسلامی میکند. اگر بخواهم کاربردی صحبت کنم، باید عرض کنم که مثلاً در فرهنگ و سبک زندگی اسلامی، نهاد خانواده اصالت دارد؛ چون خانواده یکی از ارکان جامعه و جزو نهادهای مهم اجتماعی است. پس تمدن اسلامی باید به نهاد خانواده اهمیت دهد.
این بدینمعناست که شما نهاد خانواده را مرکز سبک زندگی میدانید؟
خانواده باید یکی از ارکان سبک زندگی تلقی شود؛ بنابراین، سبک زندگی باید بهگونهای مدیریت شود که نهاد خانواده از بین نرود و آسیب نبیند. اما هرقدر تمدن پیشرفتۀ غرب جلوتر میرود، بیشتر، به نهاد خانواده آسیب وارد میکند. الان در کشورهای اروپایی، بهخصوص در اروپای شمالی، سگ مقدم بر فرزند و فرزند مقدم بر همسر است.
وقتی نهاد خانواده از هم پاشیده میشود، طلاق بهراحتی صورت میگیرد. پس باید نهادهای دیگری شکل پیدا کنند که فرزندان در آنجا بزرگ شوند؛ مثلاً دولت باید متولی بزرگکردن فرزندان باشد و همچنین، رسیدگی به پدر و مادرانی را بر عهده بگیرد که پا به سن گذاشتهاند. همۀ این نکات نشان میدهد که در سبک زندگی پیشرفتۀ غربی، نهاد خانواده کانون اساسی و اصلی نیست. بنابراین، در سبک زندگی باید به شاخصههایی توجه کنیم که در اسلام ذکر شده است؛ مثل اصالتدادن به نهاد خانواده.
از نظر شما، اصلاح یا تغییر سبک زندگی در تمدنهای بشری طی چه فرایندی باید صورت بپذیرد؟
بهنظر بنده، سبک زندگی مرتبهای است که متأخر از منش و بینش است و در رتبۀ بعد از آنها قرار دارد. درنتیجه، طبیعی است که باید از مرحلههای متقدم شروع کرد. اگر جامعهای خداباور باشد، خداباوری منش و اخلاق خداباورانهای برای آن تأمین میکند؛ بههمین دلیل، سبک زندگی و کنشهای اجتماعی آن هم خداباورانه خواهد بود. دراینصورت، توصیههای الهی دربارۀ سبک زندگی و کنشها و رفتارهای اجتماعی کانون توجه قرار میگیرد و از آنها استفاده میشود.
درمقابل، اگر بینش جامعهای، انسانمحورانه و نه خدامحورانه باشد، خدا به حاشیه رانده میشود و رابطۀ انسان با او قطع خواهد شد. بهتعبیر دیگر، در دنیای پیشرفته، خدا فقط در کلیسا حضور دارد؛ بهطوریکه بهقول نیچه، خدا مرده است و هیچ کارکردی ندارد. وقتی خدا کاملاًبه حاشیه رفت و انسان منهای او اصالت پیدا کرد، آنگاه اخلاق اومانیستی و سکولاریستی شکل پیدا میکند. طبیعتاً سبک زندگی هم اومانیستی و سکولاریستی و لذتجویانه خواهد شد و بیش از هر چیز، زندگی سوداگرایانه و منافع مادی اهمیت مییابد. بنده از برخی افرادی که در ادارهها یا کارخانههای اروپای شمالی کارمند بودند، سؤال کردم که در محل کار، رابطۀ مدیر با کارمندان و کارگران چگونه است. میگفتند تلاش مدیران این است که با اخلاق و ادب رفتار کنند و مدام لبخند بزنند. متأسفانه، جوامع اسلامی هم متأثر از دنیای سوداگرایانۀ پیشرفته شدهاند و همین آسیبها را در آنها مشاهده میکنیم. این سبک زندگی بیمار است و زمانی بهبود خواهد یافت که منش و اخلاق و بینش نیکو و خدامحورانه حاکم شود. بهتعبیر دیگر، باید کرامت انسان را در راستای خدامحوری ببینیم.
نقش دولتها و حکام در تمدنسازی و جهتگیری جوامع چیست؟ این عامل با سبک زندگی چه نسبتی برقرار میکند؟
حکومتها و دولتها در تمدنسازی و بهتبع آن، در ایجاد سبک زندگی نقش بسیار مؤثری ایفا کردهاند و میکنند. با نگاهی به تاریخ جهان درمییابیم که حکومتها و دولتها نقش پررنگی در تمدنسازی یا تمدنسوزی ایفا کردهاند؛ برای مثال، در تاریخ اسلام، دولت آلبویه، سامانیان، بخشی از دولت صفویه و بخشی از دولت عثمانی در تمدنسازی نقش ایفا کردند؛ اما سلجوقیان در تمدنسوزی نقش ایفا کردند؛ بدینصورت که نزاع فرقهای درست میکردند و قتلعام به راه میانداختند و با مردم مدارا نمیکردند.
همچنین در دوران قبل از اسلام، میتوان دورۀ هخامنشینان را با ساسانیان مقایسه کرد. در دورۀ ساسانیان، بهخصوص در مقاطع پایانی این سلسله، مردم در رنج و عذاب بسیاری بهسر میبردند. دولت به مردم ظلم میکرد و طبیعتاً تمدنی نیز شکل نمیگرفت؛ اما در دورۀ هخامنشینان، عدالت و توحید محوریت داشت. ارزشهای اخلاقی بهعنوان اصول راهبردی دولت بهویژه در زمان زمامداری کوروش و داریوش پذیرفته شده بود. ازاینرو، در این دولتها تمدنسازی بهچشم میخورد. پس دولتها نقش بسیار بسزایی در تمدنسازی یا ازبینبردن تمدنها ایفا میکنند.
طبق آموزههای حضرت امام(ره)، مهمترین عامل رشد تمدن جوامع، حکومتها هستند و مهمترین عامل انحطاط هم حکومتها هستند. اگر حکومتی استعمارپذیر و استبدادپذیر باشد و طالب آزادی مشروع و عدالت اجتماعی و سعادت جامعه نباشد، تمدنی نیز کسب نخواهد کرد و زیر یوغ استعمارگران و استبدادگران باقی خواهد ماند. درمقابل، اگر حکومتی این اصول و ارزشها را بپذیرد و دنبال کند، آنگاه دانشمندان در امنیت بهسر میبرند و دانش رشد پیدا میکند. همچنین ارزشهای اخلاقی اثر میگذارند و سبک زندگی مردم تغییر مییابد.
البته شرط تحقق این مسائل آن است که حاکمان و زمامداران بیش از دیگران، سبک زندگی سالمی داشته باشند. اگر زمامداران و حاکمان در رفاه کامل بهسر ببرند، گرفتار افراط و تفریط و تبذیر اقتصادی شوند، به رشوهخواری و رانتخواری و اختلاس آلوده شوند و تجملگرایی باعث آلودگی ادارات و زندگی مسئولان شود، این مسائل بر افراد جامعه هم اثر منفی میگذارد. در روایت میخوانیم: «الناس علی دین ملوکهم». نباید انتظار داشته باشیم که تودۀ مردم سبک زندگی اخلاقی و انسانی داشته باشند؛ ولی مسئولان از این ویژگی دور باشند.
اساساً نوع سخنگفتن مسئولان، ادبیات، کردار، منش و کنش آنها حتی با مخالفان، در تربیت جامعه بهشدت تأثیرگذار است. بنابراین، اول اینکه حکومتها و دولتها در تمدنسازی و تمدنسوزی درطول تاریخ نقش ایفا کردهاند و خواهند کرد. دوم اینکه روش آنها در سبک زندگی مردم هم بسیار مؤثر است؛ مثلاً اگر سران سیاسی که عضو احزاب مختلف هستند، باهم سر یک سفره بنشینند و دربارۀ منافع ملی بحث و گفتوگو کرده و برای توسعۀ جامعه مشارکت کنند، مردم هم از این رفتار زیبا و نیکو درس میگیرند و آن را بهکار میبندند. درمقابل، اگر سران سیاسی باهم اختلاف شدید پیدا کرده و مثل دشمن باهم رفتار کنند، طبیعی است که آثار زشت و ناپسند این رفتار در جامعه بهجای خواهد ماند.
با این توضیحات، بفرمایید دلیل نفوذ تمدن غرب در سایر ملل چیست و چرا تمدن اسلامی با این شتاب فراگیر نمیشود؟
اول اینکه توجه کنیم اسلامگرایی، بهویژه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، در جهان توسعه و گسترش پیدا کرده است. اساساً علت پیدایش اسلامهراسی در غرب، اسلامگرایی است. باتوجهبه اینکه جمع چشمگیری از غیرمسلمانان به اسلام روی آوردند، غیرمسلمانانِ معاند احساس خطر کردند و اسلامستیزی و اسلامهراسی را رواج دادند. آنها این کار را ازطریق سخنرانیکردن، ساختن فیلم و انتشار رمان، انفجار برجهای دوقلو در آمریکا و... انجام دادند. درواقع، به هر وسیلهای چنگ زدند تا چهرۀ بدی از اسلام را نزد مردم جهان جلوه دهند. دقت کنید که سی سال پیش، در کشور انگلیس حتی یک مسجد هم بهسختی پیدا میشد؛ اما امروز در بیشترِ شهرهای انگلیس، ازجمله در لندن، نیوکاسل، لیورپول، منچستر و آکسفورد یک مسجد وجود دارد و مسلمانان در آنجا نماز میخوانند. ضمن اینکه در بعضی شهرهای انگلیس، نماز جمعۀ اهلسنت و شیعیان برگزار میشود.
پس در بسیاری کشورها، این توسعه بهچشم میخورد و اینگونه نیست که گمان کنیم اسلام هیچ توسعهای پیدا نکرده است. ضمن اینکه درحالحاضر، مسلمانان بسیاری در بُعد مثبت تمدن پیشرفتۀ غرب، یعنی در حوزۀ علم و دانش نقش ایفا میکنند و دانشمندان مسلمان فراوانی در رشتههای پزشکی و مهندسی و علوم پایه مشغول فعالیتاند.
این دانشمندان از ایران و پاکستان و شبهقارۀ هندوستان برخاستهاند و در تولید علم کشورهای دیگر مشارکت میکنند. برای مثال، یکی از آنها، پرفسور عبدالسلام است که جایزۀ نوبل گرفت و شناخته شد؛ حال آنکه بسیاری از آنها اصلاً شناختهشده نیستند.
زاویۀ دیگرِ بحث این است که تمدن پیشرفتۀ غرب نسبتبه تمدن اسلامی، بسیار رشد کرد. متأسفانه، در تاریخ شاهدیم که مسیحیان (غربیها) از قرن یازدهم تا قرن چهاردهم میلادی، به ترجمۀ آثار مسلمانان از عربی به لاتین و از فارسی به لاتین پرداختند. سپس، زمینه برای انقلاب رنسانس فراهم شد. با وقوع انقلاب رنسانس، بهتدریج شاهد افول علمیِ تمدن اسلامی هستیم. در این مقطع، حکومتها روبه ضعف نهادند و دولت صفویه و عثمانی کمکم سیر نزولی پیدا کردند. این انحطاط با وجود تأکید آیات و روایات پیامبر اسلام(ص) و اهلبیت عصمت و طهارت(ع) بر کسب علم و دانش و رشد و بالندگی رخ داد. درواقع، همۀ آن توصیهها به فراموشی سپرده شد و کشورهای اسلامی انحطاط پیدا کردند. سپس بهتدریج، کشورهای غربی از علم و دانش استفاده کردند و بهسمت تمدنسازی نوین رفتند. با شروع توسعۀ صنعتی از قرن هجدهم، این اتفاق جدید صورت میگیرد که غرب به این نتیجه میرسد: باید استعمار کشورهای مختلف، ازجمله کشورهای اسلامی را آغاز کند؛ چون این استعمارگری باعث میشد که کشورها و دولتهای بزرگ، مثل دولت صفوی ایران و دولت عثمانی، گرفتار جنگهای داخلی و بیرونی شوند.
دولت صفوی با وجود داشتن اقتدار فراوان، در حملۀ افاغنه شکست خورد. البته دولت افشار و نادرشاه جلوی انحطاط ایران را گرفت؛ ولی در دورۀ قاجار، متأسفانه ضعفها و آسیبهای متعددی مشاهده میشود. با مقایسۀ نقشۀ ایران در دورۀ آقامحمدخان قاجار و پایان دورۀ پهلوی، متوجه کاهش چشمگیر گسترۀ جغرافیایی کشور میشویم.
دولت عثمانی (دولت اهلسنت) نیز در اوایل قرن بیستم شکست خورد و تجزیه شد و کشورهای اسلامی متعددی شکل گرفت. همانطورکه میدانید، هرقدر کشورها تجزیهپذیرتر شوند، زمینۀ مستعمرهشدن آنها بیشتر فراهم خواهد شد. بهاینترتیب، کشورهای انگلیس و فرانسه و آلمان که سالها به جان هم افتاده بودند، برای استعمار کشورهای اسلامی اقدام کردند. استعمار باعث شد انحطاط کشورهای اسلامی که از دوسه قرن قبل شروع شده بود، عمیقتر شود و آنها قرنها عقب بیفتند. البته گاهی بیداری اسلامی شکل میگیرد؛ ولی متأسفانه باز هم استعمارگران آن را به انحراف میکِشند.
در دورۀ اخیر هم اخوانیها بهقدرت رسیدند و مرسی رئیسجمهور مصر شد؛ اما باوجوداینکه دم از وحدت و مبارزه با استبداد و استعمار میزدند، شیوۀ استبدادی پیاده کردند و مرسی شبیه حسنیمبارک و جمال عبدالناصر و دولتهای پادشاهی قبل شد؛ بدینصورت که شیعیان را بهشهادت رساند و اختلاف بین شیعه و سُنی را دامن زد و فرقهگرایی را رواج داد. درنتیجه، بیداری اسلامی دوباره از بین رفت.
عرض بنده این است که در کشورهای اسلامی، متأسفانه این مشکل جدّیِ بینشی و معرفتی وجود دارد که دولتها نتوانستهاند به بیداری برسند. تقریباً تنها کشوری که دولت آن توانست به یک بیداری تمدنساز برسد، جمهوری اسلامی ایران است. ایران موفق شد انقلاب کند و حکومت استبدادی و استعمارشدۀ پهلوی را کنار بزند و روی پای خودش بایستد تا استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی را محقق کند و مدیریت کشور را در دست بگیرد. لذا با وجود تهدیدهای صهیونیستها و تحریمها و مشکلات متعددی که آمریکا برای ما ایجاد کرد، همچنان توانستهایم به بخشی از توسعههای علمی و معرفتی و اجتماعی دست یابیم.
بهنظر بنده، باید این مسئله را بهلحاظ بینشی، جدیتر دنبال کرد تا دولتها بتوانند در راستای تمدنسازی، به سبک زندگی اسلامی معرفت پیدا کنند و گامهای بلندی بردارند.
اگر نگاهی کلان به مسئلۀ تمدنسازی بیندازیم، بهنظر حضرتعالی، ظرفیت تمدنسازی در اوضاع کنونی غیرممکن است یا ممکن؟ شروط تحقق و موانع آن چیست؟
بهطور قطع، ظرفیت تمدنسازی وجود دارد. اسلام آموزههای معرفتی بسیاری دارد که این آموزهها در بحث تمدنسازی، به ما کمک فراوانی خواهد کرد. وقتی اسلام به رشد و تمدنسازی توصیه میکند، بدینمعنا نیست که تمدنهای موجود را بهطور مطلق نفی کرده است. شاهد آنکه در قرن سوم هجری، مسلمانان از تمدن یونان باستان، روم، ایران، مصر و هند باستان استفاده میکردند. بهبیان دیگر، مسلمانان همۀ آموزهها و مؤلفههایی را که با اسلام تعارض نداشتند، میگرفتند و آنها را بهکار میبردند؛ ولی آنها را بومیسازی و اسلامیسازی میکردند. خودشان این تمدن را بالنده میکردند و تمدن اسلامی را بهوجود میآوردند.
وقتی در این مقطع، دربارۀ تمدن اسلامی صحبت میکنیم، به این معنا نیست که قصد داریم تمدن پیشرفته را بهطور کلی کنار بزنیم؛ بلکه صرفاً بخشهایی را کنار میزنیم که با اسلام سازگاری ندارند و از بخشهای سازگار استفاده میکنیم. بهاینترتیب، بهسمت بومیسازی و اسلامیسازی تمدن حرکت میکنیم تا با رشد و بالندگی آن، به تمدن نوین اسلامی برسیم.
اولین شرط آن، پذیرش عقلانیتی است که زمینه را برای تمدنسازی فراهم میکند. درواقع، عقلانیت شرط لازم تمدنسازی است. شرط دوم این است که دولتها درک عمیقی از این مسئله پیدا کنند. اگر دولتهای اسلامی واقعاً دغدغۀ تمدنسازی داشته باشند، در این مقطع میتوانیم به یک تمدن دست یابیم. پس در مرحلۀ اول، نیاز به طرح اخلاقیاتی است که نخبگان مطرح کنند و بر تودۀ مردم تأثیر بگذارند. در مرحلۀ دوم نیز حکومتها وظیفه دارند. بهنظر بنده، این دو میتوانند بهعنوان شروط و موانع در نظر گرفته شوند. البته موانعی مثل کشورهای استعمارگر نیز وجود دارد؛ ولی بنده مانع اصلی را درونی میدانم و معتقدم خودِ دولتها گرفتار موانع هستند. برای مثال، این پرسش مطرح است: دولت عربستان با همۀ ثروتی که در اختیار دارد، آیا اساساً از تمدن اسلامی درکی پیدا کرده است؟ پاسخ منفی است. متأسفانه، حتی کشورهایی مثل مصر که پیشینۀ تمدنی عمیقی داشتند نیز گرفتار همین مشکل هستند و دولت آنها نیز چنین دغدغهای ندارد. درنتیجه، این عامل بهعنوان مانعی جدی در مقابل تمدن نوین اسلامی قرار میگیرد.
راهکارهای تحقق سبک زندگی اسلامی را در راستای تمدنسازی اسلامی چه میدانید و به چه عناوینی اولویت میدهید؟
همانطورکه در بخشهای قبلی اشاره کردم، باید در مرحلۀ اول، بر نظام خانواده و سپس، بر اخلاق اجتماعی تأکید کرده و برای آن برنامهریزی کرد. به این منظور، ابتدا باید از تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش و کودکستان شروع کنیم تا فرهنگ عمومی تحقق پیدا کند.
با وجود موانع، آیا جهانبینی اسلام میتواند بهخوبی با جهانبینی غربی رقابت کند؟
درحالحاضر، دو جهانبینیِ کلان در جهان وجود دارد: جهانبینی لیبرالیستی و سوسیالیستی. جهانبینی اسلامی بهطور کلی، با این دو فرق میکند؛ یعنی منافع آنها را دارد و عاری از ضررهایشان است؛ مثلاً در جهانبینی لیبرالیستی، اصالت با فرد و در جهانبینی سوسیالیستی، اصالت با جامعه است؛ اما جهانبینی اسلامی اصالت را هم به فرد و هم به جامعه میدهد.
جهانبینی لیبرالیستی بر آزادی و جهانبینی سوسیالیستی بر عدالت تأکید میکند و این دو به آزادیِ فردی وقعی نمینهند؛ اما جهانبینی اسلامی به آزادی فردی در عرصۀ فرهنگی و سیاسی و اقتصادی قائل است و در عین حال، آن را در راستای عدالت اجتماعی میداند. جهانبینی اسلامی مزایایی دارد که آن جهانبینیها از آنها بیبهرهاند و آن این است که به سعادت دنیوی در راستای سعادت اخروی توجه کرده است؛ بههمین دلیل، سکولاریسم را نمیپذیرد. آن دو جهانبینی به آخرت بیتوجهاند و فقط به دنیا توجه میکنند؛ ازاینرو، لذتگرایی اصالت پیدا میکند، نه سعادتگرایی.
درمجموع، جهانبینی اسلامی ازنظر معرفتی و الگوبودن، بهطور قطع، میتواند بهخوبی در مقابل جهانبینی سوسیالیستی و لیبرالیستی قرار بگیرد. اگر مسلمانان به این جهانبینی توجه کنند و دولتمردان در دولتهایشان، از آن بهدرستی استفاده کنند، یک نوع عقلانیت نخبگانی و تودهای درخصوص شناخت و پذیرش آن شکل پیدا میکند. البته تحقق این موضوع، بسیار طول خواهد کشید.
در پایان، رابطۀ جهانبینی اسلامی و تمدنسازی و استفاده از آن را در سبک زندگی اسلامی توضیح بدهید.
یکی از مؤلفههای مکتب اسلامی، همین جهانبینی است. واقعیت این است که همۀ تمدنها از جهانبینیهایی پیروی میکنند. جهانبینی بهمعنای یک مرامنامۀ دنیوی، از مؤلفههای تمدنسازی است و همۀ کشورها به آن نیاز دارند. البته جهانبینیها میتوانند تمدنساز یا تمدنسوز باشند؛ چون یک مرامنامۀ دنیوی هستند. مثلاً مرامنامۀ دنیوی صوفیانه میتواند علم را کنار بزند و مانع تمدنسازی شود و فقط به جنبۀ معنویت بسنده کند. همچنین ممکن است دیگری فقط به مسائل دنیوی توجه کند. جهانبینی اسلامی در پی این است که توجه به مادیات و معنویات را در کنار هم جمع کند.
منبع: خردنامه
دیدگاه تان را بنویسید