نسیم وصال: این شرح حال جوانی است که چند قاشق روغن او را خانهنشین کرده و از اینکه دیگران از چهرهاش وحشت دارند احساس تنهایی میکند.از وقتی که اولین بار خودم را در آینه دیدم با دیگران فرق داشتم، چهرهام با همسالانم فرق داشت، اما کمتر به روی خودم میآوردم تا اینکه مادرم ماجرا را برایم شرح داد: کودکی 8 ماهه بودی که مانند دیگر بچهها دوروبر مادر چهاردست و پا راه میرفتی، آن وقت آشپزخانهها مستقل نبودند، روغن نباتی در حال ذوب شدن بود که به آن وعدهی غذایی طعم دهد اما بر صورت و دستانت ریخت و طعم غذای زندگیمان که پسری 8 ماهه بود را گرفت. با عجله تو را به درمانگاهی در آن نزدیکی رساندیم. اما دیگر صورت محمدرضا را آنگونه که باید ندیدیم. این دردهای جوانی 25 ساله است که آن روز را از زبان مادر روایت میکند.
اینجا کلیک کنید
دیدگاه تان را بنویسید