بیابان، تجربه و محیط بان

کد خبر: 374101

سرویس اجتماعی « فردا »:‌

تابلو یکم: در کال‌حرب می‌رویم، نسیم صبحگاه پاییزی صورتم را نوازش میدهد. صدای ریگهای کف کال در گوشم دلنشین است. امیرخان آهنی میراند، از لای پیچ‌ها و اسکنبیل‌ها و کاروان‌کش‌ها پیچ و تاپ می‌خوریم، پخته می‌راند با رانندگی بیابانی اُخت است، یک دسته گورخر که رم کرده‌اند راه‌مان را می‌بُرند، چهار نر و هفت ماده و سه کُره، یورتمه می روند، آفتاب صبحگاهی بر پشتشان طلائی می‌زند، امیرخان کمی سرعتش را می‌کاهد تا گورها رد شوند، آن‌سوتر از کال خارج می‌شویم، ماشین را رها می‌کنیم، درها را آرام می‌بندیم پشت سرش راه می‌افتم، مثل گربه پا برمی‌دارد، نرم و سبک و سریع، به نزدیک چشمه می‌رسیم، می‌ایستد، نگاهی به صخره ها می کند، عجیب است هیچ کل و بزی نیست، آهسته پچ‌پچ می‌کند؛

- پلنگ اینجاست ! -

بدون اینکه خیلی پنهان شود به خاکریز بالای چشمه می‌رود، می‌نشیند و با کسی حرف می‌زند

- آخه حیوون اینجا چه کار می‌کنی، این چشمه خطرناکه برو چشمه پونیدر!-

آهسته پهلویش می‌نشینم، چند متر پائین‌تر پلنگ در حالی‌که آب از سبیلهایش می‌چکد لحظه‌ای با چشمان سبز و زیبایش ما را می‌نگرد، آهسته گام برمی‌دارد، پشت سنگی می‌پیچد و ناپدید می‌شود.

تابلو دویم:

پشت سر آنا دوردی راه می‌روم. شب جنگل آنقدر سیاه است گه گوئی در میان قیر می‌رویم، نرمه بارانی هم به سختی راه رفتنمان می‌افزاید، شاخه‌های درختان در تاریکی به سر و صورتم می‌خورد، یک دستم را جلو صورتم گرفته‌ام که کور نشوم، دائم می‌لغزم اما آنا دوردی درست مثل روز روشن با سرعت و اطمینان بیصدا گام برمی‌دارد، گاهی پرهیب تاریکی از او می‌بینم و سعی می‌کنم که درست پشت سرش بروم.

بعد از یک ساعت و نیم سرانجام جائی می‌نشیند، من هم می‌نشینم، عرق کرده‌ام و باران ریز می‌بارد، شالم را به دهانم فشار می‌دهم که صدای نفس زدنم بلند نشود، ساعتی می‌نشینیم، باران بند می‌آید، فلق سرخ می‌شود ناگهان آنا دوردی سرپا می‌نشیند، من هیچ چیز نشنیده‌ام، بعد از دقیقه‌ای صدای شکستن شاخه‌ها از چند متری بلند می‌شود، چیزی می‌گریزد، آنا درودی آرام میگوید:

- جونه گاو بود-

مه غلیظ اطرافمان کمرنگ می‌شود، آنا دوردی شاخ کل را به دهان می‌برد و گاو بانگ می‌دهد، اول دو صدای مقطع مثل سرفه بعد یک صدای بلند طولانی که آخرش ناله مانند است، هیچ صدایی نیست، بعد از چند دقیقه دوباره گاو بانگ می‌دهد و با سرشاخ کل به شاخه‌های باریک درخت می‌کشد و کله سو می‌کند، چند دقیقه‌ای می‌نشینیم، هیچ صدائی نیست، آنا درودی آرام با انگشت سمتی را نشان می‌دهد که من نمی‌بینم، آهسته زمزمه می‌کند

- کهنه گاوه دزده میاد-

چشم از جائی که با انگشت نشان داده برنمی‌دارم، ناگهان یکی از باشکوه‌ترین صحنه‌های عمرم را می‌بینم؛ گوزن نر بزرگی با شاخ‌های برافراشته از میان مه پیدا می‌شود، چشمانش ناآرام و سرخ است، با نفسهای تندش از دهان و بینی مثل لوکوموتیو بخار می‌آید.

تابلو سیم:

آقای رئیس که از بیمارستان آمده هوس دیدن حیات وحش می‌کند، شب قبل به همراهی هیأت همراه ماهی قزل‌آلای خال قرمز مفصلی نوش جان کرده‌اند، زباله‌هایشان در اطراف چادرها پخش و پلاست، محیط‌بان‌ها را صدا می‌کند در لندکروز می‌نشینند و می‌رانند.

دره‌ای را می‌پیچند، چند کیلومتری بالا می‌روند، محیط‌بان راننده که خیلی حوصله ندارد نگه می‌دارد. پیاده می‌شوند و دوربینی می‌کشند، در سینه‌کوه مقابل گلهای در آفتاب می‌چرد، دوربین را به دست رئیس می‌دهد، با دوربین نگاه می‌کند، همانطور دوربین به چشم می‌فرماید؛

- اَ اَ اَ اَ اَ ! چقدر زیادن باریک‌الله بچه ها چقدر هم ماشالله چاقن، چه دمبه‌هایی دارن! -

محیط‌بان‌ها نفسی به راحتی می‌کشند، سگ گله هداوندها آن بالا پهلوی گله پارس می‌کند.

تابلو چهارم:

رییس از دانشگاه آمده، بعد از چند روز امضای نامه و صدور احکام عزل و نصب هوس بیابان می‌کند، می‌خواهد حیات وحش ببیند، به کوه می‌رسند، چند کیلومتری در میان دره می‌رانند، ماشین را می‌گذارند، با کت و شلوار و کفش ورنی پشت سر محیط‌بان راه می‌افتد، دائم سکندری می‌خورد و پاهایش صدا می‌دهد، محیط‌بان چندبار برمی‌گردد و با شماتت نگاهش می‌کند.

سرانجام به نزدیک چشمه می‌رسد. حیوانها در آن تابستان داغ حتماً سر چشمه‌اند، محیط‌بان آرام گام برمی‌دارد، اما کفش‌های ورنی رئیس همچنان صدا می‌دهد.

حفره را که می‌پیچند چهار کل هفت هشت ساله با شاخ‌های بلند به آرامی از سرچشمه راه می‌افتند، آب فراوانی خورده‌اند که شکم‌شان باد کرده، آب از چانه و ریش‌شان می‌چکد، خیلی رم نکرده‌اند، آهسته گام برمی‌دارند، مدیرکل احساساتی می‌شود؛

- آخییییی ! حیوونیا.... فلانی اذیتشون نکن، حیوونا حامله‌ان ! -

محیط‌بان می‌اندیشد که نرها معمولاً حامله نمی‌شوند...

غرض اینکه مدیرکل آموزش سازمان محیطزیست گفته‌اند «محیطبانان با مدرک تحصیلی درجه بندی می‌شوند!» واقعاً با این دیدگاه تکلیف محیط‌بانانی که هنوز نظایر امیرخان آهنی و آنا دوردی در میان آنان فراوانند چیست؟

براساس تجربه می‌گویم که اگر تجربه از سازمان محیط‌‌ زیست برود این مختصر هم که باقی مانده می‌رود.

منبع:‌ خبرآنلاین

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت