آرزوهای بزرگتری دارم
حسیبا ابراهیمی که در جشنواره فیلم فجر امسال نامزد دریافت سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول زن شد، از کار کودکان و کودکان کار میگوید.
اولین بار حسیبا را در انجمن حمایت از کودکان کار در خیابان مولوی دیدم. او با لهجه شیرینش خبر داد که در یک فیلم سینمایی بازی کرده و منتظر به نمایش درآمدن آن در جشنواره فیلم فجر بود. تا این که فیلم «چند متر مکعب عشق» که حسیبا ابراهیمی نقش اول زن را در آن بازی کرده، به نمایش درآمد، مورد توجه قرار گرفت و او در اولین تجربه بازیگریاش توانست نامزد دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن شود (اینجا و اینجا). حسیبا ابراهیمی دختری از کشورافغانستان است. او و خانوادهاش به دلیل جنگ در افغانستان به اجبار به ایران مهاجرت کردهاند و کودکی چندان راحتی را سپری نکرده. روزهای کودکیاش با کار گره خورده و مثل خیلیهای دیگر مجبور بوده به جای بازی کردن و درس خواندن کار کند. حسیبا 17 ساله است اما حرفها و آرزوهای مهم و بزرگی دارد. میگوید میخواهد در آینده بازیگر و سفیر صلح شود؛ مثل آنجلینا جولی، مثل مهتاب کرامتی.
از روزهای سخت کودکی شروع کنیم یا روزهای شیرین بازیگری؟
از کودکی شروع کنیم تا برسیم به حالا. ما در شوش زندگی میکردیم. در نزدیکی خانهمان انجمن حمایت از کودکان کار قرار داشت و میدیدم که دختر همسایهمان به آنجا میرود. بعد من هم رفتم آنجا ثبت نام کردم و توانستم تا کلاس پنجم را در آنجا درس بخوانم. این درس خواندن چه برای من و چه برای بقیه بچهها به سادگی نبود و باید اول کارهایمان را انجام میدادیم تا وقت خالی پیدا کنیم و بتوانیم به کلاسها برویم. در روزهای کودکی من و بسیاری از دوستانم، کار نقش مهمی داشت. خیلی از بچهها در خیابانها یا کارگاهها مجبور بودند کار کنند ولی بعضی از ما در خانه و در کارهایی که اعضای خانواده در محیط خانه انجام میدادند باید به آنها کمک میکردیم. خوشبختانه اعتقاد خانوادگی ما مانع شد که من برای کار به خیابان بروم ولی در کارهایی مانند گلسازی که در خانه انجام میشد باید کمک میکردم. من هم به دلیل علاقهای که به محیط انجمن و درس خواندن داشتم، سعی میکردم کارهایم را سریع انجام بدهم که خانواده مخالفتی نداشته باشند و بتوانم به این مرکز بروم و بقیه وقتم را در آنجا سپری کنم. چه من که در خانه کار میکردم و چه دوستانم که در خیابان کار میکردند، همهمان معتقدیم انجمن یک نقطه عطف در زندگی ما بود. خیلی از دوستان من که در انجمن حمایت از کودکان کار بودند الان وارد دانشگاه شدهاند و شاید اگر این فرصت در اختیار آنها قرار نمیگرفت نمیتوانستند به اینجا برسند. ما کودکیمان را در آنجا گذراندیم و برای ما مثل خانه دوممان بود. آن فضا نه تنها از لحاظ رشد تحصیلی و شغلی برای ما تاثیرگذار بود بلکه از لحاظ شخصیتی هم برای ما مفید بود.
خانوادهها اجازه میدادند کمتر کار کنید و در کلاسها حاضر شوید؟
مسلما نمیشد یکدفعه به خانوادهها بگوییم که میخواهیم کمتر کار کنیم و درس بخوانیم و در کلاسهای مختلف شرکت کنیم و آنها هم موافقت کنند. مددکارهایی به خانههای ما میآمدند و کمکم خانوادهها را راضی میکردند. جلسههای مختلفی برای خانوادهها گذاشته میشد و آنها را توجیه میکردند که بچهها نباید کار کنند و نباید آنها را درگیر مشکلات اقتصادی خانواده کرد. با گذشت زمان این قضیه را بیشتر پذیرفتند و نسبت به آن فضا احساس اطمینان و اعتماد پیدا کردند. بعد از آن، به محله دیگری رفتیم و در آنجا انجمن حمایت از کودکان کار وجود نداشت و در مدرسه هم نمیتوانستم ثبت نام کنم بنابراین مجبور شدم ترک تحصیل کنم و فقط تا کلاس سوم راهنمایی درس خواندم.
چرا نمیتوانستی در مدرسه ثبت نام کنی؟
چون به ما کارت هویت نداده بودند و فقط پاسپورت داشتیم. دوستانم که کارت هویت داشتند راحتتر میتوانستند در مدرسه ثبتنام کنند ولی ثبت نام با پاسپورت در مدارس خیلی مشکل بود و اصلا یک مدت این کار را نمیکردند. با کارت هویت خیلی از مشکلاتمان حل میشد که یکی از آنها مدرسه رفتن بود. من تنها شانس خوبی که داشتم این بود که توانستم با این انجمن مردمی آشنا شوم.
و چطور شد که به فضای تئاتر و فیلم وارد شدی؟
باید بگویم مهمترین نقش را در این که من بازیگر شوم انجمن حمایت از کودکان کار داشت و باعث شد مسیر زندگیام تغییر کند. یکی از کلاسهایی که انجمن برای ما گذاشته بود کلاس تئاتر بود که من شروع به فعالیت در آن کردم. این کلاسها از کلاس خلاقیت شروع شد و بعد در سال 86 گروهی با ما کار کردند و بعد از هشت ماه تمرین تئاتری به نام «بابام تو کاغذا گم شد» در فرهنگسرای ارسباران اجرا کردیم که استقبال خوبی هم از آن شد. بعد کلاسهای مختلف رفتم. یکی ازاین کلاسها در موسسه هلیافیلم بود که یک کلاس تئاتر برای افغانها گذاشته بود. آقای محمودی که کارگردان فیلم چند متر مکعب عشق هستند به کلاس ما آمدند و برای نقش دختر افغان دنبال بازیگر میگشتند. رفتیم تست دادیم و از بین بقیه من انتخاب شدم. کار تئاتر انجام داده بودم ولی این اولین تجربه فیلمبرداری من بود و خیلی برایم سخت بود اما آقای محمودی راهنماییهای خیلی زیادی میکردند و از ایشان ممنونم.
برای ورود به فضای هنری با تو مخالفتی نشد؟
حضور در کلاسها برای من خیلی راحت نبود اما نمیتوانستم منصرف شوم. بعد از اجرای ارسباران، ذهنیت خانوادههایمان نسبت به هنر مقداری عوض شد و اجازه دادند که در کلاسهای هنری شرکت کنیم. ولی وقتی میخواستم این فیلم را بازی کنم که باید در نقش یک دختر افغان بودم و یک داستان عاشقانه هم دارد، کار به این راحتیها نبود. وقتی به من گفتند که در تست تو به عنوان بازیگر قبول شدی، من قبول نکردم چون میدانستم خانوادهام مخالفت میکنند. اما بعد از گذشت چند روز با صحبتی که آقای محمودی با من و خانوادهام انجام داد موافقت کردم که در فیلم حضور داشته باشم.
فیلمی که باعث شد در اولین تجربه بازیگریات نامزد دریافت سیمرغ شوی.
بله من واقعا خوشحال شدم که یک دختر افغان را کاندید سیمرغ بلورین نقش اول زن کردند. اصلا هم اشکالی ندارد که سیمرغ را نبردم چون حق نباید نادیده گرفته شود وخانم مریلا زارعی بازی بسیار خوبی داشت. به نظرم حق به حقدار رسید و من همین که نامزد شدم برایم به اندازه بردن سیمرغ ارزش داشت.
خودت هم به عنوان یک دختر افغان، سختیهایی که «مَروِنا» در فیلم داشت را تجربه کرده بودی؟
بله من خیلی مرونا را میفهمیدم و کاملا با این نقش ارتباط گرفته بودم. درست است که خودم به این صورت عاشق نشده بودم اما سختیهایی که مرونا به خاطر عشقش تحمل میکرد را کاملا درک کرده بودم و در بین دوستانم هم دیده بودم. این که مرونا به عنوان یک دختر افغان بخواهد با یک پسرغیر افغان ازدواج کند خط قرمزی است که بسیاری از ما داریم. برای خود من این مسائل ملاک نیست و تابعیت و مرزبندیها فرقی ندارند چون همه ما انسانیم. من بیشتر از ده بار این فیلم را دیدهام و هر بار وقتی این فیلم را میبینم به خودم نگاه نمیکنم بلکه به صحنههای مختلف فیلم نگاه میکردم و غرق در شرایط زندگی این افراد میشوم. به نظر من این فیلم از دل یکسری افرادی حرف میزند که نادیده گرفته شدهاند. من خودم هم در مواردی در معرض این نوع نگاه که بعضی از افراد به افغانها دارند و آنها را با تحقیر خطاب میکنند بودهام و میدانم که چه نگاه آزاردهندهای است.
بقیه فیلمهایی که درباره کودکان کار یا افغانها ساخته شده چطور؟
فیلم باران آقای مجیدی را دیده بودم و محدودیتهایی را که شخصیت فیلم آقای مجیدی داشت را کاملا درک میکردم؛ ولی در بیشتر سریالها و فیلمها نگاهی که به بچههای کار وجود دارد اصلا نگاه خوبی نیست مثل همین سریال آوای باران که این اواخر پخش میشد. در این فیلمها خیلی بچهها را بد جلوه میدادند. من نمیگویم این مشکلات وجود ندارد اما همه بچههایی که کار میکنند هم خلافکار نیستند و به دلیل نیاز خودشان و خانوادهشان است که آمدهاند کار کنند. آنها هم دوست داشتند در خانه باشند و بازی کنند یا درس بخوانند اما شرایط مالی خانوادگیشان به آنها این اجازه را نمیدهد. به این توجه نمیکنند که بله درست است که این بچهها نباید کار کنند و کار کودک باید حذف شود اما باید شرایط دیگری هم فراهم باشد چون گاهی اگر نتوانند در خیابان یا کارگاهها کار کنند آسیبهای دیگری برایشان وجود دارد مانند این که موادفروشی انجام دهند یا این که وارد کارهای خلاف دیگری شوند.
حسیبا، اگر بخواهی کار کودک را تعریف کنی، چه میگویی؟
یک نگاهی که وجود دارد این است که وقتی به کودک مسئولیت داده میشود، باعث رشد او میشود و سرد و گرم زندگی را میچشد و میفهمد برای داشتن آینده خوب باید تلاش کند. اما در کنار این نگاه خوشبینانه، این مساله هم وجود دارد که فرصت بازی کردن و آموزش را از دست میدهد و من معتقدم که کار کودک باعث می شود او از سالهای کودکیاش که حق اوست محروم شود و آسیبهای زیادی هم ممکن است در انتظارش باشد. در بین این بچهها استعدادهای خیلی زیادی هست که به دلیل شرایط اجتماعی و خانوادگی نادیده گرفته میشود و هدر میرود. هر کدام از آنها با قرار گرفتن در شرایط مناسب میتوانند آدمهای مهم و موفقی شوند اما مجبورند روزهایشان را اینطور در کوچه و خیابان و با کار کردن بگذرانند. مجتبی، یکی از همکلاسیهای دوره تئاتر من میتوانست در این فیلم بازی کرده باشد و الان اینجا نشسته باشد ولی اتفاقهایی که در زندگی او افتاد باعث شد خودکشی کند و الان زنده نباشد. او هم مثل من آرزوهایی داشت و میتوانست آینده درخشانی داشته باشد اما میبینیم که دیگر در بین ما نیست.
فکر میکنی چطور میتوان وضعیت کودکان کار را بهتر کرد؟
به نظر من یکی از کارهایی که میتواند موثر باشد و مردم میتوانند انجام بدهند این است که موسسههایی مثل انجمن حمایت از کودکان کار که من و دوستانم در آنجا درس میخواندیم بیشتر شود. اگر این موسسهها بیشتر باشند و فرصتها را در اختیار بچههایی که مجبورند کار کنند قرار دهند، آنها میتوانند آموزش ببینند و آیندهشان را تضمین کنند. دولتها هم به مناطق محروم توجه کنند، نمیشود همه امکانات به مناطق خاصی از شهر تعلق داشته باشد ولی مناطقی هیچ امکاناتی نداشته باشد. من در محله خودمان مواردی را میبینم که خیلی ناراحتکننده هستند؛ چه از نظر امکاناتی که وجود ندارد و چه از نظر فقر، اعتیاد و آسیبهایی که اهالی محله را درگیر میکند.
از آرزوهایت هم برایمان بگو.
میخواهم ادامه تحصیل بدهم و در کنار آن به حرفه بازیگری ادامه دهم و به عنوان دختری از کشور افغانستان فیلمهایی بازی کنم که در سطح جهانی مطرح باشد. دوست دارم فیلمی بسازم که در آن وضعیت کودکان کار را نشان دهم و بگویم که این بچهها چه روزهای سختی را میگذرانند. ضمن این که صلح آرزوی من است و دوست دارم در تمام نقاط جهان از جمله افغانستان صلح حاکم باشد. خیلی دوست دارم سفیر صلح شوم و برای هموطنهایم مخصوصا درباره بچهها و زنها در آنجا اطلاعرسانی انجام بدهم تا وضعیتشان بهتر شود. امیدوارم که در هیچ نقطه جهان جنگ، خشونت، بی عدالتی، مهاجرت از سر اجبار و کار کودک اتفاق نیفتد و به جای آن صلح و دوستی برقرار شود. یاد شعری افتادم که میگوید: تو کار میکنی آری/ و رنج میبری باری / اما تمام حرف من این است / که چرا هم کار میکنی و هم رنج میبری.
منبع: خبرآنلاین
دیدگاه تان را بنویسید