نفرت فطري است اما قابل كنترل
اگر از حسي نفرت داريم به عنوان يك انسان اجازه نداريم حرفهاي زشت به او بزنيم و مورد طعنه و قضاوتهاي ناعادلانه قرارش دهيم.
وقتي كم از كوه آتشفشان نداري، وقتي خشم درونت ميغرد، آن هنگام كه كينه در وجودت ميتازد، وقتي كه نفرت از چشمهايت زبانه ميكشد، وقتي زبانت حرفهاي نيشدار ميزند و رفتارت عوض ميشود، آن وقت همان زماني است كه بايد دست به كار شوي. تو بايد كمي دورتر از خودت بايستي و نفرتت را از دور ببيني. بايد بداني چه شد كه نفرت در وجودت شكل گرفت، بايد بفهمي كه جرقههاي نفرت چه زماني در وجودت قد راست كرد، بايد بداني كه چرا نميخواهي ببخشي و فراموش كني. وقتي تا اين حد با خودت روراست شدي و نفرتت را صادقانه كالبدشكافي كردي، مطمئن باشنفرت نيز در وجودت از تب و تاب ميافتد. دكتر فرحناز مسچي روانشناس سلامت مراجعاني دارد كه در آنها اين سير نزولي را ديده است؛ روانشناسي كه در گفتوگو با جامجم نسخههاي زيادي براي كنار آمدن با حس نفرت ارائه ميدهد. همه ما آدمها در طول زندگي دچار حس نفرت ميشويم؛ نفرت از آدمها، اشياء، حيوانات و حتي زمانهاي خاص. در ذهن ما چه اتفاقاتي رخ ميدهد كه منجر به ايجاد حس تنفر ميشود؟ نفرت يكي از انواع هيجانات است كه از بدو تولد همراه انسان است. به همين علت روانشناسان كاركردگرا و تكاملگرا اين حس را يك امر فطري ميدانند. پس اگر فطريبودن حس نفرت و انزجار را قبول داريم بايد بپذيريم كه اين حس بيهوده در وجود ما نهاده نشده و قرار است كاري براي ما انجام دهد. مثلا وقتي ما به خاطر يك غذاي فاسد يا بوييدن يك خوراكي آلوده دچار حس انزجار ميشويم، معلوم است اين هيجان قرار است به نفع سلامتي ما فعال شود. اين حالت در تعاملات اجتماعي ما نيز تكرار ميشود چون اين حس، حسي فطري است و زماني به كار ما ميآيد كه بايد منبعي را كه منزجركننده است و باعث انزجار ما ميشود، طرد كنيم. به همين علت است كه ما نميتوانيم هيجاناتمان را به دو گروه خوب و بد تقسيم كنيم و مثلا بگوييم خشم، عصبانيت و ترس جزو هيجانات بد است و خوشحالي، سرمستي و شادي جزو هيجانات خوب. اگر به موضوع نفرت نيز از اين زاويه نگاه كنيم حتما بيشتر و بهتر براي ما قابل پذيرش است. البته ما در متون اسلامي توصيه ميشويم كه ديگران را ببخشيم و حس نفرت و كينه را از خودمان دور كنيم؛ اين موضوع از بعد روانشناسي هم مدنظر است، اما مهم اين است كه ما چطور نفرت را از وجودمان پاك كنيم و بتوانيم فرد مورد نظر را ببخشيم؟ براي همين است كه در روانشناسي تاكيد ميشود همه افراد در مرحله اول بايد هيجاناتشان را بشناسند و اين آگاهي هيجاني را نسبت به اطرافيانشان نيز كسب كنند؛ يعني اول بدانند كه خودشان چه هيجاناتي دارند و دوم اين كه بدانند اين هيجانات در افراد ديگر نيز وجود دارد. پس از اين دو مرحله است كه ما ميتوانيم وقتي با نفرت ديگران روبهرو شديم يا خودمان از فردي احساس انزجار كرديم بهترين واكنش را نشان دهيم. اين خيلي خوب است كه همه ما بدانيم كه نفرت، حسي فطري و حتي ضروري براي ادامه زندگي است، اما بحث ما درباره آدمهايي است كه به صورت افراطي از همه چيز و همه كس نفرت دارند. چرا نفرت در وجود بعضي از آدمها تا اين حد رشد ميكند؟ روانشناسي امروزي تاكيد دارد كه هيجانات از جمله هيجان نفرت، زماني در وجود آدمها شدت ميگيرد و به حسي دائمي تبديل ميشود كه افراد خيلي با آن درگير ميشوند؛ حتي در اوقاتي كه افراد نميخواهند اين حس آزاردهنده در وجودشان باشد. در چنين مواقعي بيشتر افراد به جاي اين كه اين حس ناخوشايند را از خود دور كنند، ميكوشند تا آن فرد، شيء يا شرايط آزاردهنده را از خود دور كنند. البته اين عكسالعمل طبيعي است چون ما از ابتداي زندگي ياد ميگيريم از چيزهايي كه در ما ايجاد انزجار ميكنند دوري كنيم، اما اگر ما آگاهي هيجاني داشته باشيم نيازي نيست به صورت دائمي براي دوركردن اين حس از وجودمان دست به جدالي دروني بزنيم. در واقع، بهترين راه براي مواجهه با حس نفرت، آگاهشدن از وجود اين هيجان در فطرت ماست؛ اما ما كه اين آگاهي را نداريم از هيجان نفرت وقتي مطلع ميشويم كه به سطح رفتاري رسيده باشد يعني وقتي كه اين هيجان دروني، جلوه بيروني پيدا كرده و ديگر نميتوان آن را كنترل كرد. وقتي وضع اينگونه ميشود نفرتمان را يا با حركات صورت و بدن نشان ميدهيم يا طرف مقابل به ما ميگويد كه چرا چنين رفتارهايي داريم. آدمها نفرت را در رفتارهايشان بروز ميدهند، چون زماني كه اين حس در درونمان به وجود آمده به جاي اين كه آن را ريشهيابي و تجزيه و تحليل كنيم، كوشيدهايم تا آن را از خودمان دور كنيم در حالي كه اين حس مرموزانه و موذيانه جايش را در وجود ما باز ميكند. من مراجعاني دارم كه از حس نفرتشان نسبت به برخي افراد يا موضوعات حكايت ميكنند و من در جواب آنها ميگويم بخش عمدهاي از حس ناخوشايندي كه شما در وجودتان داريد، ناشي از تلاشي است كه براي از بينبردن اين حس در درونتان انجام ميدهيد؛ پس يك مقدار از اين حس فاصله بگيريد و به عنوان يك ناظر بيروني به حس نفرت خودتان نگاه كنيد تا بدانيد اين حس چيست، از كجا آمده و از چه زماني شروع شده يا با چه افرادي نشست و برخاست داشتي كه اين حس را در شما شكل دادهاند. بخشي از احساس نفرت ما به خاطر تداعيشدن خاطراتمان اتفاق ميافتد پس اگر با خودمان روراست باشيم و سير به وجودآمدن نفرت را بررسي كنيم، بهتر ميتوانيم بر رفتار و افكارمان كنترل داشته باشيم و به صورت افراطي از فرد يا شيء يا موضوعي خاص نفرت نداشته باشيم. يعني آگاه شدن از چرايي و چگونگي نفرت ميتواند در كمشدن شدت اين احساس به ما كمك كند؟ اگر فرد را در جريان و فرآيند درماني قرار دهيم حتما ميتوانيم به كاهش نفرت در او كمك كنيم يا دستكم قادر ميشويم رفتار بيروني فرد را تغيير دهيم. در روانشناسي اصل را بر اين ميگذاريم كه افراد براساس اتفاقاتي كه تجربه كردهاند و خاطراتي كه از سر گذراندهاند به حس نفرت دچار ميشوند و اين حس به مرور در آنها تقويت ميشود كه بتدريج رفتار بيروني آنها نيز با حس درونيشان تطابق پيدا ميكند. بنابراين به مراجعانمان توصيه ميكنيم كه وجود حس نفرت را در درونت بپذير، اما سعي كن رفتار بيرونيات گوياي نفرت نباشد؛ چون افراد مجاز نيستند براساس حس بد درونيشان رفتارهاي ناخوشايند از خودشان بروز دهند. پس اگر از حسي نفرت داريم به عنوان يك انسان اجازه نداريم مثلا يك شيء را به سمتش پرتاب كنيم يا حرفهاي زشت به او بزنيم و مورد طعنه و قضاوتهاي ناعادلانه قرارش دهيم. رسيدن به اين وضعيت كه شما ميگوييد نياز به خودكنترلي زيادي دارد يعني درونمان يك حس بد نيرومند وجود داشته باشد، اما به روي خودمان نياوريم. بله سخت است، اما واجب به نظر ميرسد، البته برخي روانشناسان همچون فستينگل چنين اعتقادي دارند و ميگويند بايد بين احساس و رفتار ما هماهنگي وجود داشته باشد چون مردم همان كاري را ميكنند كه در درون به آن باور دارند. به همين دليل گفته شما درست است و كنترلكردن رفتار در حالي كه در درون به چيز ديگر فكر ميكني كار سختي است، اما به هر حال چارهاي جز كنترل رفتار وجود ندارد. فكر كنيد اگر قرار باشد براساس خشم و نفرتمان رفتار كنيم چقدر همه چيز دنيا به هم ميريزد. مشكل اين است كه اگر قرار باشد رفتار ما با افكارمان هماهنگ نباشد، حالت رياكارانه به خود ميگيريم، هرچند كه باور دارم كنترل رفتار بيروني از واجبات زندگي است. بسياري از مراجعان نيز همين حرف را ميزنند و ميپرسند چرا بايد خلاف ميل درونيمان رفتار كنيم؟ آنها فكر ميكنند قرار است نقش بازي كنند؛ براي همين تمايلي به اين كار ندارند، اما من در پاسخ ميگويم شما هر نام يا برچسبي براي اين كار انتخاب كنيد، اما اگر قرار است اين طرز رفتار باعث سازگاري بيشتر شما با شرايط بشود آن را انجام دهيد. من به آنها ميگويم اگر فكر ميكني داري نقش بازي ميكني اين كار را بكن چون مطمئنا باعث بهترشدن زندگي و كم شدن احساسات منفي و ناخوشايند ميشود. بيرونكردن حس نفرت از وجود آدمها كار واقعا سختي است چون معمولا ريشههاي عميق و ديرينه دارد براي همين است كه نميتوان به از بينرفتن آن دل بست و تغيير رفتار را به زمان محوشدن نفرت موكول كرد. به اعتقاد من، نفرت پديدهاي بسيار پيچيده است چون ممكن است من از چيزي بيزار باشم، اما شما نسبت به آن چيز اين حس را نداشته باشيد. موضوع دوم اين است كه همه ما آدمها تجربه كردهايم كه گاهي بدون اين كه خاطرهاي داشته باشيم يا حتي اتفاقي رخ داده باشد از فرد يا شيئي بيزاريم. درباره اين دو موضوع توضيح دهيد. مسچي: ما بايد احساس نفرت را كالبدشكافي كنيم و از خود بپرسيم نكند من رفتار فرد مقابل را با چيزهاي ديگر اشتباه گرفتم يا چون او شبيه فلان فرد بود نسبت به او بيزار شدم. باز و بررسيكردن نفرت پيامدهاي مثبتي دارد درباره موضوع اول بايد بگويم اگرچه نفرت، هيجاني فطري است، اما در آدمهاي مختلف ممكن است متفاوت باشد. مثلا اين اواخر ماجراي پيداشدن انگشت قطعشده در همبرگر را هر فردي كه شنيد دچار حس انزجار شد، اما موضوعي مثل سيگار در برخي احساس انزجار ميكند و در برخي هيچ حس ناخوشايندي به بار نميآورد. اين مساله به تاريخچه يادگيري آدمها برميگردد يعني اين كه در چه خانواده و حتي در چه محلهاي بزرگ شدهايم، در چه كشور يا حتي قارهاي متولد شدهايم و... تجربههاي شخصي ما هم در اين زمينه دخيل است، حتي واكنش پدر و مادر و آموزشدهندههاي ما در طول زندگي و نوع رفتارشان در برخورد با اشخاص يا پديدهها. در مورد موضوع دوم بايد بگويم وقتي در كوتاهمدت يا در برخورد اول نسبت به كسي احساس بد پيدا ميكنيم اين به معناي نفرت نيست چون نفرت در لحظه اتفاق نميافتد. حس بدي كه ما در لحظه برخورد با فردي پيدا ميكنيم حسي ناخودآگاه و غيرارادي است و به پيشينه زندگي ما برميگردد مثلا فردي كه هماكنون با او مواجه شدهايم ما را به ياد فلان فرد مياندازد كه از او خوشمان نميآيد يا حتي ممكن است فطري باشد يعني فردي را هماكنون ديدهايم چهره و اندامش با تعريف ما از زيبايي متناسب نباشد. وقتي ما در برخورد اول نسبت به فردي احساس ناخوشايند پيدا ميكنيم اين حس ما لزوما درست نيست براي همين بايد روي اين حس مكث كنيم. چون ممكن است به گفته عصبشناسها اين حس دست خود ما نباشد و حاصل عملكرد اعصاب سمپاتيك و پاراسمپاتيك باشد. اين احساس را در جريان خواستگاري زياد ميبينيم، مثلا ميگويند فلاني خيلي به دل من نشست يا از او خوشم نيامد. ما ميگوييم اين حس ناخودآگاه ايجاد ميشود، اما اگر ميخواهيد بدانيد اين حس اصالت دارد يا نه بايد زمان بگذاريد. به بازه زماني نياز داريم تا ببينيم حس بد يا خوبي كه در نگاه اول به وجود آمده تا چه حد ماندگاري دارد و اگر اين حس ماندگار است حول و حوش اين حس واكاوي كنيم تا ببينيم دلايل آن چيست. يعني ما موضوعي را با حواسمان دريافت ميكنيم (مثل بويي كه از فرد مورد نظر متصاعد ميشود يا تن و لحن صدايش) و براساس اين اطلاعات رسيده به مغز، احساس خوشايند و ناخوشايند به ما دست ميدهد، اما در درازمدت اين اطلاعات را به بوته آزمايش و ارزيابي ميگذاريم و سپس نتيجهگيري ميكنيم و در نهايت به شناخت ميرسيم. پس گاهي در برخورد اول، حسي خوب نسبت به فردي داريم كه گذشت زمان و شناخت از او اين حس خوب را تائيد ميكند و گاهي حس بد اوليه در اثر گذشت زمان تبديل به حسي خوب ميشود چون به اين نتيجه ميرسيم كه حس و برداشت اوليهمان درست نبوده است. براي همين است كه روانشناسان ميگويند اجازه دهيد از شروع ارتباطتان مدتي بگذرد تا ببينيد آيا آن حس و قضاوت اوليه نسبت به فرد مورد نظر درست است يا خير. نفرت تا چه حد با حسادت ارتباط دارد؟ يعني ممكن است حسادت نسبت به فردي سبب ايجاد كينه شود؟ حسادت و نفرت هر دو از انواع هيجان است و هيجانات هميشه ميتوانند باهم تركيب شوند؛ مثلا وقتي ما احساس غم و لذت را باهم تركيب ميكنيم، ميشود احساس گناه. بنابراين نفرت و حسادت نيز ميتوانند باهم تركيب شوند يا يكي به ديگري تبديل شود. شما در مورد كساني كه از ديگران نفرت دارند، صحبت كرديد و دستورالعمل ارائه داديد. حالا اگر كسي مورد نفرت ديگري واقع شد بايد چه كار كند، چون وقتي ميبينيم و حس ميكنيم كه كسي از ما بيزار است احساس بدي به ما دست ميدهد. در روابط اجتماعيمان سه نوع سبك رفتاري داريم و وقتي از سوي كسي مورد نفرت قرار ميگيريم و واكنشهاي رفتاري او نسبت به خودمان را مشاهده ميكنيم نيز يكي از اين سه نوع رفتار را از خودمان بروز ميدهيم. به اين ترتيب ميتوان در مواجهه با كسي كه از ما بيزاري ميجويد دست به مقابله زد يعني با رفتارهاي پرخاشگرانه با او برخورد كرد يا ميتوان در لاك دفاعي خود خزيد و حالت منفعلانه به خود گرفت و برچسبي هم به عنوان صبر و سكوت و سازش و گذشت به اين رفتار زد. صبر و گذشت البته رفتارهاي بسيار خوبي است كه جزو تعاليم ديني نيز محسوب ميشود، اما ما ميگوييم رهاكردن موضوع و توسل به صبر و سكوت كارساز نيست. پس نه سبك رفتاري پرخاشگرانه را توصيه ميكنيم و نه سبك رفتاري منفعلانه را؛ بلكه از ديد روانشناسي افراد در چنين شرايطي بايد به سمت رفتارهاي جراتورزانه حركت كنند يعني با حفظ حرمت و احترام خود و طرف مقابل، اين موضوع را با او در ميان بگذارند. در واقع بهترين كار اين است كه ما به آدمي كه نسبت به ما رفتارهاي حاكي از نفرت دارد بگوييم كه من اين موارد آزاردهنده را از رفتار تو دريافت ميكنم و احساس من از رفتارهاي تو اينگونه است. پس در وهله اول، توصيف رفتار اين فرد و در مرحله دوم، بيان پيامدهاي رفتار او بر ما. اين كار سبب ميشود تا فردي كه رفتارهاي آميخته با نفرت نسبت به ما دارد از ماهيت رفتار و واكنشهايش باخبر شود. البته براي انجام اين رفتار جراتورزانه بايد موقعيتسنجي نيز بكنيم و بهترين زمان را براي بيان گفتههايمان انتخاب كنيم، چون قرار نيست صحبتكردن ما با طرف مقابل به نفرت و مشاجره بيشتر منجر شود. بايد به ياد داشته باشيم كه تمام اين رفتارها نيز بايد بدون پرخاشگري، تندي و توهين اتفاق بيفتد. اگر صحبتكردن با فرد مورد نظر نتيجه نداشت و او باز به ادامه نفرتش نسبت به ما اصرار داشت، آن وقت بايد چه كار كنيم؟ معمولا بعد از صحبتكردن و در ميانگذاشتن احساسات و عواطف با طرف مقابل، مشكل تا حدي برطرف ميشود. بعضيها ممكن است در چنين شرايطي توصيه كنند «ديگر ولش كن، محلش نگذار» كه البته به نظر من اين همان موضع منفعلانه است كه مشكلي را حل نميكند. اما به هر حال تمام اين موضوعات نشان ميدهد رفتار درستداشتن تا چه اندازه كار سختي است. شايد گاهي اوقات ما فكر كنيم اگر احساساتمان را با كسي كه از ما متنفر است در ميان بگذاريم، او به ما اعتناد نخواهد كرد در شرايطي كه اگر ما به سمت رفتار جراتورزانه حركت و موازين آن را رعايت كنيم، معمولا اين رفتار جواب ميدهد و روي طرف مقابل تاثير ميگذارد. حداقل اين است كه فرد مورد نظر براي مدتي درباره حرفهاي ما فكر ميكند. من هميشه به مراجعانم رفتارهاي جراتورزانه را توصيه ميكنم كه معمولا هم نتيجه ميدهد، اما گاهي نيز افرادي هستند كه پس از صحبتكردن با آنها باز هم به نفرتشان ادامه ميدهند. در اين شرايط به مراجعانم توصيه ميكنم كه به فرد مورد نظر كمك كنيد تا از اين احساس دست بردارد، يعني به او بگوييد تو ميتواني همچنان در درونت از من بيزار باشي، اما رفتارت را طوري كنترل كن كه نفرتت نسبت به من را نشان ندهد. اين جمله خيلي آرامكننده است، چون شما به فرد مقابل فهماندهايد كه من ميفهمم كه از من نفرت داري، توقع من هم اين نيست كه حس نفرت را بهسرعت از خود دور كني، ولي توقع دارم در برخورد با من اين احساست را كنترل كني تا من تا اين حد آزرده نشوم. حالا كه به گفته شما حس نفرت اگر درست با آن برخورد شود نيز ميتواند ملايم شود و اگر فرد بخواهد ميتواند آن را در كنترل خود بگيرد، بگوييد كه چه كار كنيم تا كمتر دچار حس نفرت شويم؟ من باز هم به فايدهمندي هيجانات انساني تاكيد ميكنم و ميگويم از حس نفرت قرار است سودي عايد افراد شود پس نبايد خيلي روي افزايش يا كاهش آن كار كنيم، بلكه به آن از زاويه ديگري نگاه كنيم؛ يعني روي روند شكلگيري آن تمركز كنيم تا بدانيم كه چه زمان چه اتفاقي افتاد كه من از فلاني متنفر شدم. در واقع، ما بايد اين احساس نفرت را كالبدشكافي كنيم و از خود بپرسيم نكند من رفتار فرد مقابل را با چيزهاي ديگر اشتباه گرفتم يا چون او شبيه فلان فرد بود نسبت به او بيزار شدم. باز و بررسيكردن نفرت پيامدهاي مثبتي دارد و سختي و آزاردهندگي نفرت، هم در درون ما و هم در افرادي كه مورد نفرت ما واقع ميشوند، كاهش مييابد و باعث ميشود زهر اين ماجرا تا حد زيادي گرفته شود. منبع:جام جم آنلاين
دیدگاه تان را بنویسید