چرا اهل گفت و گو نیستیم؟
به بن رسیدن سیاست، همه اجزای آن از جمله تحزب را هم بیاثر میكند. فراتر از آن در سیاست بینالملل نیز هرگونه بدهبستان مبتنی بر گفتوگو و چانهزنی، باج دادن تلقی و مذاكره به معنای سنتیاش از اعتبار ساقط میشود، در این جامعه مذاكره موفق، مذاكرهای است كه از حیث دستآوردها، پیروزی 18 بر صفر(!) بر حریف حاصل شود و غیر از آن ممكن است خیانت و سازش تلقی شود.
عصر ایران: به تعداد درگیریهای لفظی و فیزیکی که در اطرافتان اتفاق میافتد توجه کنید، فحش و فضیحتهایی که هر روز در کنار گوشتان مثل نقلونبات رد و بدل میشود را از نظر بگذرانید، به دفعاتی که خودتان در طول روز از حرفهای دیگران برافروخته شده و بد و بیراه نثار آنها کرده اید دقت کنید. اگر اهل استفاده از اتوبوس و تاکسی هستید، مشاجرات لفظی و فیزیکی رقّتانگیز آنجا را مرور کنید، جر و بحثهای درون خانوادگی خود را ببینید و دعواهای زن و شوهری در میان نزدیکانتان را به خاطر بیاورید، لحن هتاکانه برخی نشریات و محصولات فرهنگی(!)،مجادلات قلمی مشمئزکننده برخی از اهالی فرهنگ و هنر، صفات و جملاتی که برخی مسئولان در مجادلات سیاسی نثار یکدیگر میکنند و خیلی چیزهای دیگر که گفتنش به مثنوی هفتاد من ختم میشود را هم مورد مداقه قرار دهید و خوب فکر کنید. بیمقدمه و بیرودربایستی،« اهل گفتوگو نیستیم » و مادامی که اینچنی هستیم، آرزوی روزهای بهتر در کشورمان، به سرابی دستنیافتنی میماند. نیک میدانیم که موارد اشاره شده در توصیف رویگردانی ما از گفتوگو، قطرهای از دریایند، اما همین قطره هم برای نشان دادن عمق فاجعه کافی است، فاجعهای که البته از فرط ملموس بودن، شاید نیازی به اثبات هم نداشته باشد. فارغ از اینکه چرا اینچنین شدهایم -که صاحبنظران علوم اجتماعی باید در این باب داوری کنند- شواهد و قرائن حکایت از این دارد که این موضوع، مشکل دیروز و امروز جامعه ایرانی نیست و این خصیصه از دیرباز گریبانگیرمان بوده است. این ویژگی حتی مخصوص طبقه یا قشر خاصی از جامعه هم نیست، بلکه در سطوح مختلف و در میان اقشار و گروههای متفاوت ریشه دوانده است. حتی آنهایی که گاهی ژست روشنفکری و رواداری میگیرند هم علیرغم تمام تلاشها، در بزنگاههای حیاتی، نقاب از چهره میاندازند و گفتوگو را به بنبست میکشانند، انتشار عکس جنجالی یک بازیگر و مباحث شکل گرفته در حول این مسئله در شبکههای اجتماعی مجازی، گنجینه قابلمطالعهای از گفتوگوهای عقیم و به بنبست رسیدهی ایرانی بود، گفتوگوهایی که از قضا بین افرادی در گرفته بود كه خیلیهاشان از نظر خاستگاه فرهنگی و اجتماعی، جزء طبقه موسوم به عوام طبقهبندی نمیشوند و جایگاهی فراتر دارند. اغلب گفتوگوها روند و الگوی تقریبا یکسانی داشت؛ در ابتدای اکثرشان، بحث در چارچوبی کاملاً مدنی -و در شرایطی که همه چیز در پس حجابی از الفاظ و عبارات روشنفکرانه و پرطمطراق پنهان بود- آغاز میشد، رفته رفته اما حجاب مذکور کنار میرفت و با فروریختن ژستها، لحنها عصبیتر و غیرمودبانهتر میشد، در آخر هم، در بسیاری از موارد کار به دعواهای چالهمیدانی و فحاشیهای خجالت آور میکشید. برخی معتقدند که نفس وجود چنین بحثهایی علیرغم اینکه به مشاجره و گاه هتک حرمت میانجامند، از این حیث که تمرینی برای گفتوگو به شمار میروند، مفید است. نگارنده هم با نگاهی نسبیگرایانه -از این منظر که بودنشان بهتر از نبودنشان است- با این گزاره موافق است اما حتی تمرین نیز قواعد و چارچوبی دارد که اگر رعایت نشود، هیچ معلوم نیست نهایتاً منجر به بهبود اوضاع شود. تیم فوتبالی که بدون مربی و بر اساس انگارههای نادرست، به اسم تمرین، وقتش را صرف تکرار رویههای غلط کند، هیچگاه در نتیجهگیری بهتر عمل نمیکند. بحثهایی چون آنچه ذکرش رفت نیز اگر تحت قواعد گفتمانی مشخصی انجام نشوند، لزوماً کارکرد تمرینی نخواهند داشت و بزرگترین خطا زمانی اتفاق خواهد افتاد که به نام تاکید بر کارکرد تمرینی این دست گفتوگوها، دكان «نقد فرهنگ» تخته و عرصه بر نقادان دغدغهمند تنگ شود. فارغ از تمام این مسائل، گفتوگوگریزی و عدم رواداری اثراتی بنیانكنی را به دنبال دارد كه بعضی از آنها تمام شوون زندگی ایرانی را در نوردیده است. نگاه تمامیتخواهانه و صفر و یكی كه امروزه از پایینترین سطوح جامعه تا بالاترین سطوح سیاست را در برگرفته، ناشی از همین ویژگی ریشهدار ما ایرانیهاست. هر كداممان، خود را حق مطلق میدانیم و قطعاً با چنین ذهنیتی، هر گفتوگویی محكوم به شكست است. اصولاً گفتوگو زمانی میتواند آغاز شود كه خودمحقبینی تمام شده باشد. در نگاه گفتوگوگریز اما خودمحقبینی هیچ وقت تمام نمیشود. در این نگاه آدمها با كوچكترین لغزش مردود میشوند و طرد. چانهزنی بیمعنا جلوه میكند و ورود به گفتوگو، اگر هم اتفاق بیفتد، با پیشفرضها و پیششرطهایی صورت میگیرد كه ماهیتاً گفتوگو را از اعتبار میاندازد و نتیجهاش را از پیش معلوم میسازد. عصبیت و پرخاشگری همانطوری كه اشاره شد، از دیگر نشانههای جامعهای است كه با گفتوگو نسبتی ندارد. در این جامعه عصبیت از مرحله مشاجرات لفظی عادی روزانه فراتر رفته و پرخاشگریهای منجر به خشونتهای خطرناك روز به روز افزایش مییابد، ساختارهای اجتماعی بیش از پیش سست میشوند و به اعتقاد برخی تحلیلگران، جامعه به سمت فروپاشی حركت میكند. از آنجا كه گفتوگو و چانهزنی ستون سیاست است، سیاست در جامعه گفتوگوگریز مهجور و سیاستورزی با خلائی بنیادین مواجه میشود. در این جامعه به رویگردانی از گفتوگو بسنده نمیشود و حتی این كار مذموم و ضدارزش هم شمرده میشود، ظرفیت بالای چانهزنی كه در همه جای دنیا از خصایص ستایسشده سیاستمداران است، نقطه ضعف آنان پنداشته میشود، اینجاست كه سیاستورزی واقعی، نیرنگبازی و «پدرسوختهبازی» نامیده میشود و از سیاستمداران واقعی -به فرض وجود- با عناوینی چون سازشكار و حیلهگر یاد میشود. مبارزه سیاسی، بیش از تدبیر سیاسی اهمیت مییابد و نگاه خودمحقبینانه كه بر همه چیز سیطره پیدا كرده، در پیوند با سیاست و به خصوص مذهب، به آلیاژ خطرناكی تبدیل میشود كه میتواند پیامدهای بنیانبراندازی به دنبال داشته باشد، پیامدهایی كه چنان كه افتد و دانی، ذكرش در این مقال نمیگنجد. به بن رسیدن سیاست، همه اجزای آن از جمله تحزب را هم بیاثر میكند. فراتر از آن در سیاست بینالملل نیز هرگونه بدهبستان مبتنی بر گفتوگو و چانهزنی، باج دادن تلقی و مذاكره به معنای سنتیاش از اعتبار ساقط میشود، در این جامعه مذاكره موفق، مذاكرهای است كه از حیث دستآوردها، پیروزی 18 بر صفر(!) بر حریف حاصل شود و غیر از آن ممكن است خیانت و سازش تلقی شود. تفصیل بیشتر در خصوص اثرات رویگردانی از گفتوگو، شاید به مجال دیگری نیاز داشته باشد، همانطور كه ریشهیابی این ماجرا نیز مجال موسع دیگری را میطلبد. در میان اما آنچه اهمیت دارد، توجه دادن گاه و بیگاه همه به این خصیصه رفتاری فراگیر و عین حال آسیبزاست. از این منظر تنها طرح مسئله هم مستقل از از ریشهیابی و آسیبشناسی، حائز اهمیت است. گفتوگو و مدارا از رفتارهای اجتماعی ما رخت بر بسته و این عدم حضور در سطوح مختلف هر روز فاجعهای میآفریند، فجایعی كه همه ما به فراخور موقعیت خود، در گوشه و كنار میبینیم و در خیلی از موارد به راحتی از كنارشان میگذریم. شاید بهترین كار اتمام این یادداشت طرح یك سوال باشد، برای تحقق گفتوگو و رواداری در جامعه ایرانی، چه باید كرد؟
دیدگاه تان را بنویسید