دانشجويي كه بادست خداخرمشهر را آزادكرد

کد خبر: 202551

سيد با مصاحبه‌هاي خود به افشاي ماهيت «بني‌صدر» خائن و نقش او در از دست دادن خرمشهر مي‌پردازد و پرده از كارشكني‌هاي او بر مي‌دارد ...

خبرگزاري دانشجو: سيد عبدالرضا موسوي، دانشجوي پزشكي دانشگاه تهران و جندي شاپور اهواز، دوست و هم پاي شهيد محمد جهان آرا و فرمانده سپاه خرمشهر است. اويي كه بعد از شهادت جهان آرا كمرش مي شكند، اما بايد فرماندهي سپاه شهر را به عهده بگيرد. فرمانده سپاهي كه آرام و قرار ندارد. مهمات جابجا ميكند، راننده آمبولانس مي شود و حالا بايد راه اندازي و سازماندهي رزمندگان در تيپ 22 بدر خوزستان را به پايان برساند. سيد هيچ مسئوليت رسمي در تيپ به عهده نگرفت و در اوج آزاد سازي خرمشهر سوار بر موتور به هماهنگي و جابجايي نيروها و شناسايي مواضع دشمن در خط مقدم مي كرد. دست آخر هم در هنگام كمك به رزمنده اي زخمي هدف گلوله توپ دشمن قرار گرفت و آسماني شد. براي شناسايي پيكرش كارت كوچكي با آرم دانشگاه جندي شاپور از کیف دستي اش پيدا شد كه روي آن نوشته شده بود؛ سید عبدالرضا موسوی رشته پزشکی... *** سيد عبدالرضا شاگرد پر تلاشي است كه هميشه ممتاز است و دوران تحصيل را با معدل 58/19 پشت سر مي گذارد و رتبه اول را در كنكور اعزام به خارج كسب مي كند. اما دانشگاه تهران را براي ادامه تحصيل در رشته پزشكي انتخاب كرده و با ورود به تهران در منطقه اي از جنوب شهر ساكن مي شود و با تشكيل گروه بچه هاي جنوب فعاليت هاي سياسي خود را به صورت جدي آغاز مي كند. پس از چند ماه بنا به تصمیماتی که با دوستان و همفکرانش ميگيرد قرار بر اين مي شود كه هر کس به شهر و منطقه زندگی خود برگردد و با توجه به شناختی که از ویژگی ها و فرهنگ و سنت های بومی مردم منطقه خود دارد، بتواند رابطه جدی تری با مردم برقرار کند. به همین دلیل خود را به دانشگاه جندی شاپور اهواز منتقل مي کند و در محیط جدید به فعالیت های سیاسی ادامه مي دهد. *** در اواخر سال 1355 از طرف گارد دانشگاه به او اخطار مي شود که اگر به فعالیت های خود ادامه دهد اخراج خواهد شد. اما او بی توجه به هشدارها فعالیت های خود را افزایش داده و پس از دومین اخطار از دانشگاه اخراج مي شود. او نيز فرصت را مناسب مي يابد تا با رفتن به خرمشهر فعاليت هاي مبارزاتي خود را سر و سامان بدهد. *** سید موسوی بعد از بازگشت به خرمشهر، با کمک فعالین شهر در برپایی تظاهرات، درگیری های خیابانی و بسیج مردم در تشکیل اولین حرکت های ضد رژیم، نقش عمده ای ایفا مي كند و به دعوت سخنرانان و وعاظ و تکثیر و توزیع نوارها و اعلامیه های امام خميني می پردازد. با اوج گيري فشار ساواک و پلیس رژیم، خانه اي اجاره مي كند و به عنوان خانه تیمی به فعالیت نیمه علنی مشغول مي شود. از سوي ديگر با عضویت در حزب الله خرمشهر با همرزم همیشگی اش محمد جهان آرا آشنا مي شود. به دنبال برقراری حکومت نظامی، تمامی جوانان فعال شهر از جمله عبدالرضا دستگیر شده و به زندان افتادند. *** بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، در آبان سال 58 برای ادامه تحصیل به دانشگاه باز مي گردد و حدود یک ترم آنجا مي ماند تا این که به خاطر وضع بحرانی خرمشهر و سپاه و به خاطر اصرار شهید جهان آرا دوباره درس را رها کرده و به سپاه بر مي گردد. حالا اوج فعاليت هاي سيد بود. از مطالعات 10-11 ساعته ي روزانه در زمينه هاي شناخت، فلسفه، منطق و متون اسلامي و تدريس براي دوستانش گرفته تا فعاليت شبانه روزي در جهاد سازندگي خرمشهر و بعد از آن با تشكيل كلاس هاي ايدئولوژي در «كانون فتح» آبادان و تدوين جزواتي در زمينه تفسير نهج البلاغه به بالا بردن بينش جوانان خوزستاني تلاش مي كرد. سيد به زبان عربی و انگلیسی مسلط بود و حتی از او برای کار در وزارت خارجه به عنوان دیپلمات دعوت کرده بودند؛ اما صلاح ندانست در شرایط حساس کشور به خارج بروند و در خرمشهر ماند. حلقه محاصره خرمشهر تنگ و تنگ تر مي شد. كارشكني هاي بني صدر هم روز به روز سختي هاي مضاعفي را ايجاد كرده بود. همه چيز در هاله اي از ابهام بود. سيد با مصاحبه ها و حرف هاي خود به افشاء ماهيت «بني صدر» خائن، و نقش او در از دست دادن خرمشهر مي پردازد و پرده از كارشكني هاي او بر مي دارد. *** اين چند خط هم فرازهايي از نامه شهيد دكتر سيد عبدالرضا موسوي به همسر و فاطمه يك ساله اش است؛ همسر عزیزم! از تو سخن گفتن هیچ گاه برایم بس نیست و میدانی که هرگز چنین سر نوشتی را برای فرزندم دوست نمی داشتم. هیچگاه نمی خواستم نهالی را که هنوز پا نگرفته و غنچه ای را که هنوز نشکفته است در تنهایی رها کنم. اما عزیزم تو خود خوب می دانی من قبل از این که به تو و فرزندم متعلق باشم به انقلابم و به راهی که مرا در ادامه اش سخت یاری داده ای متعلقم و تو خود بارها و بارها اسباب رهایی ام را از قید های نفس را فراهم نمودی و برایم داشتی و این است که در عین حال که سخت به تو و فرزندم عشق می ورزم و دوستتان می دارم ولی به راهی که رفته ام بیشتر دل بسته ام. آری هر چند دور ماندن و غربت و تنهایی درد ناک است ولی در عوض من به یاری خدا در راه طولانی سراسر افتخاری را گشوده ام و به لطف خدا و یاری و کمک فراوان تو، از دغدغه شما خود را رها حس می کنم. از خدا می طلبم تا وقتی که در صحنه پیکار حق و باطلم هیچگاه عشق به تو و فرزندمان لحظه ای بر انتخابم پرده نیافکند و مرا از صحنه افتخار بیرون نبرد. اکنون که وصیت نامه ام را خطاب به تو به پایان می برم امیدوارم که نبودن من هیچ کمبودی برای تو و فرزندمان در زندگی پدید نیاورد. وفای محکم و دوستی استوار و روح پر از صداقت و پاکی تو را فراموش نمی کنم. پنج شنبه 9 بهمن 59 خدا حافظ - رضا منبع:برگرفته از روزنامه كيهان، شماره 19250

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت