عروس یک روزه، قرباني خشم همسر شد!

کد خبر: 183669

خيلي پشيمانم. اي‌كاش اين كار را نمي‌كردم و آن روز اصلا با زنم تنها نمي‌شدم. واقعا پشيمان هستم. كارم خيلي غلط بود. البته حالا خيلي در زندان عذاب مي‌كشم؛ زندانيان مرا اذيت مي‌كنند و به من مي‌خندند.

قتل ستاره، عروس يك‌روزه به دست شوهرش سعيد، آنقدر شوك‌آور بود كه هنوز خانواده‌اش نمي‌توانند باور كنند كه عروس يك‌ روزه به قتل رسيده ‌است.

سعيد دو ماه بعد از قتل بازداشت شد. پليس او را در حالي‌كه در يك شهر مخفي شده‌ بود پيدا كرد. وقتي ستاره به قتل رسيد كسي نمي‌دانست كه اين عروس چرا قرباني خشم شوهرش شده‌ است تا اين‌كه سعيد بازداشت شد و انگيزه‌اش را از قتل بيان كرد.

سعيد بزودي در شعبه 71 دادگاه كيفري‌ استان تهران محاكمه مي‌شود. او چند روز قبل در دادگاه حاضر شد تا وكيلش را به دادگاه معرفي كند. اين مرد از چرايي قتل و اتفاقاتي كه بعد از آن برايش افتاد، مي‌گويد.

چند سال داري و چه مدتي است كه در زندان هستي؟

در حال حاضر 33 سال دارم، اما در مورد زندان بايد بگويم از وقتي كه بازداشت شدم در زندان هستم. البته از وقتي مرتكب قتل شدم ديگر زندگي ندارم و حالم خيلي بد است.

چه مدتي با همسرت زندگي كردي؟

يك روز. فقط يك روز بود كه ما باهم ازدواج كرده ‌بوديم.

يعني شما حدود 24 ساعت بود كه با هم زندگي مي‌كرديد؟

البته همه اين مدت را با هم نبوديم، 5 يا 6ساعت بود كه با هم بوديم.

پس چطور در اين چند ساعت آنقدر از او كينه به دل گرفتي كه دست به قتل زدي؟

نمي‌دانم چرا اين طور شد. خيلي از كارم پشيمان هستم.

در اين چند ساعت كه با همسرت بودي با هم دعوا كرديد؟

نه درگيري با هم نداشتيم، اما من چيزهايي از زنم ديدم كه متوجه شدم او آن كسي نيست كه من دنبالش مي‌گشتم.

بيشتر توضيح بده كه چرا او را كشتي؟

من در آن چند ساعت متوجه شدم كه خانواده زنم از من كلاهبرداري كردند. من از اين كار بدم مي‌آمد. آنها بايد راستش را به من مي‌گفتند، اما اين كار را نكردند.

خب اگر از تو كلاهبرداري شده‌ بود و خانواده همسرت اين كار را كرده ‌بودند چرا از همسرت كينه به دل گرفتي و او را كشتي؟

خيلي عصباني و ناراحت بودم. چون ستاره نزديك‌ترين فرد به آن خانواده بود و من مي‌دانستم كه آنها ستاره را خيلي دوست دارند به اين دليل اين كار را كردم.

همسرت را دوست داشتي؟

مدت زمان زيادي نبود كه ما با هم بوديم، اما در كل از او خوشم مي‌آمد و مي‌خواستم با او زندگي خوبي را شروع كنم. نمي‌دانم چرا اين اتفاق افتاد.

نقشه‌اي براي قتل او داشتي؟

نقشه كه نداشتم. وقتي فهميدم كه سرم كلاه‌رفته است تصميم گرفتم زنم را بكشم و در آن چند‌دقيقه نقشه كشيدم.

چند بار در مورد اين‌كه سرت كلاه رفته ‌است صحبت كردي، چطور سرت كلاه رفته‌ بود؟

بعد از اين‌كه با زنم عقد كرديم فرداي آن روز براي چند ساعت با زنم تنها شدم و وقتي با هم بوديم متوجه شدم كه او آن كسي كه من مي‌خواستم نيست و بعضي واقعيت‌ها را در مورد همسرم به من نگفتند.

چيزهايي كه از تو مخفي شده‌ بود چه بود كه باعث عصبانيت‌ات شد؟

در مورد بعضي مسائل واقعيت را نگفته ‌بودند، مثلا اين‌كه دندان زنم خراب است و مسائل ديگر.

خب اين موضوع قابل حل است، مساله‌اي نيست كه به خاطرش آدم بكشي؟

شبي كه عقد كرديم خانواده ستاره به خانه ما آمدند و مادرم كلي زحمت كشيد و غذا درست كرد و كلي روي دست ما خرج گذاشتند، بعد كه معلوم شد بعضي از واقعيت‌ها را نگفتند من خيلي عصباني شدم و فهميدم كه آنها سرم كلاه گذاشتند. من از دستشان عصباني بودم.

چرا همسرت را طلاق ندادي؟

اگر قرار بود طلاقش بدهم كلي بايد با هم درگير مي‌شديم و تازه مهريه هم بايد مي‌دادم. ضمن اين‌كه عصبانيتم برطرف نمي‌شد.

يعني فكر مي‌كني كار درستي كردي؟

نه كار درستي كه نكردم. قبول دارم اشتباه كردم، اما در آن لحظات نمي‌توانستم درست فكر كنم و تصميم اشتباه گرفتم. من از كارم خيلي پشيمان هستم.

در مورد روز قتل بگو، ستاره را كجا كشتي؟

قبل از قتل ما 2 ساعت با هم تنها بوديم. بعد طبق قرار قبلي كه داشتيم براي شام بايد به خانه مادرم مي‌رفتيم، اما قبل از آن چون زود رسيده ‌بوديم قرار شد به خانه برادرم برويم كه در طبقه پايين خانه مادرم زندگي مي‌كردند. مدتي هم آنجا بوديم و من همانجا زنم را كشتم.

يعني در خانه برادرت دست به قتل زدي، كسي نبود كه جلوي تو را بگيرد؟

وقتي به خانه برادرم رفتيم، زن برادرم براي ما ميوه آورد و پذيرايي كرد. در همان لحظه مادرش هم آمد. من ديدم چند زن هستند تصميم گرفتم از آنجا بيرون بروم. اعصابم خراب بود؛ از دست خانواده زنم خيلي عصباني بودم. گفتم بيرون مي‌روم و چند‌ساعتي راه مي‌روم حالم بهتر مي‌شود.

در مدتي كه بيرون از خانه بودي به چه فكر مي‌كردي؟

خواهرم از من خواسته بود برايش از بيرون چيزي بخرم. داشتم راه مي‌رفتم و به همين موضوع فكر مي‌كردم كه به يك مغازه چاقوفروشي رسيدم. چاقو خريدم و به خانه برگشتم.

يعني چاقو را ديدي و به اين نتيجه رسيدي كه همسرت را بكشي؟

نه، من در آن زمان تصميم گرفته ‌بودم كه اين كار را بكنم، اما وقتي چاقو را ديدم تصميم گرفتم كه چاقو را بخرم و آماده به خانه بروم.

وقتي به خانه برادرت رسيدي چه كردي؟

همسر برادرم در را باز كرد. ستاره روي صندلي نشسته بود. به سمتش رفتم. كسي اطراف ما نبود. چاقو را درآوردم و به بدنش زدم. ستاره رو به من كرد و با تعجب گفت نكن زخمي مي‌شوم، اما من ديگر امانش ندادم و ضربات بعدي را به بدنش واردكردم.

وقتي داشتي ضربات را بر بدن زنت مي‌زدي كسي جلوي شما را نگرفت؟

زن برادرم و مادرش بودند، آنها تعجب كردند، ولي جلو نيامدند. مادر زن برادرم فكر مي‌كرد ما داريم شوخي مي‌كنيم، اما وقتي خون را ديد فرياد زد و گفت خون. زن برادرم جلو آمد، اما من او را هم با چاقو تهديد كردم و گفتم عقب برو وگرنه تو را هم مي‌زنم.

او چه كرد؟

خيلي ترسيد و عقب رفت، اما دوباره جلو آمد و با من درگير شد. من هم از خانه فرار كردم.

فرار كردنت چقدر طول كشيد؟

حدود 2 ماه فراري بودم، بعد شناسايي و بازداشت شدم.

چطور بازداشت شدي؟

ماموران جايم را شناسايي كردند البته ديگر قصد نداشتم فرار كنم. مدتي بود كه به فكر معرفي‌كردن خودم بودم.

اولياي‌دم براي تو درخواست قصاص كرده‌اند. توانسته‌اي آنها را راضي كني تا گذشت كنند؟

هنوز نه. البته مادرم تلاش‌هايي را آغاز كرده، اما هنوز نتوانسته كاري بكند. خب آنها هم داغدار هستند و هنوز يك سال از مرگ دخترشان نگذشته ‌است، من به آنها حق مي‌دهم ناراحت باشند، اما من هم مشكلاتي داشتم.

چه مشكلي داشتي؟

بيماري عصبي داشتم. مدت‌ها تحت درمان بودم و دارو مصرف مي‌كردم. وقتي كه ازدواج كردم مدتي بود دارو را كنار گذاشته بودم. فكر مي‌كنم آن روز هم حالم چندان خوب نبود و تحت تاثير بيماري‌ام اين كار را كردم.

به هر حال من به آنها حق مي‌دهم كه ناراحت باشند. همسر من فقط 16 سال داشت و پدر و مادرش آرزو داشتند او را در لباس عروس ببينند.

در مدتي كه با هم نامزد بوديد متوجه نشدي كه همسرت را دوست نداري؟

نامزدي ما زياد طول نكشيد. در واقع اصلا نامزد نبوديم. يك هفته قبل از عقدمان به خواستگاري رفتيم و وقتي موافقت كردند و شيريني‌خوران كرديم فردايش عقد بود و بعد هم كه زنم را كشتم.

از كاري كه كردي پشيمان نيستي؟

خيلي پشيمانم. اي‌كاش اين كار را نمي‌كردم و آن روز اصلا با زنم تنها نمي‌شدم. واقعا پشيمان هستم. كارم خيلي غلط بود. البته حالا خيلي در زندان عذاب مي‌كشم؛ زندانيان مرا اذيت مي‌كنند و به من مي‌خندند.

فكر مي‌كني چه سرنوشتي در انتظارت باشد؟

نمي‌دانم شايد بخشيده ‌شوم و تلاش‌هاي مادرم نتيجه دهد و شايد هم اين طور نشود، اما اي‌كاش خانواده ستاره، هر تصميمي كه مي‌گيرند زودتر اجرا كنند چون من واقعا ديگر طاقت ندارم و نمي‌دانم بايد چطور زندان را تحمل كنم. به خدا توكل كرده‌ام و خودم را به او سپرده‌ام. مدتي است روانپزشك زندان برايم دارو تجويز كرده ‌است. اين داروها خيلي خوب است و آرام شده‌ام. دعا و نماز هم مي‌خوانم. پيش مددكار مي‌روم و با هم صحبت مي‌كنيم. همه اينها باعث شده حالم كمي‌ بهتر شود. به هر حال به آينده اميدوار هستم، اما خدا كند زياد در زندان نمانم، تحمل زندان خيلي سخت است.

منبع: جام جم

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت